امسال اما ۱۹ دی یادآور درگذشت آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی آشناترین چهره سیاسی در ۴۰ سال اخیر هم هست که نام او چنان با جمهوری اسلامی پیوند خورده بود که کاهش تأثیرگذاریاش از ۱۳۸۴ به بعد هم باور پذیر نمینمود.
نخستین بار که تصویر او را هنگام قرائت حکم انتصاب مهندس مهدی بازرگان به ریاست دولت موقت دیدم به سبب نوع چهره او را بسا جوانتر از آن چه واقعا بود، پنداشتیم اما خیلی زود دانستیم که از نزدیکترین یاران رهبر فقید انقلاب است و به همین اعتبار سخنران اصلی مراسم ترحیم آیتالله مطهری در مدرسه فیضیه قم در اردیبهشت سال ۵۸ شد. وقتی در میانه نطق خود از اقلیت مارکسیست به عنوان متهم اصلی ترور مطهری یاد کرد حمیدرضا نقاشان در گوش امام گفت: اطلاعات ما اما نشان میدهد که یک گروه افراطی مذهبی عامل این اقدام بوده است نه کمونیستها.
تحلیل هاشمی درست از آب درنیامد و حق با محافظ امام بود و با اتکا به اطلاعاتی که سازمان تازه تأسیس مجاهدین انقلاب اسلامی به دست آورده بود، روشن شد که گروه فرقان همان است که پیش از انقلاب هم با مطهری جدل داشت اما امام هیچگاه به روی هاشمی نیاورد و تنها به گروهی که شناسایی ضاربان را بر عهده گرفتند، اعتماد کرد. منتها هاشمی خود هم گرفتار همان تحلیل نادرست شد؛ چندان که تنها دو ماه بعد گلوله فرقان بر تن او هم نشست اما جان به در بُرد.
از آن پس اما او جانب احتیاط را گرفت و در تحلیلهای بعدی هر چه زمان گذشت دقیقتر و مستندتر و پختهتر سخن گفت و جایگاه او روز به روز ارتقا یافت تا جایی که قدرت، آنجا بود که هاشمی بود. چه رییس مجلس باشد و چه رییسجمهوری و احتمالا بیمیل نبود که در پی دوم خرداد ۱۳۷۶ قدرت را به مجمع تشخیص مصلحت نظام منتقل کند. این ظن هنگامی تقویت میشود که به گفتوگویی از او در اواخر عمر اشاره کنیم که برای اولین بار گفت که در آن انتخابات به علیاکبر ناطق نوری و نه رقیب او رأی داده است؛ در حالی که این تصور وجود داشت که مانند کارگزاران سازندگی انتخاب او رقیب ناطق خواهد بود.
وقتی از دوم خرداد نه ناطق نوری که سیدمحمد خاتمی برکشید، روشن شد که قدرت به مجمع تشخیص منتقل نمیشود و شاید راز کاندیداتوری هاشمی برای مجلس شورای اسلامی در دو سال بعد همین بود که میخواست نقش دهه ۶۰ را در دهه ۷۰ هم ایفا کند. اصلاحطلبان اما اعلام کردند هیچ نام مشترکی با جناح راست نخواهند داشت و هاشمی تنها در فهرست کارگزاران جای گرفت و مشارکت زیر بار نام او و هیچ نامزد مشترک دیگری نرفت. وقتی با خبر شدند که در لیستهای محافظهکاران نام فائزه نیست برای او اعلام آمادگی کردند اما دختر شرط گذاشت که اول باید نام پدر را قرار دهند.
باری، هر چند رییسجمهوری اصلاحات نزد هاشمی رفسنجانی بسیار مورد احترام بود و سه وزیر اصلی و خود او سابقه وزارت در دولت سازندگی را داشتند اما اولویت این دولت توسعه سیاسی بود و هاشمی بالطبع از اقتدار پیشین فاصله گرفت تا سال ۱۳۸۴ که حکایت دیگر شد.
بسیاری معتقدند اگر آیتالله کاندیدا نمیشد دو قطبیای هم شکل نمیگرفت که به روی کار آمدن احمدینژاد بینجامد. اگر هم نامزدی اولیه را خطا ندانیم ماندن در صحنه برای مرحله بعد را میتوان خطا دانست؛ چرا که دو قطبی کامل شد؛ حال آن که در صورت انصراف، رقابت بین محمود احمدینژاد و مهدی کروبی شکل میگرفت و هر یک که رییسجمهور میشد، هاشمی میتوانست منت بگذارد که او در مقام نفر اول مرحله اول بخت بیشتری داشت. اگر کروبی رییسجمهوری میشد، وامدار او بود، چون بدون انصراف به مرحله دوم راه نمییافت و اگر احمدینژاد، دیگر احساس غلبه بر هاشمی را نداشت.
روی کار آمدن احمدینژاد، زندگی سیاسی هاشمی رفسنجانی را وارد مرحلهای تازه و او را بار دیگر به اصلاحطلبان نزدیک و نزدیکتر کرد. همین ائتلاف موجب شد بار دیگر وارد بازی علنی شود و در سال ۱۳۹۲ هم کاندیدا شد و اگر چه مجوز ورود نگرفت اما زمینه برای حسن روحانی فراهم آمد.
هاشمی رفسنجانی با پیروزی حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ آسوده خاطر شد اما تجدید انتخاب او در سال ۱۳۹۶ را ندید.
او در این یک سال نبود تا نیست تا ببیند:
- محمود احمدینژاد چنان که پیشبینی کرده بود بر حامیان و برکشندگان خود هم شورید و اکنون محافظهکاران از او اعلام برائت میکنند.
- حسن روحانی دوباره و در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ با آرای بیشتر رییسجمهور شد؛ در حالی که غیبت هاشمی و وصیت او برای شماری از رأیدهندگان انگیزهبخش بود.
- فرزند او با یک میلیون و ۷۰۰ هزار رأی نفر اول شورای شهر تهران و رییس آن شد تا بار دیگر اکثریت مردم تهران یاد هاشمی رفسنجانی را گرامی داشته باشند.
- اعتراضاتی در دی ماه امسال درگرفت ولی این بار او نبود تا در خطبههای نماز جمعه مانند ۲۷ تیر ۱۳۸۸ راهکار ارایه دهد هر چند که به آن نسخه هم عمل نشد.
مرگ، البته حق است و به تعبیر قرآن، هر نفسی آن را میچشد و در نگاه غربی چنان که سیمون دوبوار در رمان خواندنی «همه میمیرند» در سطر سطر کتاب در ذهن و ضمیر خواننده حک میکند: همه میمیرند و استثنا ندارد.
با این حال، اکبر هاشمی رفسنجانی چنان از هر توفانی به سلامت میجست که این تصور غالب شده بود که انگار مرگ او را درنمیگیرد یا نه حالا حالاها.
از شکنجههای ساواک بیرون آمد. از ترور خرداد ۵۸ جان سالم به در بُرد. در انفجار هفتم تیر ۶۰ قربانی نشد. در جبهههای جنگ حاضر شد و صلح را به ارمغان آورد. تخریبهای احمدینژاد او را از پا درنیاورد و محروم شدن از دانشگاه آزاد و خطبههای نماز جمعه و گرفتاری دو فرزند او را به رویارویی با ساختاری که خود از پایهگذاران آن بود وانداشت و ماند و روز تحلیف حسن روحانی در مجلس شورای اسلامی در ۱۳ مرداد ۱۳۹۲ را هم دید و دوربینها نشان دادند وقتی رییسجمهوری منتخب برخاست کیس (چین) عبای او را میزداید؛ انگار احساس پدری را داشت که فرزند را داماد میکند؛ گر چه تنها ۱۴ سال از روحانی بزرگتر بود.
هاشمی رفسنجانی اگر بود کار روحانی این قدر دشوار نمیشد. اگر بود برای اعتراضات نسخهای ارایه میداد.
اگر بود. اگر بود. اگر بود اما نیست و حالا یک سال است که هاشمی رفسنجانی نیست.
مردی که اگر چه یار و مرید امام خمینی بود اما از منظر توسعه شیفته میرزا تقیخان امیر کبیر بود و ۵۰ سال قبل تمام یک تابستان در روستای زادگاه - نوق رفسنجان - را صرف نگارش کتاب «امیرکبیر، قهرمان مبارزه با استعمار» کرد و در سالگرد قتل امیر (۲۰ دی ۱۲۳۰خورشیدی) و در شامگاه ۱۹ دی ۱۳۹۵ خورشیدی درگذشت...»