بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی خيرخواهان

بخش خصوصی؛ پایه رشد اقتصادی

اقتصاد ایران در حالی وارد سال پایانی سند چشم‌انداز ۲۰ ساله ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۳ می‌شود که موفقیت کمی در جامه عمل پوشاندن به هدف رشد اقتصادی برای تبدیل ایران به اقتصاد اول منطقه مطابق با این سند داشته است. در واقع انتظار طبیعی این بود که دستیابی به رشد اقتصادی بالا و مداوم و به‌تبع آن ایجاد مشاغل جدید برای انبوه جوانان جویای کار، هر اولویت دیگر مدنظر حکومت را تحت‌الشعاع خود قرار دهد.
ایران قوی هاشمی‌طبا

ایران قوی

همچون سال‌های گذشته، در روز 22 بهمن مردم ایران در راهپیمایی سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی بیست‌و‌دوم بهمن حضور یافتند و خاطره پیروزی انقلاب و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس را گرامی داشتند. انقلابی که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شد و مردم اعم از خواص یا عوام با برداشت خود -‌هر‌چند متفاوت- از آن استقبال کرده و بر آن پای فشردند
جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 March 29
کد خبر: ۸۷۱۰۲
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۶:۳۴
چند هفته پیش یکی از دوستانم بنام نادر که سالیان سال در کشور سوئد زندگی می کند بهمراه همسرش که اصالت سوئدی دارد مهمان خانه ما بودند.
تدبیر24»بعد از صرف شام درحالیکه با میوه پذیرائی می شدند/همسر نادر (خانم ایکس) که به سختی فارسی سخن می گفت از من پرسید شما در تهران شب ندارید.?
من با نگاهی به نادر و با تعجب پرسیدم منظورتون رو متوجه نمیشم مگر الان شب نیست ?
خانم ایکس گفت;منظورم تاریک شدن آسمان به وقت محلی نیست شب بیرون از خانه گشت و گذار تفریع و... حتمآ از خودتان می پرسید چرا این سئوال برای من پیش آمده است? چون شب هائیکه از مهمانی برمی گردیم تمام شهر درتاریکی وسکوت است.اما چراغ همه خانه ها روشن هستند!!!
باشنیدن گفته های خانم ایکس یکه خوردم و بفکر فرو رفتم و بخاطر اینکه از تکاپو نیوفتم گفتم, تمام تهران اینطور نیست/ در تهران مکان هایی هستند که تا طلوع خورشید مردم دورهم جمع  می شوند. مغازه ها و رستورانها باز هستند.
خانم ایکس لبخندی زد وگفت در اینصورت مقصر نادر هستش که شب های تهران را به من نشان نمی دهد.
از وقتی که به تهران آمدم فقط روزهای تهران را دیدم آنهم برعکس گفته های نادر در خصوص تحصیل رایگان و...باصحنه هایی ناراحت کننده مثل تکدی گری کودکان درسر چهارراهها بخصوص اینکه قید جان خودشان را میزنند و از خودروها آویزان می شوند و یا به دنبال خودروها می دوند!
اکنون بسیار مایل هستم شب های تهران و مراکز تفریعی را ببینم .
نادر باشرمندگی نگاهی به من کرد و من نگاهی به ساعت که سی دقیقه بامداد بود.بلافاصله  به خانم ایگس گفتم ; خوشحال میشم امشب برای شما خاطره خوبی را رقم بزنم سپس به همسرم گفتم آماده شوید برویم گشتی بزنیم .

درکمتراز ده دقیقه همه حاضرشدند و سوار خودرو حرکت کردیم ,تنها مکان هایی که به ذهنم می رسید امکان دارد باز باشند و یا حداقل شلوغ باشند میدان تجریش و دربند بود .
درمسیر بزرگراه درحرکت بودیم که خانم ایکس  با اون لهجه خاصش گفت; من تحصیلاتم تاریخ و ادبیات هستش و در کتابهای تاریخی در خصوص ایران خوانده بودم وهمچنین نادر برام تعریف کرده بود که در تهران بناهای باستانی,عمارتهای بزرگ با درختان بیشمار و سربفلک کشیده و رودخانه وقنات و باغ هاو زمین های کشاوری بسیاری وجود دارد. ولی در این مدتی که در تهران بسر میبرم بناهای تاریخی بندرت دیدم وبجای رودخانه وقنات و عمارتهای بزرگ /برج های چندین طبقه و خیابانهای پر تردد با ترافیک سرسام آور بیش از هرچیز دیگر دراین شهر به چشم میخورد. بطوری که نفس کشیدن برای من بسیار سخت شده است.
من و همسرم بانگاهی به یکدیگر بدون آنکه حرفی برای گفتن داشته باشیم  به بزرگراه و برج های اسمان خراش در اطراف نگاهی کردیم و درسکوت براه خود ادامه دادیم.
پس از کمی حرکت درحالیکه خانم ها در حا ل گفتگو بودند از کنار فضای سبزی درحاشیه بزرگراه که تعدادی کارتن خواب دور آتش داخل پیت حلب روغن حلقه زده بودند بسرعت عبورکردم.
تا اینکه به میدان تجریش رسیدیم/همه جا سوت وکور بودو گاهی عابر پیاده ای از عرض خیابان عبورمی کرد.و تنها سیگار فروش های اطراف میدان به چشم میخوردند.
من درحالیکه تلاش می کردم با سخن گفتن نظر خانم ایکس را بخودم جلب کنم چند مرتبه دور میدان تجریش دور زدم/در یک لحظه دربند را بیاد آوردم و تبسمی بر صورتم نقش بست و خوشحال شدم از اینکه درخیابان دربند خانه ها وعمارت های ویلایی وهمچنین شلوغی بازارچه و رستورانهای دربند را به خانم ایکس نشان خواهم داد.
بلافاصله بطرف خیابان دربند حرکت کردم.
داخل خیابان دربند دیگر ازعمارت ها وخانه های ویلایی که در دوران جوانی بارها با دوستانم پیاده از کنارآنها عبور کرده بودم خبری نبود. هر از گاهی یک خانه ویلایی دیده می شد,سکوت سنگینی در داخل خودرو حکم فرما بود.تا اینکه به نزدیکی مجسمه میدان دربند رسیدیم در اطراف میدان مجسمه تعدادی خودرو بصورت پراکنده در گوشه و کنار پارک بودند و تنها صدای که سکوت را می شکست .صدای کارکنان خودرو های حمل ذباله بود.
درحالیکه به اطراف خیره مانده بودیم تعدادی کودک خردسال ژنده
پو ش باچهره های معصوم گرد خودرو حلقه زده بودند یکی از آنها شیشه خودرو را پاک میکرد/دیگری فال حافظ می فروخت و آن یکی که دختر بچه ای لاغر اندام بود چند شاخه گلسرخ در دست داشت و در فاصله ای از خودرو با نگاهی ملتسمانه گلها را بطرف ما می گرفت.
خانم ایکس همراه با لبخندی که حاکی از رضایت بود از داخل کیف خود مقداری پول بیرون آورد و به هر یک از آنها مبلغی را هدیه کرد و تمام گلهای دخترک گل فروش را خرید و به هر یک از ما یک شاخه گل هدیه داد.همسرم در حالیکه تبسمی بر لب داشت گفت :ما که تا اینجا اومدم حداقل پیاده بشیم کمی از هوای نسبتا پاک اینجا استشمام کنیم.!
در همین هنگام بوق خودروی حمل ذباله که قصد عبور داشت بعلامت حرکت دادن خودرومان از مسیر او بصدا در آمد...

فیروزقاسمی
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما:
نام:
ایمیل:
* نظر:
داغ ترین ها