بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی خيرخواهان

بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی

اقتصاد ایران در حالی وارد سال پایانی سند چشم‌انداز ۲۰ ساله ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۳ می‌شود که موفقیت کمی در جامه عمل پوشاندن به هدف رشد اقتصادی برای تبدیل ایران به اقتصاد اول منطقه مطابق با این سند داشته است. در واقع انتظار طبیعی این بود که دستیابی به رشد اقتصادی بالا و مداوم و به‌تبع آن ایجاد مشاغل جدید برای انبوه جوانان جویای کار، هر اولویت دیگر مدنظر حکومت را تحت‌الشعاع خود قرار دهد.
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 April 19
کد خبر: ۴۹۳۴۶
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۴
قاتل نیستم؛ ولی در زندانم آن هم به جرم معاونت در قتل همسر دومم، یعنی طراح قتل نه اجراکننده آن. قاتل هم قرار بود به عنوان همسر سومم پای سفره عقد بنشیند که حالا باید پای چوبه دار برود.
 تدبیر24فرزانه هستم و 37 سال دارم. دو بار ازدواج کردم ولی زندگی شادی نداشتم. هر دو بار شکست خوردم. در ازدواج سومم باید خوشبخت می‌شدم؛ ولی مهریه‌ام خون‌بهای همسر دومم شد.
 
قاتل نیستم؛ ولی در زندانم آن هم به جرم معاونت در قتل همسر دومم، یعنی طراح قتل نه اجراکننده آن. قاتل هم قرار بود به عنوان همسر سومم پای سفره عقد بنشیند که حالا باید پای چوبه دار برود.

هجده ساله بودم که با داوود ازدواج کردم، خیلی زود فهمیدم الکلی و معتاد است. ادامه زندگی با داوود برایم راحت نبود و با وجود پسرمان سینا از هم جدا شدیم. همه حق و حقوقم را بخشیدم تا سینا را از داوود بگیرم، او هم که آدم بی مسئولیتی بود، قبول کرد و سه سال بعد از ازدواج از هم جدا شدیم.

من یک زن جوان بودم با پسری دو ساله. هیچ پشتوانه مالی هم نداشتیم. یکی از دوستانم سعید را به من معرفی کرد. سعید یک آتلیه عکاسی داشت و من برای کار به آنجا رفتم، در مدت کوتاهی عکاسی را یاد گرفتم تا از خانم ها عکس بگیرم.

سعید که از ماجرای طلاقم باخبر بود، سعی کرد در همان روز های اول به من نزدیک شود. کم کم با هم صمیمی شدیم و ازدواج کردیم. بعد از مدتی پوریا و دو سال بعد از آن هم کوشا به دنیا آمد.

با گذشت زمان، رفتار سعید هر روز سردتر می شد و هیچ پولی برای خرج و مخارج زندگی نمی داد. زندگی کردن بدون هیچ عاطفه و پولی با سه بچه خیلی سخت بود، این سختی وقتی غیرقابل تحمل شد که فهمیدم همسر دوم سعید هستم.

من و همسر اول سعید هیچ اطلاعی از وجود هم نداشتیم و در مدت کوتاهی همدیگر را دیدیم.

بعد از این جریان می خواستم طلاق بگیرم چون دیگر نمی توانستم با این اوضاع زندگی کنم. از سعید به اتهام ضرب و جرح شکایت کردم و برایش قرار مجرمیت صادر شد، پزشکی قانونی هم تائید کرده بود که مدت هاست کتک می خورم، اما سعید به شکایت من توجه نکرد.

دعوا ها و کتک ها بیشتر شده بود. آخرین بار با هم به خارج از شهر رفته بودیم و او طبق معمول بهانه ای پیدا کرد تا جر و بحث را شروع کند، جر و بحث بالا گرفت و ماشین را کنار اتوبان پارک کرد و تا می توانست کتکم زد. سر و صورتم خونی شده بود و او همچنان مرا می زد تا بالاخره یک ماشین با دیدن ما کنار اتوبان نگه داشت. راننده ماشین پسر جوانی بود که با قفل فرمان سراغ سعید آمد و با هم درگیر شدند. پلیس از راه رسید و هر سه به پاسگاه رفتیم، من به شرطی به سعید رضایت دادم که او هم برای ضرباتی که پسر جوان با قفل فرمان به او وارد کرده بود، رضایت دهد؛ چون می دانستم راننده جوان برای کمک به من با سعید درگیر شده بود.

آشنایی من با فرهاد از همان جا شروع شد. شماره اش را به من داده بود و طی تماس هایی که با هم داشتیم بیشتر آشنا شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم. فرهاد این موضوع را با خانواده اش در میان گذاشته بود و خانواده اش نسبت به من محبت زیادی داشتند؛ ولی مشکل جای دیگری بود. سعید حاضر به طلاق نبود. می خواست تمام حق و حقوقم را ببخشم و بچه ها را به او بدهم و با سینا از زندگی اش خارج شوم، در غیر این صورت بدون طلاق در همان وضعیت زندگی کنم و او فقط گاهی به ما سر بزند.

موضوع را با فرهاد در میان گذاشتم و به این نتیجه رسیدیم که تنها راه ازدواج ما کشتن سعید است.

فرهاد که تصمیمش برای ازدواج جدی بود، در این مورد با دوستانش حرف زد. قرار گذاشته بودند تا با هم او را بکشند. بعد از قتل سعید و دستگیری در آگاهی، فهمیدم که دو دوست فرهاد دست و پاهای سعید را گرفته و فرهاد با چاقو سه ضربه به سینه و گردنش زده است.

در همان روزی که سعید کشته شد، به او زنگ زده بودم. بعد از ردیابی سیمکارت به سراغم آمدند و دستگیر شدم. فرهاد را هم به زندان بردند؛ ولی دوستانش فراری هستند.

برای من معاونت در قتل نوشته شده، ولی فرهاد خودش قتل را به گردن گرفته و محکوم به قصاص است.
منبع: آفتاب
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۱۴ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۲
0
2
متاسفم از مردانی ک غریزه جنسی و شهوت خود را ازاد میگذارند و ب دنبال همسران و زنان فراوان و با هر همسری مثل یک گل و علاقه ب بوییدن گلی دیگر !!
گویا تفکر شاهان قاجار را دارند!!!
گویا با دیدن خانمی جوان و زیبا همسر خود را فراموش میکنند!!و...
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۱۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۲
0
2
چنین فردی بیمار جنسی روانی شهوتی است!!!
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها