بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی خيرخواهان

بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی

اقتصاد ایران در حالی وارد سال پایانی سند چشم‌انداز ۲۰ ساله ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۳ می‌شود که موفقیت کمی در جامه عمل پوشاندن به هدف رشد اقتصادی برای تبدیل ایران به اقتصاد اول منطقه مطابق با این سند داشته است. در واقع انتظار طبیعی این بود که دستیابی به رشد اقتصادی بالا و مداوم و به‌تبع آن ایجاد مشاغل جدید برای انبوه جوانان جویای کار، هر اولویت دیگر مدنظر حکومت را تحت‌الشعاع خود قرار دهد.
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 20
کد خبر: ۱۱۶۶۳۸
تاریخ انتشار: ۲۵ آذر ۱۳۹۷ - ۱۳:۰۸
سینمای اجتماعی ایران سال هاست که در دایره بسته ای از موضوعات بارها تکرار شده، دست و پا می زند و غوطه می خورد. به نظر می آید پرداخت بی واسطه و با واسطه از مقولاتی چون طلاق، خیانت، فقر، بی کاری، اعتیاد، اختلاف های طبقاتی، مشکلات زناشویی و… یگانه راه ورود به عالم سینما به حساب می آید.
تدبیر24»در این میان هر آنکه را هم سودای ساخت و ساز باشد یا به ناچار و اجبار، در گام های نخست در این عرصه قدم می زند یا از سر کم مایگی، به آورده های دیگران و دستمایه های شناخته شده پناه می برد. سبب هر چه باشد، مدار تنگ سوژه های رنگ و رو از دست داده را مجال گستردگی نیست. پایستگی شان از اثری به اثر دیگر، از داستانی به داستانی دیگر حفظ می شود. چنان که از فرط بازگویی های چندباره، حرارت باخته، به سردی و دلزدگی می رسند. پنداری سینمای ایران از تولید موضوعاتی جدید و بکر ناتوان است. جولانگاه محدود و گفته ها همچنان بر سر زبان ها نقل می شود. هر که باشی و هر چه باشی کافیست، انگشت بر طبقه میانی و فرودست بگذاری، از پرسه های بی امان در شهر برای لقمه ای نان بگویی، از آدم های کم سواد و بی سواد، خانواده ای که طعم آسایش را فراموش کرده تا زنده بماند، هزاربار می میرد و زنده می شود. از چهره های عبوس و در هم رفته، چشمان منتظر، اشک و آه و حسرت، دریغ و افسوس، تنهایی و بی خانمانی. اضطراب و تشویش، دلهره ها و بی قراری ها، یاس و حرمان، امیدهای برباد. عشق های از یاد گسیخته، از فراموش شدگان و مطرودان، آنها که بود و نبودشان تفاوتی ندارد. کودکان و نسلی که قربانی بی رحمی ها می گردد. نمونه های پر شمار که معلول ها را عنوان و از بیان علت ها طرفه می روند. دانسته. محافظه کارانه، ترس خورده و بیم دار. سب ساز فقر و رکود، تهیدستی و بیکاری، عامدانه کنار گذاشته می شود، سیاست ها و اعمال نظرها، تمهیدهای به کار گرفته نشده، غفلت ورزی ها و کوتاهی های بلندمدت، حق هایی که مصادره می شوند. پایمال می شوند و در کوره راه های بی عدالتی از یاد می روند. در دنیای ملودرام های اجتماعی سینمای ایران، شخصیت ها مسبب نگون بختی های موجود هستند. کینه توزی، حسد ورزی و طمع و جاه طلبی افراد عامل بی ثباتی و برقراری موقعیت های ناهمگون می گردد. ارکان قدرت و مراکز تصمیم گیری، در دامنه دار شدن شرایط حال حاضر نقشی ندارد. آنچه سیاهی را پرورش می