اقدامات او به صورت تیتروار به بدین شرح است: تاسیس دارالفنون، نشر علوم جدید، ترویج صنایع جدید، فرستادن ایرانیان به خارج برای تحصیلات و تدریس در ایران، ترویج ترجمه و انتشار کتب علمی، ایجاد روزنامه و انتشار کتب، مبارزه با فساد، تقویت بنیه اقتصادی کشور، استخراج معادن، بسط کشاورزی و آبیاری، توسعه تجارت داخلی و خارجی، کوتاه کردن دست اجانب در امور کشور، تعیین مشی سیاسی معینی در سیاست خارجی، اصلاح امور مالی و تعدیل بودجه، ایجاد امنیت و استقرار دولت، تنظیم و سر و سامان دادن به قشون ایران، ایجاد کارخانههای اسلحهسازی، اصلاح امور قضایی، تاسیس چاپارخانه، تاسیس بیمارستان و...
اقدامات انقلابی و ملی امیرکبیر، قهرمان مبارزه با استعمار، سبب شد که درباریان فاسد و خودخواه، از او سعایت کردند تا این که فرمان عزل و قتل امیرکبیر را از ناصرالدین شاه خودکامه گرفتند و او را در حمام فین کاشان به شهادت رساندند.
گذری بر زندگی
میرزا تقیخان امیرکبیر اهل فراهان است و دستپرورده خاندان قائم مقام فراهانی. فراهان همچون تفرش و آشتیان در مجموع کانون واحد فرهنگ دیوانی و «اهل قلم» بود؛ ناحیهای مستوفیپرور. چه بسیار دبیران و مستوفیان و وزیران از آن دیار برخاستند که در آن میان چند تنی به بزرگی شناخته شده، در تاریخ اثر برجسته گذاردهاند. از این نظر میرزا تقیخان نماینده فرهنگ سیاسی همان سامان است.
نام اصلی میرزا تقیخان، «محمدتقی» است. زادگاهش «هزاوه» از محال فراهان عراق. هنوز هم در آنجا محلهای بنام «محله میرزا تقیخانی» معروف است و خانه پدریاش نزدیک تپه «یال قاضی» شناخته است. اسم او در اسناد معتبر «میرزا محمدتقیخان» آمده است. رقم مهر و امضای او نیز تردیدی در نام حقیقیش باقی نمیگذارد؛ بیگمان اسم «محمد» رفتهرفته حذف شده و به «میرزا تقیخان» شهرت یافته است.
خانواده پدری و مادری میرزا تقیخان از طبقه پیشهور بودند. پدرش به تصریح قائممقام «کربلائی محمدقربان» بود که در خطاب او را «کربلایی» میگفت. سجع مهرش «پیرو دین محمدقربان» بود. کربلایی قربان نخست آشپز میرزا عیسی قائممقام اول بود. پس از او همین شغل را در دستگاه پسرش میرزا ابوالقاسم قائممقام ثانی داشت.
کربلایی قربان بعدها ناظر و در واقع ریشسفید خانه قائممقام شد و همیشه مورد لطف مخدوم خود بود. آن چه به نظر میرسد کربلایی قربان خیلی هم بیچیز نبوده، بلکه آب و ملکی داشته و دست کم یک دانگه قریه حرآباد مال او بوده است.
سال تولد میرزا تقیخان را تا اندازهای که جستوجو کردیم، هیچ مولف خودی و بیگانهای ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی، ما یک ماخذ اصلی و دو دلیل در تایید آن ماخذ به دست میدهیم: زیر تصویر اصیلی که به زمان صدارت امیر کشیدهاند، میخوانیم: «شبیه صورت... اتابک اعظم، شخص اول ایران، امیرنظام در سن چهل و پنج سالگی». امیر از ۲۲ ذیقعده ۱۲۶۴ تا ۲۰ محرم ۱۲۶۸ صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار همان تصویر نگاشته شده و تصریح به این که کارهای سترگ از پیش برده است، نشان میدهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیدهاند و آن سال ۱۲۶۷ است. با این حساب و به فرض صحت رقم چهل و پنج سالگی تولد او به سال ۱۲۲۲، یا حداکثر یکی دو سال پیشتر بوده است.
اما دلیل معتبر تاریخی این که در کاغذ قائممقام خواهیم خواند که میرزا تقی همدرس دو پسر او محمد و علی بوده است. میدانیم که میرزا محمد پسر اول قائممقام در ۱۳۰۱ در هفتاد سالگی درگذشت و پسر دیگرش میرزاعلی در شصتوهفت سالگی درگذشت به سال ۱۳۰۰. یعنی هر کدام از آن دو پسر قائممقام، سی و یکی دو سال پس از امیر زنده بودهاند. اختلاف سال تولد میرزا تقی با دو همدرس خود هر چه باشد، به هر حسابی، امیر در آخرین سال صدارتش ۱۲۶۸ بیش از پنجاه سال نداشته است.
امیر دو زن گرفته است. زن اولش، دختر عمویش بود یعنی دختر حاج شهبازخان. نام او را «جانجان خانوم» ذکر کردهاند. از او سه فرزند داشت: میرزا احمدخان مشهور به «امیرزاده» و دو دختر که بعدها یکی زن عزیزخان آجودانباشی سردار کل، دوست قدیم امیر، شد و دیگری به عقد میرزا رفیعخان موتمن درآمد. زن امیر در ۱۲۸۵ با دختر بزرگش سلطان خانم به زیارت مکه رفت و ظاهرا یکی دو سال بعد، در آذربایجان درگذشت.
زن دوم امیر، «ملکزاده خانم» ملقب به عزتالدوله یگانه خواهر تنی ناصرالدین شاه بود. به گفته دکتر پلاک، میرزا تقیخان در زمان صدارت از زن اول خود جدا شد. عقد ازدواج با عزتالدوله روز جمعه ۲۲ ربیعالاول ۱۲۶۵ انجام گرفت. ترتیب جشن عقد و عروسی را میرزا نبیخان امیرتومان به عهده داشت. عزتالدوله شانزده ساله بود. چنان که قباله عقد زناشویی نشان میدهد، مهر عزتالدوله هشت هزار تومان نقد اشرفی ناصرالدین شاهی هجده نخودی و یک جلد قرآن بود. راجع به ازدواج با عزتالدوله ضمن نامه امیر به شاه خواهیم خواند که گفته بود: «از اول بر خود قبله عالم... معلوم است که نمیخواستم در این شهر صاحب خانه و عیال شوم. بعد به حکم همایون و برای پیشرفت خدمت شما این عمل را اقدام کردم...» فداکاریهای این شاهزاده خانم در دوره تبعید و آخرین روزهای زندگی شوهرش، در خور ستایش است.
محیط خصوصی تربیت میرزا تقیخان را دستگاه میرزا بزرگ قائممقام و پسرش میرزا ابوالقاسم قائممقام، آن دو وزیر بزرگ عباسمیرزا، میساخت. میرزابزرگ در سال ۱۲۳۷ درگذشت. با حسابی که راجع به سن میرزا تقیخان به دست دادیم، ظاهراً در آن زمان هجده ساله بود. پس محضر میرزابزرگ را خوب درک کرده بود و شاید هم پارهای کارهای دبیری او را میکرد. امینالدوله هم به خدمت امیر در «دایره میرزا بزرگ قائممقام» تصریح دارد.
در استحکام اخلاقی او تردید نیست و مظاهر عینی آن گوناگون است. یک جنبهاش این که در عزمش پایدار بود. نویسنده صدرالتواریخ که زیر نظر اعتمادالسلطنه این کتاب را پرداخته میگوید: «این وزیر هم در وزارت مثل نادر شاه بود... هم مانند نادر عزم ثابت و اصالت رای داشته است.» در موردی که نماینده انگلیس خواست رای امیر را عوض کند، خود اعتراف دارد که «... سعی من و کوشش نماینده روسیه و تلاش مشترک ما همه باطل است. کسی نمیتواند میرزاتقیخان را از تصمیمش باز دارد.» برهان استقلال فکر او همین بس که در کنفرانس ارزنهالروم بارها دستور حاجی میرزا آقاسی را که مصلحت دولت نمیدانست، زیر پا نهاد. شگفت این که حتی امر محمدشاه را نیز نادیده میگرفت و آن چه را که خیر مملکت تشخیص میداد، همان را میکرد. بیاثر بودن پافشاریهای روس و انگلیس و عثمانی در رای او جای خود دارد. اما یکدندگی بیخردانه نمیکرد. حدشناسی از خصوصیات سیاسی اوست و چون میدید سیاستی پیشرفت ندارد، روش خود را تغییر میداد.
