تدبیر24»بابک جمال - ما مردم عادی معمولا به عنوان مشتری وارد بانک می شیم و کمتر با نگرش و مسائل بانکی ها سرو کار داریم.یکروز از روزهای پائیزی پارسال بود که بالا پایین رفتن دلار و گرونی های پی در پی کمر همه رو شکسته بود که همه دنبال وام بانکی با سود پایین می گشتن و منم یکی ازون همه بودم که به یکی از شعبه های بانک ملت شهرک رفتم.
به خودم می گفتم الانه که مسئول اعتبارات هزار تا سنگ جلوپات بندازه و دست از پا درازتر برگردی...
رفتم سمت دستگاه نوبت دهی بانک..شماره144و نشستم تا نوبتم بشه...
داشتم به این فکر
می کردم که کار بانک چقدر یکنواخت و فضای زُمُختی داره...همش شمردن پول و همش رسید زدن و این تکرارها خستشون نمی کنه؟!
ولله اگه آدم هروز این همه پول جلوش مانور بدن و همون آدم هزارتا مشکل مالی و...داشته باشه افسردگی مضمن
می گیره که...کلی مشکل داری و هروز کلی پول جلوته و مال تو نیست و...
توو این فکرا بودم که شمارمو خوندن...شماره144به باجه هفت...بلند شدم و رفتم پشت باجه...
یاد فیلمای کابویی افتادم اون ور پیشخوان کارمند اعتبارات با هیبتی پر از قوانین بانکی و سختگیری و خودکار توو دستش و این ور من و مدارک و احتیاج وام فوری ...
توو همین فکرا بودم که کارمند اعتبارات با لبخندی گفت:سلام درخدمتم..
موضوع وام رو گفتم و شرایط وام رو کامل و جامع برام گفت و ی فرم داد برا تکمیل پرونده وام و...
ظاهرا شرایطش رو داشتم...
ولی توو ذهنم گفتم همه مسئولای اعتبارات مثل هم هستن انقدر سنگ می ندازه سر ضامن بانکی که از وام پشیمون
می شم...
در حین انجام کار من دیدم کار ی خانوم و آقا رم با متانت و حوصله راه انداخت اولش گفتم شاید فامیلشه ولی بعد جا خوردم..
گویا براش ارباب رجوع مایه دار و پولدار و قشر ضعیف فرقی نمیکرد فقط کار می نداخت و تقدیر و تشکر بود که ازش بسمت رئیس بانک می شد...
ی کم کنجکاوتر رفتم اون ور شعبه نشستم ..
داشتم از دور نگاش می کردم خدا وکیلی هر کسی متناسب با کارش راضی از بانک می رفت...
فردای اون روز با مدارک وام رفتم شعبه اینبارم مثل روز قبل خیلی مهربون و خوش برخورد رفتار می کرد...
اسمش رو ازش پرسیدم.. آقای نیما محمد پور...بهش گفتم: آقای محمدپور شما چندساله توو بانکید؟؟؟
گفت: بالای یازده ساله..
گفتم : خیلی به تکریم ارباب رجوع می پردازید از اخلاق کاری شما خوشم اومده...جریانش چیه؟؟؟
با خنده ای گفت: ی بزرگی ی بار اون اولا که تازه توو بانک اومده بودم بهم گفت: هر چیزی رو که برا خودت می پسندی برا دیگران بپسند...البته با فرمایش حضرت امیرالمونین علی علیه السلام کاملش کرد برام...
اون بزرگ از فرمان مولا به کارگزاران و تکریم حقوق شهروندی و راه انداختن کار مردم برام می گفت...می گفت مردم ما خیلی شریفن...تو مراجعه کنندهاتو نمیشناسی ممکنه بندگان خاص خدا باشن حواست باشه.. نکنه توو کار مردم سنگ بندازی...مردم گرفتارن...
نیما می گفت و من شیفته حرفاش شده بودم...یکی از حرفاش جالب بود
می گفت :هروز بخودم نمره می دم...هروز بخودم تلنگر می زنم که تا جایی میشه سنگای سخت رو از جلو پای مردم بردار...
بهش گفتم:این خودش کار فرهنگیه کار جهادیه میدونستی؟
گفت : بهش فکر نکرده بودم..
کارم رو داشت حین صحبت انجام می داد...پرسیدیم تا حالا ازت خود بانک تقدیر کرده؟
گفت: ی بار جزو کارمندای نمونه کشور شدم توو شعب...
از بس ارباب رجوع براش تقدیر نامه درخواست کرده بودن برا رئیس شعبه عادی شده بود...
کارم ی ایرادی داشت رفتم رفعش کنم و برگردم...
توو راه می گفتم مگه داریم..مگه می شه...اونم کارمند اعتبارات انقدر باحال تووی بانک!!!!!!!!!
برگشتم...
من به پول وام فوری احتیاج داشتم توو ذهنم گفتم رفت ده روز دیگه ...کار انجام شد و تضامین ضامنهام یک به یک انجام شد و گفتم انشالله تا کی واریز
می شه؟
گفت: ده تا پانزده روز اداری...نه روز بعد...تلفنم زنگ خورد ...از بانک بود..خود اقای محمدپور..
گفت:فردا وام شما آمادهست..هم متعجب بودم هم شوکه شده بودم هم خوشحال...
منتظر فردا شدم ...رفتم کارت وام رو دریافت کردم..ولی کارتم ی ایرادی داشت رفتم شعبه رفعش کنم ...منو دید و
گفت:مگه واریز نشده به کارت وام؟؟؟
گفتم:چرا ولی متعجبم چرا انقدر سریع اصولا خیلی طول و تفسیر میدن کارمندای اعتبارات!!!
گفت:مدارکتون بی نقص بود...
گفتم:کارتم انگار مسدوده ..گرفت و مشکل رو حل کرد...ساعت آخر بانک بود نشستم کارش تموم شد رفتم سراغش...
آقای محمدپور میدونستی اگه شما معلم می شدید بهتر نبود؟؟؟
خندش گرفت و...
گفت : معلمی کجا ما کجا...معلما شریفترین آدمها هستن..اون شغل آدم خوباس..
گفتم : دوست داری بیای جلو دوربین؟
گفت: نه بابا.. از هیاهو فراریم اونم بیام جلو دوربین..
گفت: راستی کار تو چیه!؟
گفتم:خبرنگارم و.....
گفت: به به پس اومدی خبر تهیه کنی و پنبه مارو بزنی؟
گفتم: نه بابا دنبال وام بودم که زحمتشو کشیدید...ولی رفتار شما رو دنبال کردم...بدم نمیاد ی چیزای راجبت بنویسم...
گفت:این همه آدم حسابی بین بچه های ماست اونا خوبن برا نوشتنا...
گفتم : قرعه بنام خودته...هی سئوال کردم و اون محترمانه پاسخ میداد...انگار همدیگرو صدساله میشناسیم..
خاطرات بانکی رو برام مرور می کرد..تلخ و شیرین..
ازینکه خیلی وقتا قوانین رو
نمیشه کنار گذاشت خیلی ها ضامن رسمی ندارن ولی گرفتارن....براشون چیکار میشه کرد...
از خیلی چیزا گفت و از ینکه آرزوشه ی بار توو اردوهای جهادی شرکت کنه و بره مناطق محروم ... و...به اونایی که کارشون فقط کار خیره قبطه میخوره...ازینکه هنوز کاری که باید رو برا مردم نکرده.. ازینکه می ترسه شرمنده بندگان خدا بشه نتونه کاری براشون کنه ...
از تحصیلاتش پرسیدم...
گفت:یک دوره برا دکترا شرکت کردم که گویا توو مصاحبه موفق به ورود به این مقطع نمی شه...در حین صحبتش توو ذهنم می گفتم:بابا تو بدرد فضای فرهنگی می خوری...تو باید معلم
می شدی...اما چقدر خوبه توو فضای شلوغ بانک ی کسی مثل تو باشه با همین تفکر...تفکر جهادی فرهنگی.....
بهش گفتم:آیا توو سیستم بانک کسی بعنوان مسئول فرهنگی دارن؟؟؟؟
گفت: توو طول سال مرکز قطعا برنامه های متنوع فرهنگی رو برا خانواده کارکنان دارن...ولی راست میگه هرکاری کنیم فضای بانک با پول و اقتصاد و...گره خورده....
نیما محمدپور کارمند اعتبارات یکی از شعب بانک ملت خیلی از آرزوهاش و تفکراتش گفت که خیلی کنجکاوم اگه بشه یروز دفتر
خبرگزاری دعوتش کنم ....
گرونی ،،، احتکار،،،چقدر داروی گران،،، چقدر دلار هجده تومنی اون دنیا همه باید جواب بدیما...قدر مردم رو بدونید...مردم ما ولایتی هستن ...شهدایی هستن
بگو گرونی و ....رو چه کردید؟
بابا راجب گندکار مفسدان اقتصادی بنویسید !؟!؟!!!!!!
نون به نرخ روز خورای سیاسی...