هادی را در پاییز و مهرداد را در بهار از دست دادیم. دستبهدست، مرگ از کوچه فوتبالیها میگذرد. حالا ما چه کنیم؟
تدبیر24 : امیر حاجرضایی-آدمی که یک روز بیخبر، چمدان برمیدارد و میرود، شک نکنید خیلی قبلتر از آن رفته است. آدمی که یک روز فریاد میزند که خستهام، شک نکنید خیلی قبل از آن منتظر شنیدن یک خستهنباشید ساده بوده است. آدمی که ناغافل میزند زیر گریه، مطمئن باشید از مدتها قبل بغضی سنگین با خود به این سو و آن سو میبرده است. این چند جمله، دردنامه مهرداد اولادی بود. «بود»؛ تلخترین کلمهای است که میشناسم! کلمهای برای ترجمه تمام حسرتهاي دنیا. «بود» یعنی دیگر نیست. یعنی تو ماندی و حجم سنگین تنهایی. صدایی که دیگر نخواهی شنید، تمام هستهایی که نیست شد، یعنی یک جای خالی. یعنی مهرداد دیگر نیست که ما به او هم بد کردیم. یعنی زمانی که شروع به انتخابهای بد کرد و فوتبالش رو به افول نهاد، بر او تاختیم. نه در قامت یک برادر و نه در سیمای یک پدر، کمکش نکردیم و حالا حسرت نگاهش تا ابد بر دلمان خواهد ماند. پنجشنبه، تلخترین و سیاهترین «روز پدر» برای نگارنده رقم خورد. حالم از همه جملات کلیشهای که در کارزار چنین مصیبتهایی گفته میشود، به هم میخورد. «آخرین غمتان باشد»! مگر برای آقای اولادی پدر، غمی هم باقی مانده است؟ او این اندوه را در پیرانهسری باید روی دوش نحیف خود حمل کند.
باید پدر باشی تا عمق فاجعه را بفهمی. هادی را در پاییز و مهرداد را در بهار از دست دادیم. دستبهدست، مرگ از کوچه فوتبالیها میگذرد. حالا ما چه کنیم؟ مایی که نه زندگی و رخدادهای آن بهمان تلنگری میزند، نه مرگهای اینچنین تکانمان میدهد. مرگ غمانگیز مهرداد را به همه کسانی که انسانیت در وجودشان جاری است، تسلیت میگویم. این دلنوشته را با یک جمله از «گروس عبدالملکیان» پایان میدهم: «مگر چند بار به دنیا آمدهایم که این همه میمیریم».
*بخشهایی از این نوشته برگرفته از پیامهایی است که در روزهای اخیر برای نگارنده ارسال شده است.