سعدی یکی از بزرگان فرهنگیِ جغرافیایِ زبان و ادب فارسی است که توانسته همواره در میان مردمان دورههای گوناگونِ این سرزمین به زندگی خود ادامه دهد؛ اما به راستی چرا شیخ شیراز توانسته از قرن هفتم تاکنون همچنان تا این حد در میان فارسیزبانان زنده و شاداب بماند؟
تدبیر24 »«اول اردی بهشت ماه جلالی / بلبل گوینده بر منابر قَضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی / همچو عرق بر عذار شاهد غضبان».
این
دو بیت از دیباچه گلستان سعدی که اشارهیی است به زمان نگارش این کتاب،
مبنای خجستهیی شده برای آنکه «ذکر جمیل سعدی» در تقویم مناسبتهای
ایرانیان ثبت شود و نخستین روز از اردیبهشت، هر سال روز «سعدی» لقب بگیرد؛
روز «شاعر زندگی».
سعدی یکی از بزرگان فرهنگیِ جغرافیایِ زبان و ادب
فارسی است که در زندگی مردمان دورههای گوناگونِ این سرزمین همواره حضور
داشته است. از سویی، غزلهای عاشقانه شیخ اجل در همه روزها نقل مجلسها و
زمزمه خلوتها بوده و آوازخوانان از دیرباز به غزلهای ناب او توجه
داشتهاند؛ و از سوی دیگر، دو کتاب ارجمندِ او، «بوستان» و «گلستان»، افزون
بر آنکه در سالها و قرنها کتاب درسیِ دانشآموزان در مکتبها و مدرسهها
بوده، همواره جزو آثاری به شمار میرفته که در کنار دیوان حافظ و مثنوی
مولانا و شاهنامه فردوسی روی طاقچه خانهها و در قفسه کتابخانههای بسیاری
از مردم، جای داشته است.
** ضربالمثلهایی که از گلستان برآمده است
گواهِ
این حضور پُر رنگِ سعدی در زندگی ایرانیان، ضربالمثلهای پرشماری است که
از میان شعرها و نوشتههای او برآمده و بر سر زبان فارسیزبانان افتاده است
و اگر تنها بخواهیم به ضربالمثلهای برآمده از «گلستان» سعدی اشاره کنیم،
فهرستی بلندبالا پدید خواهد آمد. اما میتوان مُشتی نمونه خروار از این
ضربالمثلهای پدیدآمده از گلستان سعدی را برشمرد:
«آن را که حساب پاک
است، از محاسبه چه باک است؟»؛ «گفت: چشم تنگ دنیا دوست را / یا قناعت پرکند
یا خاک گور»؛ «خانه از پایبست ویران است»؛ «ابر و باد و مه و خورشید و
فلک در کارند / تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری»؛ «عالِم بیعمل به
چه ماند؟... به زنبور بیعسل»؛ «پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است /
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است»؛ «کمال همنشین بر من اثر کرد /
وگرنه من همان خاکم که هستم»؛ «اسب لاغر میان به کار آید / روز میدان، نه
گاو پرواری»؛ «سگ را گشادهاند و سنگ را بسته»؛ «بزرگی به عقل است، نه به
سال»؛ «افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست»؛ «حاجت مشّاطه
نیست، روی دلارام را»؛ «گاوان و خران باربردار / به ز آدمیان مردم آزار»؛
«اگر ژاله هر قطره یی دُر شدی / چو خرمهره بازار از او پُر شدی»؛ «مرا به
خیر تو امید نیست، شر مرسان»؛ «عاقبت گرگزاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ
شود»؛ «قدر عافیت کسی داند، که به مصیبتی گرفتار آید»؛ «هرچه نپاید،
دلبستگی نشاید»؛ «لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان»؛
«زبانبریده به کنجی نشسته صمٌ بکم / به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم»؛
«ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / کاین ره که تو میروی به ترکستان است»؛ «گر
تو قرآن بر این نمط خوانی / ببری رونق مسلمانی»؛ «همای بر همه مرغان از آن
شرف دارد / که استخوان خورد و جانور نیازارد»؛ «مُشک آن است که خود ببوید،
نه آنکه عطار بگوید»؛ «ای که پنجاه رفت و در خوابی / مگر این پنج روزه
دریابی»؛ «بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی بَرَد»؛ و
«سخنچین بدبخت هیزمکش است».
