یکی از ایراداتی که اهالی فن و هنر روزنامهنویسی ایران به جوانان علیالخصوص آنهایی که نوشتن را از دوران محمود احمدینژاد شروع کردهاند، وارد میدانند، «سیاه نویسی» آنهاست.
تدبیر24»آساره کیانی - آنها که مویی در این عرصه سفید کرده و پیراهنهای بیشماری پاره، رو به
جوانان میگویند که ضمن پرهیز از توصیفات احساسی، به هیچ وجه جانبدارانه
ننویسند و خود را از موضعگیریهای سیاسی به طور کل جدا کرده، حامیهیچ
گروه و حزب و جریان و جناحی نباشند؛ فقط روایتهای واقعی زندگی را توصیف
کنند؛ آن هم بهطور کاملا خلاصه ضمن آن که برای متن خود هدف مشخصی هم
برگزینند.
اما توجه به این توصیههای حرفه ای، کمیروزنامه نویسی را برای اهالی جوان
آن، دشوار میکند؛ نگاهی به رسانههای ایران، به تمامی، آنها را زیر پرچم و
بیرقهای متعلق به جناحها و احزابی قرار میدهد که یک درمیان، قدرت را در
دست میگیرند؛ طبیعتا هر کدام این رسانهها خط و مشیهای همسو با گرایش
خود و غیرهمسو با گرایش مخالف دارند؛ بنابراین روزنامه نویسی در ایران علنا
بدون جانبداری سیاسی (خواسته یا ناخواسته) غیرممکن است؛ هواپیمای
تهران-یاسوج، به رشته کوههای دنا برخورد میکند و همه 66 سرنشینش جان
میدهند، هیچ بعید نیست برخی رسانههای مخالف دولت، سقوط را متوجه رئیس
جمهور و بیکفایتی وزیر راهش کنند و در مقابل، حامیان دولت، به آنها
بگویند؛ «آن زمانی که حسن روحانی را موقع خرید هواپیما از کشورهای خارجی،
مسخره میکردید و علیه برجام، کاری نماند که انجام ندهید، وحشت مرگ را که
در چشمهای 66 نفر سرنشین هواپیمای آسمان نقش بسته بود، رویت میکردید؟»
اهالی فن، میپرسند «چرا این قدر سیاه مینویسید؟ شما روزنامه نگارید نه
منتقد؛ آن هم همه اش نقد سلبی» و شما به عنوان یک روزنامهنگار سیاه نویس،
تمام آن چه را در ماه یا ماههای اخیر نوشته اید مرور میکنید؛ فروریختن
برجی در چهارراه استانبول تهران که اسمش پلاسکو بود؛ اول آتش گرفت و بعد
پایین ریخت و 16 آتشنشان و چند شهروند عادی را در خود دفن کرد. مسئولان
گفتند در هر هفته به اندازه یک هواپیمای بوئینگ، تلفات جاده ای داریم و این
وسط اتوبوسهای حامل سربازها و دانش آموزان و راهیان نور و... یکی یکی چپ
کردند یا پرت شدند توی دره؛ هنوز غم یک حادثه و سانحه و بلای طبیعی و
غیرطبیعی تمام نشده، سانحه و حادثه و بلای بعدی اتفاق میافتد و غم و عزا
همین طور برای مردم ایران تازه میماند؛ مرگهای فجیع دست از سر ایرانیها
بر نمیدارند و حتی شده در دریای چین به سراغشان میروند، کشتی سانچی را
غرق کرده و دریانوردهای ایرانی را با آب و خون و آتش و نفت و خاکستر در هم
میآمیزند. به خاک وطن برمیگردند و در زلزله ای مهیب، بنیانهای سست
خانهها را ویران کرده و آدمهای زلزله زده را همین طور زیر چادرهای خیس و
یخزده کرمانشاه نگه میدارند تا چندتاییشان هم این طوری بمیرند. این وسط
هم آمارهای ضد و نقیضی از افزایش مرگ و میر به دلیل آلودگی هوا بنا بر آنچه
بهشت زهرا از روی دفن شدههایش میگوید، ارائه میشود. سکتههای قلبی و
مغزی هم در ردیف یک تا سوم جان گیرندهها، شناورند. همه اینها به کنار،
اگر فاصله دو مصیبت اندکی زیاد شود تا بخواهد دل و دماغی برای مردم باقی
بگذارد و تفریحی کنند و اندکی شاد باشند، آن وقت اول مصیبت است؛ این جا
زنان باید برای خود ریش بگذارند تا بتوانند به ورزشگاه بروند و شاید از
تمامیجمعیت ورزشگاه، تنها یک مرد بتواند با زن ریش دار خود بازی فوتبال را
تماشا کند. اگر تمامیاین اتفافات -که شاید بخشی از آن چیزی باشد که در
فاصله یک سال شمسی رخ داده-، سیاه باشند، اگر خبرنگار و روزنامه نویس، سیاه
ننویسد، کاری غیرعادی انجام داده است! پس سیاه نویسی هم همچون سیاسی گری
به قلم و کاغذ روزنامه نگار چسبیده و از آن جدا نمیشود. روز یکشنبه 29
بهمن 1396، روزنامه نگاری که شاید نوشتن درباره یک اتفاق خوب را بلد نشده و
نگاه از زوایای مثبت به یک پدیده را نیاموخته، صفحه لب تابش را باز میکند
و با این تیتر نوشتن را شروع میکند؛ ایران من؛ باز هم تسلیت...