درستی و راستکرداری از مظاهر دیگر استحکام اخلاقی اوست؛ از این نظر فسادناپذیر بود. قضاوت وزیرمختار انگلیس این است: «پولدوستی که خوی ملی ایرانیان است در وجود امیر بیاثر است.» به قول رضاقلیخان هدایت که او را نیک میشناخت: «به رشوه و عشوهً کسی فریفته نمیشد.» دکتر پلاک اتریشی مینویسد: «پولهایی که میخواستند به او بدهند و نمیگرفت، خرج کشتنش شد.»
جنبه دیگر خوی استوار امیر این که به گفته و نوشته خویش اعتبار مینهاد. واتسون مینویسد: «امیرنظام به آسانی به کسی قول نمیدهد اما هر آینه انجام کاری را وعده میکرد، باید به سخنش اعتماد نمود و انجام آن کار را متحقق شمرد.» امیر خود به این خصلت خود میبالید. به قول نویسنده صدرالتواریخ «از برای حکم خود ناسخ قرار نمیداد. هر چه میگفت به جا میآورد، به هیچ وجه حکم او ناسخ نداشت.»
دلیر و جسور بود. پسر کربلایی قربان زمانی که به مکتب میرفت، از مخدوش تقاضای قلمتراشی کرد. چون خواهش او برآورده نشد، چنان نامهای به قائممقام فرستاد که او خود میگوید: «ببین چه تنبیهی از من کرده است. عجبتر این که بقال نشده ترازو وزنی آموخته.» اگر داستانهایی که از دوران جوانی و خدمت دیوانی او آوردهاند، افسانهسازی صرف هم باشند، باز روشنگر همان فطرت او هستند.
رفتاری متین و سنگین داشت. به شخصیت خویش مغرور بود و نسبت به کاردانی و صفات برجستهاش آگاه. اما تعجب این که نامجو و شهرتخواه نبود. دلیل ما این است: هر چه که به حکام ولایات و نمایندگان سیاسی بیگانه در اصلاح امور مملکت نگاشته، همه را به نام شاه و امر او قلمداد کرده است. مهمتر این که در سرتاسر روزنامه وقایع اتفاقیه زمان صدارتش، از تجلیل میرزا تقیخان خبری نیست. فقط چهار جا اسمش آمده و آن هم به حکم ضرورت.
او را به مناعت طبع میشناختند که از مظاهر غرور نفسانیاش بود و به خواری تن درنمیداد. نماینده انگلیس ضمن این که به حیثیتخواهی و حساسیت میرزا تقیخان در روابط با بیگانگان اشاره میکند، میگوید: «هیچگاه حاضر نیست رفتار متکبرانه کسی را تحمل کند.» حتی وقتی که مورد بیمهری شاه واقع شد و زمان عزلش فرا رسید، حیثیتپرستی خود را از دست نداد. به شاه نوشت: «اگر حقیقتا مقصودی دارند، چرا آشکار فرمایش نمیفرمایند... بدیهی است این غلام طالب این خدمات نبوده و نیست و برای خود سوای زحمت و تمام شدن عمر حاصلی نمیداند. تا هر طور دلخواه شماست؛ به خدا با کمال رضا طالب آنست.»
روزی که امیرکبیر به شدت گریست
سال ۱۲۶۴ قمری، نخستین برنامه دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبلهکوبی میکردند اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند؛ به ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود.
هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله میکوبند اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه ماموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند.
روز بیستوهشتم ماه ربیعالاول به امیر اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پارهدوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر! به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جنزده میشود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از این که فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمیگردد. این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پارهدوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هایهای میگرید. سپس به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شان شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست؛ آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش! تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میکنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
دارالفنون
اندیشه امیر در بنای دارالفنون از یک سرچشمه الهام نگرفته بود، بلکه حاصل مجموع آموختههای او بود. آکادمی و مدرسههای مختلف روسیه را دیده بود؛ در کتاب جهاننمای جدید که به ابتکار و زیر نظر خودش ترجمه و تدوین شد، شرح دارالعلمهای همه کشورهای غربی را در رشتههای گوناگون علم و هنر با آمار شاگردان آنها خوانده بود و از بنیادهای فرهنگی دنیای جدید خبر داشت.
وجهه نظر امیر را در ایجاد دارالفنون باید به درستی بشناسیم. ذهن امیر در اینجا در درجه اول معطوف به دانش و فن جدید بود و بعد به علوم نظامی توجه داشت. این معنی از مطالعه تطبیقی برنامه درسهای دارالفنون و نامههای امیر راجع به رشته تدریس استادانی که استخدام شدند، روشن میشود. رشتههای اصلی تعلیمات دارالفنون به نحوی که او در نظر گرفته بود، عبارت بودند از: پیادهنظام و فرماندهی، توپخانه، سوارهنظام، مهندسی، ریاضیات، نقشهکشی، معدنشناسی، فیزیک و کیمیای فرنگی و داروسازی، طب و تشریح و جراحی، تاریخ و جغرافیا، و زبانهای خارجی. مدرسه هفت شعبه داشت و پارهای مواد مزبور مشترک بود. در ضمن باید دانسته شود که برای فنون نظامی دستگاه تعلیمات جداگانهای در خود تشکیلات لشکری تعبیه کرد و شعبه علوم جنگی دارالفنون مکمل آن به شمار میرفت.
سنگ بنای دارالفنون در اوایل ۱۲۶۶ در زمین واقع در شمال شرقی ارگ سلطنتی که پیش از آن سربازخانه بود، نهاده شد. نقشه آن را میرزا رضای مهندس که از شاگردانی بود که در زمان عباس میرزا برای تحصیل به انگلستان رفته بود کشید و محمدتقی خان، معمارباشی دولت آن را ساخت و شاهزاده بهرام میرزا به کار بنایی آن رسیدگی میکرد. ساختمان قسمت شرقی دارالفنون تا اواخر ۱۲۶۷ به انجام رسید و مورد استفاده قرار گرفت. بـقـیـه آن تا اوایــل سـال ۱۲۶۹ پایان یافت. چهار طرف مدرسه را پنجاه اطاق «نقش مذهب» هر کدام به طول و عرض چهار ذرع ساخته جلو آنها را ایوانهای وسیع بنا کردند. در گوشه شمال شرقی تالار تئاتر احداث شد. در پشت دارالفنون کارخانه شمع کافوری و آزمایشگاه فیزیک و شیمی و دواسازی برپا کردند. چاپخانهای هم ضمیمه آن شد، به علاوه کتابخانه و سفرهخانهای ساختند. در ورودی دارالفنون به طرف خیابان ارگ «باب همایون» باز میشد؛ در کنونی آن در خیابان ناصریه به سال ۱۲۹۲ ساخته شد.
فرمان شاه بر عزل امیر صادر شد
نخست از صدارت و پیشکاری شاه برکنار شد ولی مقام امارت نظام همچنان در دست او ماند. پیام شاه در چهارشنبه هجدهم محرم ۱۲۶۸ شبهنگام به میرزا تقیخان ابلاغ شد و دستخط عزل فردا صبح به امیر رسید. عین دست خط به ما نرسیده اما آن چه میرزا احمد وقایعنگار آورده، درست و نزدیک به اصل است و مضمون آن در اسناد رسمی نیز منعکس است:
«چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید. یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است، فرستادیم و به آن کار اقدام نمائید؛ تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند واگذاریم.»