به راستی به چه سبب است که شیخ شیراز تا
این حد در میان مردم زنده است؟ درحالیکه چه بسیار داریم شاعران و
نویسندگان بزرگی که با وجود داشتن آثار فراوان و ارزشمند، غباری از فراموشی
روی آثارشان نشسته و در زندگی عامه مردمان این عصر و دورههای پیشین حضور
چندانی ندارند و جز از اهل دانش و ادب، متأسفانه گویی کسی را نیازی نیست که
دیوان یا کتابهای آنان را در دست گیرد و ورق بزند و بخواند.
** سعدی در میان ما زندگی میکند
سعدی
با آثارش در کنار ما حضور دارد؛ شاید او را نبینیم و یا نشناسیم، اما سعدی
در کوچهها و خیابانهای شهرهای ما نفس میکشد و پندمان میدهد؛ آنجا که
مردمانِ آسوده در رفاه، دیگر غم همسایه و همشهری و هموطن و همآیین را
ندارند و زبانِ حالشان آنگاه که در خودروهای گرانقیمت نشستهاند و یا در
خانههای پُرزینت آرمیدهاند، کلامِ یکی از ملوکی است که حکایتش در باب یکم
گلستان آمده که «شبی در عشرت به روز کرده بود و در پایانِ مستی می گفت:
ما را به جهان خوشتر از این یک دَم نیست / کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی برهنه، به سرما، بیرون خفته بود؛ بشنید و گفت:
ای
آن که به اقبالِ تو در عالم نیست / گیرم که غمت نیست، غمِ ما هم نیست؟».
ملک دلش به رحم میآید و کیسهیی زَر به همراه جامه به درویش بینوا میبخشد
تا توانگر، در خوشیها و آسودگیهایش فراموش نکند دختر کوچک همسایه جنوب
شهر را که ماههاست گوشت نخورده؛ تا ثروتمند آنگاه که خدا را شکر میکند
برای فراوانی نعمت و سفره رنگینی که به او بخشیده، سوز سرما و شمشادهای سرد
وسط بزرگراه و کارتنخوابها را از یاد نبرد.
** تیغ دولبه سعدی
البته
اینطور نیست که سعدی فقط بر اهل مکنت و دارایی بتازد؛ او اگر توانگران را
به رعایت حالِ تنگدستان هشدار میدهد؛ درویشان و تهیدستان طمّاع و نالایق
را هم به نیش نقد خویش میکشد، مانند حکایتی که در باب سوم گلستان آورده
است:
«موسی، علیهالسلام، درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. دعا
کرد تا خدای عزّوَجَل، مر او را نعمتی داد. پس از چند روز دیدش گرفتار و
خلقی انبوه بر او [منظور، درویش است] گرد آمده. گفت: این را چه حالت است؟
گفتند: خَمر خورده است و عربده کرده و خونِ کسی ریخته، قصاصش همیکنند... .
سِفله چو جاه آمد و سیم و زرش / سیلی خواهد به ضرورت سرش
آن نشنیدی که حکیمی چه گفت؟ / مور همان به که نباشد پرش».
در
این حکایت، سعدی به ظاهر درویشی بیچیز را دستمایه حکایتپردازی خود قرار
داده، اما کیست که نداند بیظرفیتیِ آدمیزاد چهها میتواند بر سر او
بیاورد؟ چه بسیار آدمیانی که به محض آنکه اندکی وضع مالیشان بهر شده، دیگر
خدا را هم بنده نبودهاند و یا کسانی که تا به موقعیت اجتماعی بهتری
رسیدهاند، گذشته و دیروز خود را فراموش کردهاند و زبان به تحقیر کسانی
گشودهاند که در وضع و موقعیتی به سر میبرند که این تازه به
دورانرسیدهها دیروز خود در آن وضع و مرتبه بودند.
حتی این بیظرفیتی
را میتوان درون خانوادهها و در رابطه بین همسران نیز دید. چند بار دیده،
خوانده و شنیدهایم که به محض اینکه مرد به درآمد بهتر یا مرتبه شغلی
بالاتری رسیده و به اصطلاح شلوارش دو تا شده است، دیگر همسر وفادار و
چندین سالهاش در نظرش حقیر و قدیمی و به دور از آداب اجتماعی جلوه کرده و
برای آنکه از قافله ترقّی عقب نماند، هوس ازدواج دوباره کرده است.
عکس
این نیز فراوان اتفاق افتاده است؛ زنانی که تا پایشان به مطب جراحان زیبایی
باز شده و تغییر مدل دادهاند، دیگر چشم دیدن شوهرانِ خود را ندارند؛
شوهران زحمتکشی که جوانی و زیبایی خود را خرج آرامش و رفاه زن و فرزند
کردهاند و حال از نگاه همسرانِ باکلاسشده خود، به جرم اُمُّلی طرد
میشوند.
شیخ خوشسخن شیراز در این حکایت «بیظرفیتیِ» نوع بشر را نشانه
گرفته و برای تأکید بر سخن حق خود، به فرمایش خداوند متعال استناد کرده
(کاری که جزو ویژگیهای سبکیِ قلم سعدی در گلستان است) و در ضمنِ حکایت
آورده است: «وَلَو بَسَطَ اللهُ الرِزقَ لِعِبادهِ لَبَغَوا فی الارض: اگر
خداوند روزی را بر برندگان خویش فراخ میکرد، در زمین طغیان و ستم
میکردند» (سوره شوری، آیه 27).
** پند و نقد سعدی در آشکار و نهان
سعدی
و گلستانش را در خلوت نیز می توان دید؛ آنگاه که عابدی دنیادوست را حکایت
میکند که «شبی دَه من طعام بخوردی و تا سحر ختمی [ختم قرآن] بکردی.
صاحبدلی بشنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضلتر
بودی». سپس این دو بیت را هم ضمیمه حکایت پندآمیز خود میکند تا تلخی پند
را به شیرینی کلام خود بکاهد:
«اندرون از طعام خالی دار / تا در او نورِ معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن / که پُری از طعام تا بینی».
بارها
در صفحه حوادث خبرگزاریها و روزنامهها تیترهایی را خواندهایم با این
مضمون، که فردی جان خود را در نزاع و درگیری از دست داده است. بعد که به
متن خبر رجوع میکنیم، درمییابیم بر سر موضوع هایی حتی بیارزش همچون
پیداکردن جای پارکِ خودرو، نزاع صورت گرفته و غائلهیی به پاشده که در آن
یا جان ستانده و یا جان باخته.
گلستان سعدی برای این دست پدیدههای
تأسفبرانگیز نیز حکایتی دارد. در باب دوم، سعدی تعریف میکند که «یکی از
صاحبدلان، زورآزمایی را دید بههم برآمده و در خشم شده و کف بر دماغ آورده.
گفت: این را چه شده است؟ گفتند: فلان، دشنامش داد. گفت: این فرومایه هزار
من سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد!
لافِ سرپنجگی و دعویِ مردی بگذار / عاجزِ نفس فرومایه، چه مردی، چه زنی
گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن / مردی آن نیست که مُشتی بزنی بر دهنی».
و برای تأکید بر اینکه، انسانیت و مردمی به زورمندی و گردن و بازوی کلفت نیست، دو بیت دیگر را هم در پایان حکایت میآورد:
«اگر خود بردَرَد پیشانیِ پیل / نه مرد است آن که در وی مردمی نیست
بنیآدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد، آدمی نیست».
** تلخی و شیرینیِ بههم آمیخته در «گلستان سعدی»
گلستان
سعدی، دنیا را برای آدمی بازگو میکند با همه نیک و بد و شیرینیها و
تلخیهایش. به قول روانشاد علی دشتی، برخلاف کتاب «بوستان» که سعدی در آن،
«مدینه فاضله» خود را ترسیم کرده و هرچه در «بوستان»، هست سخن از خوبیها و
نیکیها و زیباییهاست، در «گلستان» زشت و زیبای دنیا و جامعه و رفتار
آدمیان در کنار یکدیگر تصویر شده است. به بیان دیگر، «استاد سخن» در
«بوستانِ» خویش شیرینیِ حقیقت را به کام مخاطب چشانده اما در «گلستانِ» خود
در کنار آنکه بوی خوش گلِ زیباییهای جهان را به مشام جان خواننده
میرساند، خار تیز و تلخ «واقعیت» های این دنیا را نیز بی هیچ ملاحظهیی بر
تنِ او مینشاند.
سعدی شیرین سخن در باب ششم از«گلستان» حکایت تلخی را
تعریف میکند که در همه دورانها مکرر بوده و در زمان ما نیز میتوان
مصداقهایش را بیش از هر جایی در کُنج آسایشگاههای سالمندان به چشم عبرت
دید. حکایت از این قرار است:
«مهمان پیری بودم در دیارِ بَکر که مال
فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد که مرا در عمرِ خویش به جز این
فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت
خواستن آنجا روند. شبهای دراز در آن پای درخت به حق بنالیدهام تا مرا این
فرزند بخشیده است».
سعدی سپس تلخی ماجرا را نیز بازگو میکند: «شنیدم
که پسر با رفیقان آهسته همیگفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا
دعا کردمی و پدرم بمُردی.
خواجه شادیکنان که پسرم عاقل است و پسر طعنهزنان که پدرم فرتوت.
سالها بر تو بگذرد که گذار / نکنی سوی تربتِ پدرت
تو بهجای [در حقِ] پدر چه کردی خیر؟ / تا همان چشم داری از پسرت».
جلوهیی
دیگر از این شیرینی و تلخیِ درکنار هم آمده در گلستان سعدی را میتوان در
این حکایت از باب هفتم این اثر گرانبها دید؛ آنجا که خداوند پس از سالها
بچهدار نشدنِ مرد و زنی درویش، به آنان فرزندی میبخشد. اصل حکایت از
زبانِ دلپذیر سعدی چنین است:
«فقیره درویشی حامله بود، مدت حمل بهسر
آورده؛ درویش را همه عمر فرزند نیامده بود، گفت: اگر خداوند تعالی مرا پسری
بخشد، جز این خرقه که پوشیده دارم، هرچه در مِلک من است، ایثار درویشان
کنم. اتفاقاً پسر آورد و سفره درویشان به موجب شرط بنهاد.
پس از چند سال
که از سفر شام بازآمدم، به محلتِ آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر
پرسیدم. گفتند: به زندانِ شحنه [به معنای داروغه] در است. سبب پرسیدم؛ کسی
گفت: پسرش خَمر خورده و عربده کرده و خونِ کسی ریخته و از میان گریخته و
پدر را به علتِ او سلسله [به معنای زنجیر] در پای است و بندِ گران بر دست.
گفتم: این بلا را او به حاجت از خدای خواسته است.
زنانِ باردار، ای مرد هشیار / اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند / که فرزندان ناهموار سازند».
** آیا سعدی محافظهکار است؟
سعدی،
مصلح و منتقدی بسیار تیزهوش است. او گرچه در بسیاری از بخشهای گلستان
بیپرده سخن انتقادی خود را خطاب به قشرهای گوناگون مردم بیان میکند، اما
هنگامی که میخواهد صاحبان قدرت را نصیحت و یا از عملکرد آنان انتقاد کند،
به دلیل آنکه طبیعت ایشان را به خوبی میشناسد، گاه چنان سخن انتقادی خود
را در لفافه میپیچد که جز با دقتی عمیق در کلام وی نمیتوان اصل منظور او
را دریافت. نمونه این دست نصیحتها را میتوان در این حکایت از باب نخست
گلستان، یعنی باب «در سیرتِ پادشاهان»، دید:
«وزرای نوشیروان در مهمّی
از مصالح مملکت اندیشه همیکردند و هر یک رایی همیزدند و مَلِک همچنین
تدبیری اندیشه همیکرد [یعنی پادشاه نیز درباره آن موضوع مهم میاندیشید].
بزرجمهر [بزرگمهر حکیم] را رایِ مَلِک اختیار آمد. وزیران در خُفیه
[پنهانی] پرسیدند که: رای ملِک را چه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم؟ گفت:
به موجب آنکه انجامِ کار معلوم نیست و رایِ همگنان [همگان] در مشیّت است که
صواب آید یا خطا. پس موافقت رای ملِک اولیتر است تا اگر خلافِ صواب آید،
به علتِ متابعتِ [پیروی] او از معاتبت [بازخواست و عتاب] ایمن باشم.
خلاف رای سلطان رایجستن / به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این / بباید گفتن اینک ماه و پروین».
ظاهر
این حکایت گویای این است که اگر فرد صاحب قدرتی حتی نظری خلاف واقع داد،
عاقلان باید برای در امان ماندن از خشم او، دیدگاهش را تأیید کنند. براساس
همین برداشتهای ظاهری است که برخی سعدی را به محافظهکاری و یا حتی نان به
نرخ روزخوری متهم کردهاند. اما اگر در این حکایت دقت بیشتری کنیم و از
زاویهیی دیگر بدان بنگریم، میتوانیم اصل معنا و منظور سعدی را دریابیم.
نگارنده
این گزارش روزی در خدمت دکتر «سید مهدی نوریان» استاد برجسته زبان و
ادبیات فارسی بود؛ این استاد سخنشناس ادبیات فارسی، باطن این حکایت را
برای این بنده آشکار کرد. بدین ترتیب که در این حکایت مخاطبِ اصلیِ سعدی
صاحبان قدرتند و او دارد خطاب به ایشان میگوید که اگر آنچنان با سختگیری و
استبداد قدرت برانید که عرصه بر اطرافیان تنگ شود، حتی خردمندانی که اطراف
شما هستند، اگر در رفتار و اندیشه شما خطایی ببینند که به زیان شما و
مملکت است، از بیم غضب شما سخنی خلاف نظرتان نخواهند گفت؛ این، میتواند
موجب آسیب دیدن شما و حکمرانیتان شود.
حال اگر هر یک از ما که مدیریت و
مسئولیت جایی کوچک، همچون نهاد خانواده و یا سازمان و ادارهیی بزرگ را
برعهده داریم، خود را مخاطب این سخن سعدی بدانیم، درمییابیم که هشدار سعدی
به «انوشیروان»، درواقع هشدار به همه ماست.
آنچه در این سیاهه بدان
اشاره شد، تنها بازتاب بخش کوچکی است از «گلستانِ زندگیِ» سعدی؛ جهانی که
هیچگاه بوی کهنگی نمیگیرد. همچنانکه استاد سخن، در دیباچهاش به زیبایی
گفته است:
«گُل همین پنج روز و شش باشد / وین گلستان همیشه خوش باشد».
جالب
آنکه بسیاری از پیران و پدربزرگان و مادربزرگانِ مکتبدیده این روزگار،
گرچه شاید «مدرک تحصیلی» درخوری نداشه باشند، اما وقتی که پای کلام سرد و
گرم چشیدهیشان مینشینیم، درمییابیم که «سوادِ» پرمایهیی دارند و بخشی
از این سواد، مدیون گلستانخوانیهای عهد مکتب این جهاندیدگان است.
ای
کاش امروز نیز به متنهای کهن زبان و ادبیات فارسی، توجه بیشتری
داشتهباشیم و آنها را فقط عتیقه یا کالاهایی موزهیی نبینیم. همانطور که
متنهای کهن پزشکی و دارویی ما همچون آثار بوعلی سینا یا «ذخیره
خوارزمشاهیِ» سید اسماعیل جرجانی و «الابنیه عن حقایق الادویه» اثر
ابومنصور موفق هروی امروزه کابرد فراوانی در علم پزشکی و داروسازی ایران و
جهان دارد.
باور کنیم که گلستان و بوستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی
مولانا، دیوان حافظ و خمسه نظامی و آثار عطار و امیرخسرو و سنایی و خاقانی و
دیگر بزرگان ادب فارسی نیز در بهبود زندگی امروزی ما نقش و تأثیر فراوانی
خواهد داشت.