دهد حرص و زیاده خواهی است. خاستگاه رکود، بیکاری و تورم در غبار و مه محو می شود و معلول ها در گنداب خلق شده تا آستانه خفگی پیش می روند. بوی تعفن همه جا را پر کرده است. حکم رانی مرگ و نیستی. آدم ها در گیر و دار. دست به گریبان. ناسازگار. خشم و خشونت پرده در پرده می زاید. زنان و کودکان قربانی. مردان در افت و خیز. اما کسی را یارای پرسش اصلی نیست. گویی سایه فراموشی و رخوت، بی اعتنایی و عادت، جان ها و روان ها را دم به دم می فرساید. فیلم ها و روایت ها، حکایت گر این گریزها و گزیرها. پستی ها و بلندی ها، فرازها و فرودها. تلخی و نامردی ها. نسخه سازشکاری و خو کردن به وضعیت موجود، تجویز می شود. شکیبایی و کنار آمدن یگانه راه پیش رو. انفعال و تسلیم، تقدیرگرایی و کرنش در برابر جبر زندگی تنها مسیر باقی مانده. و امیدهای واهی به آینده ای که در گرو دگردیسی شخصیت ها و نگاه شان نهفته شده. اعتراض به سکوت، نقد و مطالبه گری به سستی و رخوت جای ویش می سپارند. این درحالی است که همین ساده انگاری آمیخته با بیم، گاه رمیده و بندپاره کرده، به زبان زمخت و عاری از ظرافت به نمایش می آیند، فریاد می شوند گوش خراش، آزارنده و جان فرسا. آنچان که تردید می آفرینند پیرامون سینما. «فیلم بودن» را به مسلخ می برند. شعارهایی گزاف، بی عمق و ژرفنای نمایشی، تنها به قصد خودنمایی. وارد شدن به قلمرو بزرگان. به نیت دیده و شهره شدن. پس کدام گزینه مناسب تر از ترسیم مصائب و ناکامی ها. بدور از جهان بینی نو. همان ها که همیشه اند و هماره اند. چرخه موضوعات بسته، بسته می شود. بسته تر شده. بهانه ها قدیمی، کهنه و پوسیده. بهانه گفتن دردها و رنج هایی که دردی نمی آورد، مسئله ای نمی شود. حتی خمی کوتاه بر جبین. انقباض ندارد. چراکه نادیده ها را نمایان نمی کند. آنها که بارها و بارها به دیده درآمده و گرداگرد همگان به وفور زیست می کند به جهان سینما راه یافته اند. ساده پسندی و سطحی نگری، تن پروری و تن آسودگی. هر اندازه نزدیک تر و در دسترس تر، مطلوب و مورد پسندتر. نتیجه عقب راندن مرزها و خردینه کردن شان، جایگاه و جغرافیای سینماست. پس طرحی نو باید درانداخت. اندیشه ای دگر. راهی نوین. سینما را باید از ابتدا معنا کرد. که ابزار و وسیله ای برای گفتن هر چه در پندار و خیال گذر کند نیست. هرچه وجود دارد. آنچه را که واقعیت نام نهاده اند. راه بر اندیشیدن بستن سهل است. فکر را به محبس راندن آسان. تفکر خود و دیگران. جستجو کردن، کنکاش، گشتن و آگاهی یافتن، معرفت و بینش جدید بدست آوردن، هزینه دربردارد. جان را می کاهد. تقلا بایست. تکاپویی بیشتر. انسانیتی فزون تر. دسته دیگر به اندک نسیم زلال سینما آغشته می شوند. غم ها را باز می سرایند، قصه فلاکت ها را می گویند، زخم ها را، پریشانی ها و ناملایمت را. سرخوردگی ها. کوشش های بی پایان. مسیرهای سنگلاخ و دست اندازها. اما بدور از درشت گویی و فرجامی که نتیجه نگرش سازندگان است. «آستیگمات» بسیاری از شئون هستی شناختی خود را از همان مولفه های پرتکرار سینمای اجتماعی این سال ها به عاریه گرفته است؛ اختلاف طبقاتی، فقر، بیکاری، طبقه فرودست، ابتذال