کد خبر: ۱۱۸۱۳۳
تاریخ انتشار:۳۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۰:۴۲
درها را به روی تاریخ نمی توان بست
از همان ۸ صبح که راه افتادم سمت حسینیه، نمیخواستم چیزی بنویسم. دستهایم را توی جیب بارانی ام مُشت کرده بودم تا وقتی گنبد گرد و قشنگ حسینیه ارشاد معلوم شد.
تدبیر24»از همان ۸ صبح که راه افتادم سمت حسینیه، نمیخواستم چیزی بنویسم. دستهایم را توی جیب بارانی ام مُشت کرده بودم تا وقتی گنبد گرد و قشنگ حسینیه ارشاد معلوم شد.
برای نسل من، حسینیه با آقا هدی(هدی صابر)، معنا پیدا کرده بود؛ مدت کوتاهی بود، لااقل برای من؛ تا بیایم و خودم را پیدا کنم آقا صابر را بردند زندان و بگمانم جرمش این بود که قلبش برای درس خواندن بچه های بلوچ در زاهدان، دیگر خیلی می تپید.
 گفتم یکبار هم این خوره خبرنگاری را بگذارارم و کنار و برای دل خودم زیر آسمان آبی و ابرهای سفیدش دست در دست و شانه به شانه مهندس لطف الله میثمی بلند بگویم  لا اله الا الله...
به مینو خانم، گفتم یکی هم نمیمیرد، آدم آنهایی را دوستشان دارد، ببیند، خندید، گفت خیلی خُلی.
هیچوقت آنطور ندیده بودمش، غمی بُت آور توی صورت سفید و قشنگش آدم را یک جوری میکرد. مینو ناراحت رفتن پوران خانم است یا اینکه ناراحت است چرا درهای حسینیه را برای مراسم تشییع و یک نماز خواندن ساده برای میت، بستند؛ چرا اجازه ندادند یک مراسم نیم ساعته آن هم در حیاط حسینیه برگزار شود؟ قرار بوده با حسینیه چه کنند؟
مینو خانم همانطور که پوستری دستش هست با طرحی از دکتر شریعتی و همسرش پوران شریعت رضوی، در پاگرد پله های حسینیه ایستاده و با چند نفر از جوانان هم سن و سال خودش بحث میکند؛ دکتر شریعتی از پله ها پایین می آید و ذهن مینو می رود در کلنجاری پی اینکه بحث آن روز خاص دقیقا درباره چه بود.
باد هم می وزد و تارموهای سفید مینوخانم لا به لای سفیدی روسری اش گم شده؛ گریه نمی کند؛ شاید عصبانی است و کلنجار ذهنی ادامه دارد؛ اگر پوران را در حسینیه تشییع نکنند پس چه کسی را تشییع کنند؟
خیلی خُل ام، مگر میتوانم خبرنگاری نکنم؟ یک عکس میگیرم، می زنم تنگ یک توئیت با مضمون بازنشدن درهای حسینیه ارشاد به روی پوران با یک علامت تعجب. بچه ها گفتند آذر خانم هم توئیت زده خیالم راحت شد لااقل از زبان یک فعال سیاسی شنیده شود شاید دیده شود و یک نفر بیاید بگوید چرا؟
 پوران خانم را بردند کنار برادرش مهدی که ۱۶ آذر ۳۲ در دانشگاه تهران شهید شده بود، بسپارند به خاک. آقا هدی دیگر برنگشت و حالا صاحب یک قطعه در بهشت زهراست.
آقالطفی می گوید موقع نمازخواندن کنارش باشم و من سعی می کنم یک جفت چشم و یک دستی باشم که در انفجار سالگرد کودتای ۲۸ مرداد۳۲ از میان رفتند؛ ساواک، هم رزمهای آقالطفی را اعدام کرد اما کاری به او نداشتند چون نابینا شده بود.
این جمعی که پشت درهای بسته ماند، بخش مهمی از تاریخ ایران بود؛ بخشی از تاریخ که هیچگاه عصبانی نشد، به ما هم گفت نشوید... به آسمان آبی خیره می شوید و دستها را در جیب بارانی تان مُشت می کنید.

آساره کیانی