"خمپاره که بر پشتبام خانه فرود آمد، دیگر جایی برای ماندن نداشتند. آوارگی آغاز شد، از حلب به دمشق و رازقیه. جنگ سوریه فراگیر بود و شهربهشهر ویرانی برجای میگذاشت. دو سال بیکاری و بیسرپناهی امانشان را برید."
تدبیر24»شهروند در ادامه مینویسد: "کوچ اجباری تنها گزینه باقی مانده بود. به
اصفهان آمدند. آن زندگی مرفه و خانهای چند طبقه در قلب حلب تبدیل شد به
یک اتاق اجارهای در محلهای فقیرنشین درحاشیه شهر اصفهان. اما آن طور که
حاج آقا جدیدی- روحانی که بهواسطه انجمنهای خیریه با مهاجرین سوری در
اصفهان در رابطه است- روایت میکند این کوچ اجباری تراژدی بزرگتری در
زندگی خانواده حسن رقم میزند.
خانواده حسن از
معدود مهاجرانی بود که قبل از شروع جنگ سوریه در حلب مدیریت یک هتل را
برعهده داشت و همسرش نیز برخلاف سنت بسیاری از زنان سوری شاغل بود و
پرستار. فرزندان او هم در مدرسه تیزهوشان سوریه مشغول تحصیل بودند.
جدیدی
میگوید: وقتی به خانه کوچک آنها میرفتیم و کمکهای مردمی و غذا برایشان
میبردیم، قبول نمیکردند، میخواستند زندگی شرافتمندانهای داشته باشند و
خودشان مشغول به کار شوند.
وقایع نگاری یک تراژدی
سال
گذشته زمانی که پسران خانواده حسن برای کار و ادامه تحصیل از ایران به
ترکیه مهاجرت کردند، نمیدانستند سرنوشت دردناک دیگری در انتظارشان است.
حسن در طول یکسال بارها تلاش کرد که به همراه بقیه اعضای خانواده به
پسرانش در ترکیه ملحق شود، اما دولت ترکیه به آنها اجازه ورود نداد تا
اینکه تصمیم گرفتند بهصورت غیرقانونی از مرز وارد ترکیه شوند. زمستان
گذشته وقتی به نقطه مرزی رسیدند، اعضای خانواده از مرز عبور کردند و تنها
حسن ماند که به دلیل شرایط سنی نتوانست همپای سایر اعضای خانواده، خود را
به آن سوی مرز بکشاند. او ماند و سرمای زمستان در کوهستانهای مرزی ترکیه.
جانش را به دلیل گرسنگی و سرما از دست داد و چند روز بعد جسد یخزدهاش به
آغوش خانواده اش بازگشت.
تعدادی از نزدیکان و خانواده حسن همچنان در حاشیه شهر اصفهان زندگی میکنند. علی، برادرزاده حسن یکی از آنهاست.
به
همراه آقای جدیدی مهمان خانه علی و خانوادهاش شدیم. خانه او در یکی از
کوچه پس کوچههای خاکی یک محله فقیرنشین در شهر اصفهان است که سالهاست
مهاجرینی از عراق، افغانستان و سوریه را در کنار خانوادههای ایرانی در خود
جای داده است.
حضور زنان سوری و عراقی با پوششهای خاص و عباهای بلند عربی در کوچههای این محله کاملا به چشم میخورد.
خانهای
که به نسبت تصوری که میتوان از خانه یک آواره جنگی در ذهن ساخت اندکی
بهتر بود. خانهای با نمای آجری و در فلزی رنگورو رفته نیمه باز که
پارچهای کهنه از آن آویزان بود.
علی به همراه همسرش به استقبالمان آمد. وارد خانه شدیم. دو فرزند خردسالش با شیطنت برای عکاس ژست میگرفتند و میخندیدند.
با
یک نگاه میشد تمام اسباب خانه را برانداز کرد. چند عدد پشتی، یک جفت فرش و
یک تلویزیون و البته قاب عکسهای روی دیوار با تصاویری از اعضای خانواده و
در طاقچه کوچک خانه تصویری قدیمی از امام خمینی(ره). اسباب آشپزخانه هم در
یک یخچال قدیمی و گاز خلاصه میشد. دقایقی بعد از ورود ما برخی از
همسایههای علی هم به جمع ما اضافه شدند، همه مهاجر بودند و سوری.
«راضی
هستیم، خدا را شکر دیگر جایی برای ماندن نداشتیم چندسال قبل عموها و
داییها با خانوادههایشان به ایران مهاجرت کردند. هر چه هست از ماندن در
شهرهای خودمان بهتر است، مگر میشد در آن شرایط زندگی کرد، همه چیزمان به
باد رفت. خانه، زندگی، شغل. یک لحظه تصور کن از خانه آمدی بیرون به کارهای
روزانه برسی، برمیگردی جز تل خاک از همه زندگیات چیزی باقی نمانده، راهی
جز پناه آوردن و مهاجرت نداشتیم. بچههای من همین جا به دنیا آمدند اینجا
مثل خانه ما است.
علی با حرارت حرف میزند و با
دستش نقشهای مبهمی بر فرش رنگورو رفته خانهاش میکشد، مبهم شاید مثل
حالوهوای این روزهای زندگیاش در حاشیه شهر اصفهان.
قبل از آغاز
جنگ سوریه در کارخانه نساجی کار میکرد و درآمد بدی نداشت. آن زمان هنوز
فرزندی نداشتند. به ایران آمد و بیکار شد. برادرانش در امارات کار میکنند و
هر ماه مقداری پول می فرستند.
او درباره چگونگی
مهاجرتش به اصفهان میگوید: برخی از اقوام ما اصالتا ایرانی هستند یا
سالها قبل با ایرانیها ازدواج کردهاند. ٥ سال پیش وقتی آتش جنگ در
سوریه بالا گرفت و تروریستها شهر حلب را تصاحب کردند، ما هم مجبور به ترک
خانههای خود شدیم.
سرنوشت تلخ بعضی از اعضای
خانواده علی در سوریه همیشه جلوی چشمش است. سرنوشتی غمبار که درباره آن
میگوید: برخی توسط تروریستها و در مقابل چشم اعضای خانواده سر از تنشان
جدا شد و برخی دیگر مانند عمویم حسن با وجود موقعیتهای شغلی بسیار مناسب
یکشبه مجبور به ترک شهر و دیارشان شدند و از آن همه دارایی که داشتند تنها
سرمایهشان لباس تنشان شد.
دلتنگی برای خانه
علی
در تمام مدت گفتوگویی که لحظاتی از آن حتی چشمانش از اشک پر میشد،
امیدوار بود. امیدوار به بازگشت به کشورش. کشوری که به گفته او هر چه
زیبایی داشت در جنگ از دست داد. او درباره آخرین تصویری که از حلب همیشه به
یاد میآورد می گوید: جنگ همهچیز را نابود کرد.
او
در مورد حمایت سفارت سوریه از جنگزدگان سوری در ایران هم میگوید که دولت
در شرایطی نیست که بتواند به ما کمکهای مالی کند، زیرا اوضاع در سوریه
آنقدر بحرانی است که نمیتوانند برای ما کاری انجام دهند.
وقتی
میخواهد درباره بزرگترین آرزویش سخن بگوید چشمهایش به سمت همسرش که دو
فرزندش را در آغوش گرفته میچرخد، کمی فکر میکند و می گوید: ما دلمان
برای خانه تنگ میشود.
علی تنها مهاجری نیست که
دلش برای خانهاش میتپد و مثل همه آوارگان جنگی امیدوار است که دولت
متبوعش هر چه زودتر کار ساختوساز کشور و مناطق جنگزده را آغاز کند تا
آنها بتوانند به کشورشان بازگردند.
مهدی سلیمانی،
مدیرکل امور اتباع و مهاجران خارجی استانداری اصفهان نیز پیش از این در
گفتوگو با «شهروند» درباره وضعیت مهاجرین سوری عنوان کرده بود که جنگ
زدگان سوری به دلیل لغو روادید میان کشورهای ایران و سوریه به طور قانونی و
با گذرنامه به کشور وارد میشوند و در شهرهای مختلف ایران در تردد هستند و
آمار دقیقی از تعداد آنها در دسترس نیست.
قصه
مهاجران سوری که به دلیل جنگ چندین ساله مجبور به ترک خانههایشان شدهاند
و عدهای از آنها به ایران پناه آوردهاند، حکایت دیگری است. آنها با
گذرنامه قانونی و بهعنوان گردشگر به ایران وارد شدهاند و طبق قوانین
بینالمللی پناهجو محسوب نمیشوند.
در کنوانسیون
پناهندگان که در سال ۱۹۵۱ امضا شد، توضیح داده شده که «پناهنده» کسی است
که به علل مستدل بیم از آزار و اذیت بهخاطر نژاد، مذهب، ملیت، عضویت در
گروه اجتماعی خاص یا عقاید سیاسی، در خارج از مملکت خودش زندگی میکند و
نمیتواند یا به دلیل این نگرانیها نمیخواهد به موطنش بازگردد.
اصطلاح
«پناهجو» به کسی اطلاق میشود که تقاضای پناهندگی کرده و منتظر جواب است.
ولی این اصطلاح غالبا درباره کسانی هم که سعی میکنند وارد کشور بهخصوصی
شده و از آن کشور تقاضای پناهندگی کنند، به کار برده میشود.
حسین
دیگر مهاجر سوری که در خانه علی به جمعمان اضافه شد هم از بیکاری و
ندانستن زبان فارسی گفت که معضل اصلی مردان و زنان مهاجر است و باعث شده
کمتر با جامعه ایرانی در ارتباط باشند. او میگوید شغلش نقاشی ساختمان است و
مدتی در یک ساختمان چند طبقه مشغول به کار بوده بعد از اتمام کار بدون
اینکه پولی به او پرداخت شود، از کار اخراج میشود و هیچ مرجعی نبوده که
بتواند از طریق آن حق خود را بگیرد. حسین میگوید: وقتی هم که کاری پیدا
میشود یا حقوقمان را نمیدهند یا با نصف قیمت یک گارگر ایرانی
استخداممان میکنند. مگر میشود فقط با کمکهای مردمی زندگی کرد؟
دکتر
کوروش محمدی، جامعهشناس، رئیس انجمن آسیبشناسی اجتماعی ایران و از اعضای
شورای جدید شهر اصفهان عدمساماندهی منظم مهاجران را در حاشیه شهر اصفهان
یک معضل جدی میداند که میتواند برای جامعه شهری آسیبهای متعددی به
همراه داشته باشد. او معتقد است که مهاجران و جنگزدهها به دنبال امکانات
اولیه زندگی هستند و عمدتا با اقشار کمبضاعت جامعه در رابطهاند. مهاجران
در صورتی که با لایههای آسیبزا و ناهنجار جامعه ارتباط برقرار کنند
میتوانند به رشد پدیدههای ناهنجار اجتماعی مانند تکدیگری و... دامن
بزنند که مسئولیت این تحولات منفی در جامعه برعهده مدیران و نهادهای مربوطه
است.