فرهنگی، جدایی و فراق، کشمکش های مادی، عشق های رو به فنا، تخاصم و ناسازگاری، طمع و شهوت و….. اما زیربنا به سرنوشت کودکی تعلق دارد که در اتمسفری آلوده نفس می کشد و به تدریج همرنگ جامعه ای گستاخ، بی ترحم، خشن، اخلاق گریز و متعصب، خون خوار و بی گذشت می شود. فیلم از این رهگذر به ارزیابی نظام تربیتی و خانه می پردازد. درونمایه ای که از چشم انداز نوآوری و تازگی، دستاوردی برای فیلم محسوب نمی شود. نه تنها فیلم که برای مخاطب نیز چنین است. خانه، مدرسه نخست هر انسان. پرورش گاه نخستین. پله اول. درگاه ابتدایی ورود به اجتماع. تعارض میان این دو پایگاه، نفس به نفس در طول روایت جان می گیرد. تا آنجا که نقش خود به دیگری واگذار می کنند.«تعلیم و تربیت» جایگاه مقدس گونه خویش از دست داده. سموم و آسیب خانواده ها در بدنش رخنه کرده است. مدرسه آینه ای می شود تمام نما از جامعه ای در آستانه فروپاشی اخلاقی. کودکان آینه بزرگترها. با همان تناقضات، شکست ها و تردیدها. سازندگی «تعلیم و تربیت» رو به زوال. بستر پرورنده روح پاک و بی آلایش نسل آینده، شاهد لغزش های اخلاقی است که از بطن خانواده ها، روان سپید کودکان را نشانه رفته. در جهان نمایشی «آستیگمات» دستگاه تربیت و نظام آموزشی بیش از گذشته نیازمند بازنگری و مراقبت است. آنکه خود روزگاری ماوا و جان پناه بود. چراکه در معرض جبران ناپذیرترین آسیب هایی قرار دارد که از کانون خانواده های بیمار، به رگ و پی اش سرایت می کند. مفاهیمی چون مدرسه، تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش، آرام آرام بار ارزشی خویش بر زمین می گذارند، تاثیرگذاری شان رنگ خزان گرفته و بوی فرسودگی و کهنگی از تار و پود آن برخاسته است. در تقابلی همه سویه خانه، چیرگی می باید، قدرتش می چربد. آموزه های مدرسه، حساب و ریاضی، جمع و تفریق، توان برابری با آموزه های خانه ندارد؛ خشونت، فقر، دروغ، پنهان کاری، دربه دری و سرگشتگی. سلول های سرطانی با شتابی فزاینده رو به گسترش اند. خانواده، مدرسه. مهم ترین، اساس هر جامعه. آنجا که شکل می دهد، فرم می دهد، شمایل می بخشد. نقش می دهد، خود از درون پوسیده و واریخته است. پوسیدگی را، کرم خوردگی را خشت به خشت، دیوار به دیوار، پیش می راند. دیگری را می بلعد. نفر بعدی را. با عجله. کوبنده. همچون طوفان. از خانه به مدرسه از مدرسه به خانه. دور باطل. طاعون درحال فراگیری است. کوچک و بزرگ نمی شناسد. همه را در خود فرو می کشد. مرداب. درمان ندارد. توقف ناپذیر. زندگی کسری تکثیر می گردد. زندگی دیگر دانش آموزان نیز در حال رشد و نمو است. هر یک به شکلی. هر شکل متفاوت از یکدیگر و مشابه هم. «سقوط» جان مایه مشترک آنها. گویی ذره بین روایت، کسری را از میان دانش آموزان کم سن و سال کلاس برگزیده تا پیش آمدهای خرد و کلان زندگی و در نهایت سرنوشت تاریک او را به نمایش بگذارد. سرنوشتی که استمرار آن نسل به نسل را دربرگرفته است. از پدربزرگ به پدر، از پدر به پسر. پیرنگ با هوشمندی و ظرافت سرگذشت ها را به یکدیگر پیوند می دهد. تا سرانجام کسری (نسل کنونی) میراث دار نگون بختی نسل های پیش از خود باشد.