گزارش برکنار شدن امیر از زبان وزیرمختار انگلیس
«در نامههای سابق اطلاع داده بودم که اوضاع عمومی حکایت از این میکند که نفوذ امیرنظام کاهش گرفته است ولی بعید بود که دولتش به این زودیها ساقط گردد. دیشب به فرمان شاه گارد سلطنتی که از چهارصد نفر تشکیل میشود، احضار گردیدند و امنای دربار نیز به کاخ پادشاه آمدند. به دنبال آن به امیرنظام پیغام رفت که: از مسئولیت وزارت معاف است ولی همچنان امارت نظام را به عهده خواهد داشت. در نظر مردم حادثهای نامنتظر بود، همچنین برای خود امیر نابهنگام؛ چه تا دیروز مقامش استوار بود. برانداختن دولت امیرنظام بیشتر نتیجه توطئه و نیرنگ اندرون شاه است که در راس آن مهدعلیا مادر شاه قرار دارد؛ گر چه امیر داماد اوست. برخی کیفیات خارجی نیز در آن موثر افتاد. صدراعظم تازه هنوز گمارده نشده، اما چنان که چند ماه پیش اطلاع داده بودم، و حالا محرمانه آگاه گردیدم، میرزا آقاخان اعتمادالدوله به جای امیرنظام خواهد نشست.... نامزد دیگر صدارت مستوفیالممالک است. رفتارش محترمانه است و در فن مالیه مهارت دارد اما از جهات دیگر شخصی نیست که بتواند مقام صدارت را به عهده بگیرد.»
گزارش شیل در حد خود درست است. ضمناً عزل امیر غیر منتظره نبود. در نامههای امیر به شاه دیدیم که زمینه عزلش فراهم شده و او خود در انتظارش بود. نکته دیگر این که در آن گزارش و دیگر گزارشهایی که وزیرمختار به لندن فرستاده، پارهای حقایق را اصلا متذکر نشده است. در این مورد خانوم وزیرمختار مینویسد: همان وقتی که شاه دستور احضار چهارصد تن گارد شاهی را داده بود، یکی از دوستان شوهرش شبانه نامهای فرستاد و آن خبر سهمناک را رساند. یک ساعت بعد کاغذ دومش رسید که همه آن تدابیر احتیاطی علیه امیرنظام بوده است اما تدابیری که هیچ ضرورت نداشت. به علاوه شیل توضیح نمیدهد که «برخی کیفیات خارجی که در عزل امیر موثر افتاد»، چه بوده است.
علاوه بر مهدعلیا و میرزا آقاخان نوری که ارکان توطئه عزل امیر را میساختند - در صدرالتواریخ نام میرزا یوسف مستوفیالممالک نیز برده شده است و ماخذ نوشته صدرالتواریخ گفته میرزا جبار پیشخدمت مخصوص است؛ این اندازه میدانم که مستوفیالممالک چندان میانه خوبی با میرزا تقیخان نداشت، گر چه امیر نسبت به او مهربان بود اما شرکت او در قضیه عزل امیر بر ما روشن نیست.
شاه به یاد وزیرش میگریست. چون از دیدارش شرمنده میشد، از او پرهیز میکرد. به او میگوید: «قلب من آرزوی شما را میکند»، تا هستم و هستی دوستت دارم، اگر کسی بد شما را بگوید «پدرسوختهام اگر او را جلو توپ نگذارم»؛ بیا «من و شما یکی باشیم و با هم کار کنیم!» شمشیر خود و حمایل گردنش را باز کرد به او فرستاد: «برای خدا آنها را قبول کنید و فردا بیایید مرا ببینید.» این بیان به عواطف شاه و وزیر نمیماند اما سخنانی است که شاه نوشته. معلوم است در درونش خلجانی بود زاده جنگ شور و عاطفه و ادراک با سیاست و تلقینات ذهنی درباریان. این که مینویسد: «ای کاش هرگز پادشاه نبودم... که چنین کاری بکنم»، نشانهای است از ناتوانی نفسانی شاه که نمیتوانست اراده خود را بر اطرافیانش تحمیل کند.
میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله به صدارت رسید
این انتصاب در ۲۲ محرم ۱۲۶۸ چهار روز پس از عزل میرزاتقیخان انجام گرفت. تا اینجا دانستیم که امیر هنوز در دل شاه جای داشت و او نسبت به وزیر سابق خود مهربان بود. حتی احتمال میرفت که امیر از نو به مقام صدارت بازگردد. با تعیین صدراعظم جدید کار امیر به مرحله تازهای افتاد، یک قدم به سقوط نزدیکتر شد اما چنان که خواهیم دید احتمال بازگشت امیر به زمامداری منتفی نبود.
سابقه میرزا آقاخان را از گزارش سفیر انگلیس میآوریم: «میرزا آقاخان همان کسی است که در زمان محمدشاه بر اثر حرفهای ناشایستهای که از او شنیده شد و اختلاس و دستبردی که به مال دیوان زده بود، به چوبش بستند و به کاشان تبعیدش کردند. پیش از جلوس ناصرالدین شاه از کاشان فرار کرد و آمد در نزدیکی تهران بست نشست. سرهنگ فرانت به مهدعلیا که که در آن زمان همهکاره بود، سفارش نمود که از وجود او در امور کشور استفاده نماید و اجازه دهد به سرای مهدعلیا وارد گردد. مادر شاه در پاسخ کتبی خود گفت که: حرمت میرزا آقاخان را نگاه خواهد داشت. پس از آن از تحصن بیرون آمد و یکسره به این سفارتخانه آمد. از اینجا به همراه یکی از کارکنان سفارت به خانه مهدعلیا رفت. فرانت نامهای به ناصرالدین شاه نگاشت و شفاعت او را نمود. شاه نیز برای خاطر کاردار سفارت ما او را عفو کرد. مهدعلیا نیز اطمینان کتبی سپرد که میرزا آقاخان از هر جهت ایمن خواهد زیست. از این تاریخ به بعد میرزا آقاخان تحت حمایت سفارت انگلیس میباشد و این حقیقت را همه شهر میدانند.»
شیل درباره میرزا آقاخان به پالمرستون مینویسد: «دامنش ملوث به پولپرستی است و مطلقاً در قید آن نیست که از چه راهی به دست آورد.»
باری با پشتیبانی آشکار وزیرمختار انگلیس و مادر شاه، میرزا آقاخان به صدارت رسید. نفوذ خارجی و اندرون شاه رای خود را بر مقام سلطنت تحمیل کرد؛ موضوع بازگشت امیر به وزارت فعلا منتفی شد. انتخاب اعتمادالدوله به صدارت، در ۲۴ محرم ۱۲۶۸ از طرف میرزا محمدعلیخان وزیر امور خارجه به نمایندگان روس، انگلیس و عثمانی به یک مضمون اعلام شد.
توطئه کشتن میرزاتقیخان اوج گرفت
شاه را دشمنان امیر محاصره کردند. عوامل اصلی توطئه عبارت بودند از: مهدعلیا، میرزا آقاخان نوری، پسر داییهای شاه از جمله شیرخان عینالملک ایلخان طایفه قاجار و سردار محمدحسنخان ایروانی داماد محمدشاه. این کسان همدست بودند و با هم در کنکاش.
فرمان شاه بر اعدام امیر صادر شد
بنا بر آن چه از قول ناصرالدین شاه آوردهاند، میرزا آقاخان نوری بود که فرمان قتل را از شاه گرفت و به حاج علیخان سپرد. مخبرالسلطنه مینویسد: «از غلامحسینخان صاحباختیار شنیدم که ناصرالدین شاه گفته بوده است که به قتل امیر راضی نبودم. میرزا آقاخان تدلیس کرد و دستخط را از من گرفت. دستخط دیگر فرستادم که میرزا علیخان نرود، گفت رفته است و معاذیر آورد.»
روزگار تبعید به چهل روز رسید. جنایت بزرگ تاریخ روز جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ در حمام فین کاشان صورت گرفت.»