«سبحان» شغل آزاد و درآمد خوبی داشت به همین خاطر هم با پاسخ مثبت من مراسم عقدکنان برگزار شد و یک سال بعد من و او زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. اگرچه مانند همه زوج های جوان مشکلات کوچکی در زندگی مان به وجود می آمد اما هیچ گاه اختلاف مهمی با یکدیگر نداشتیم و زندگی توأم با آرامش را تجربه می کردیم با این وجود مدتی بعد مشکل حادی بین من و سبحان به وجود آمد که خیلی مرا رنج می داد و هر روز نیز این مشکل جدی تر می شد من علاقه زیادی به فرزند داشتم و می خواستم هرچه زودتر گریه ها و خنده های یک نوزاد صفای دیگری به فضای خانه ام بدهد اما برخلاف من «سبحان» هیچ اعتقادی به این موضوع نداشت و هر بار که ماجرای فرزند را مطرح می کردم او با گفتن جمله «فعلاً آمادگی ندارم» بحث را عوض می کرد.
هیچ وقت نتوانستم این مشکل را در زندگی ام حل کنم از سوی دیگر هم این موضوع را برای حفظ آبروی خانوادگی در جایی مطرح نمی کردم تا این که حدود یک سال قبل دختر جوانی تلفنی با من تماس گرفت و خود را روانشناس معرفی کرد. او در این گفت و گوی تلفنی اظهار داشت پدرش نیز مطب روانشناسی دارد و «سبحان» برای حل مشکل خانوادگی خود در مطب او پرونده ای تشکیل داده است آن دختر همچنین عنوان کرد به طور اتفاقی صحبت های سبحان با پدرش را شنیده و قصد دارد به من کمک کند.
من هم که تحت تأثیر حرف های روانشناس قلابی
قرار گرفته بودم حرف هایش را باور کردم و با او در منزلم قرار گذاشتم از آن
روز به بعد برخورد همسرم بهتر شده بود و مدام اصرار می کرد تا رابطه ام را
با «عالیه» بیشتر کنم و به حرف هایش گوش کنم اما مدتی بعد متوجه شدم همسرم
با «عالیه» ارتباط دارد و حتی با مدارک جعلی منزلی نیز برای او اجاره کرده
است دیروز وقتی همسرم را تعقیب کردم با پلیس Police تماس گرفتم و آن ها
داخل همان خانه دستگیر شدند تازه فهمیدم که عالیه نه تنها روانشناس نیست و
پدرش هم مطب ندارد بلکه فرزند طلاق است و از مدتی قبل با همسرم رابطه دوستی
برقرار کرده بود آن ها برای این که راحت تر با هم ارتباط داشته باشند این
نقشه شوم را کشیده بودند و... عالیه دختر 21 ساله نیز در حالی که ابراز
پشیمانی می کرد گفت عشق خیابانی چشمانم را کور کرده بود و نمی دانستم چه می
کنم قصد دارم وارد دانشگاه شوم اما با این سابقه دیگر...