آنچه از پدربزرگ به پدر رسیده و کسری که گریزی از جبر دوران ندارد. او باید راهی را پیش گیرد که گذشتگان رقم زده اند که برای آنها هم رقم خورده است. او از دور و نزدیک شاهد همان نمایش رقت آوری است که پدرش کامران در سنین نوجوانی و کودکی، تنها مخاطب آن بوده. نمایشی هول انگیز از تخاصم و بحران، از التهاب و ناآرامی. از بی قراری و تردید. از خشم و عصبیت. نمایشی از مسئولیت گریزی و لاابالی گری. روزگاری تیره و تباه که دامنه آن تا کنون کشیده شده است و ترکش های آن زندگی های پر شماری را در خطر نابودی قرار داده. گویی روایت در بازگشتی به گذشته کامران، آینده کسری را ترسیم می کند. کامران کودک قربانی مسئولیت ناپذیری پدر و کسری درحال رفتن به قربانگاه کامران پدر. جبری گریبان گیر. فرار را امکان نیست. بدین سان فیلم، به رغم ظاهر رئالیستی اش، در باطن به هستی شناسی تبار انسان اقدام ورزیده و پیچیده ترین مسئله زندگی آدمی از ازل تا ابد مطرح می شود: جبر و اختیار. آیا کسری در انتخاب آینده خویش سهمی دارد؟ یا ناگزیر بایستی بار سنگین گناهان پدر و پدربزرگ را بر دوش کشد؟ آیا باید در جاده ای که آنها برایش ریل گذاری کرده و زیربنایش را بنا نهاده اند گام زند؟ یا توان ساخت معبری نو در چنته دارد؟ چگونه توان از تقدیر گربخت؟ گریزگاه کجاست؟ آیا اختیاری به تغییر و دگرگونی هست؟ امیدی به تغییر و دگرگونی چه؟ جبر و اختیار، استعاره ای از خانه و مدرسه. جبر و خانه در یک دسته، اختیار و مدرسه در دسته دیگر. مدرسه مترادف دانش، علم اندوزی و بیداری و اختیار و خانه برابر با جبر و تسلیم. آنچه در خانه رخ می دهد ریشه در گذشته ای دارد که روزها و شب ها، هفته ها و سال ها پایستگی و تداوم داشته است. آنها را که برابرش سر خم کرده اند در خود حل کرده. کسری زودتر از موعد، به دنیای بزرگان، قلمرو نامهربان آنان ورود می کند.
اجرای فصل پایانی، در میزانسنی برفی، در آرایشی شلوغ، و آغاز بحران درونی. دست و پنجه نرم کردن با نخستین نشانه های بزرگسالی زودرس: پنهان کاری، کشمکش، ناسازگاری و دروغ. کلید وارد شدن به جهانی ناامید، فرسوده و غم زده. مالامال از گسیختگی و فرجام های بدفرجام. فریاد و آلودگی. محنت و تباهی. بی یار و یاور. تنهایی و خاموشی، سکون و کسالت. استحاله رنگ دسته عینک از قرمز به سیاه. سیاه بینی جایگزین معصومیت دوران کودکی. پنداری حقیقت و یگانه واقعیت موجود، همان رخدادهایی است که کسری تجربه آن را پشت سر می گذارد. گزند و تلخی. کودک دیروز، دوبینی و معلق ماندن میان الگوها و معانی را به دست فراموشی می سپارد. با سیاهی ها آمیخته می شود. اما یکی نمی گردد. یکسان و یکنواخت نمی شود. «آستیگمات» نگرانی خود از ظهور آینده ای لرزان، مبهم و ناروشن را پنهان نمی دارد. به وضوح از خطایی تراژیک می گوید که چون سیلی ویرانگر نسل به نسل پیش می آید. نعهدگریزی. فرار از زیربار مسئولیت. همان زالوهایی که پدر به دست خود بر پیکر لاغر و زار خانواده می افکند. تقدیری به ارث رسیده. جبری قدر قدرت. اختیاری سرکوب شده. و کودکی که ناظر دست و پا بسته پیش آمدهای حاضر نیست. فعل بودن را صرف می کند. گرچه بهای سنگینی می پردازد. با سایه ها هم تراز و در گناهان شریک می گردد اما سرانجام زالوها را از بین می برد. راه خود جدا می کند. روح به نجات، در حراست خود می کوشد. سرنوشت مسیری دیگری می پیماید. به روشنایی. روشنایی در دوردست. کم رمق اما زنده. تقدیر در دم دگرگون می شود. جبر لباس اختیار می پوشد. بدین سان امید، جان می گیرد هرچند نبض اش کند و نامرتب بزند و «سینما» زنده می ماند گرچه ظاهرش قدیمی، تکراری و پر زرق و برق نباشد.
برچسب ها: تدبیر24 ، آستیگمات
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها