پنج سال بعد کودتایی علیه مجیب الرحمن رخ داد. مردم، همان مردمی که سجده اش می کردند خشت خشت خانه و دفترش را از جا کندند. خودش، دوستانش، خانواده اش و حتی نوه چند ماه اش را به شکل فجیعی کُشتند. در چند دقیقه نامش را از همه جا پاک کردند، از همه خیابان ها، بندرها، کوچه ها، سینماها...
سقوط از عرش و سابیده شدن به فرش در دنیای ستاره ها و البته میان جامعه هایی که به قضاوت های سریع و ستایش های پر شتاب عادت دارند، تازگی ندارد. ایران، بنگلادش نیست، زیباکلام هم مجیبالرحمن! اما داستان با کمی بالا و پائین تفاوتی نمیکند. یک روز علی دایی، یک روز، یک روز پرفسور سمیعی، یک روز رضا کیانیان، یک روز مهدی طارمی... و حالا صادق زیباکلام!
این چند توئیت در فضای مجازی را بخوانید:
- زیباکلام و زن و بچش رو ۲ماه تو سرمای زمستون بدون آب و غذای کافی و نیازهای اولیه بفرستین زیر چادر و وقتی بچههاش از سرما تب کردن و به حال مرگ افتادن و درخواست کمک کرد بهش کتاب بدین، بهترین کتابهای دنیا رو هم بدین! شاید کمی درد مردم #کرمانشاه رو بفهمه.
- تو تاریخ بنویسید دختر ۲ ساله در بغل پدرش از شدت سرما جان داد. در حالی که صادق زیباکلام کمک های مردمی که برای خرید کانکس از مردم جمع کرده بود را در حساب شخصی خودش بلوکه کرده بود.
- چرا کسی علیه زیباکلام اقدام جدی حقوقی انجام نمیده؟ مردم بهش اعتماد کردن چند میلیارد پول دستشه. شرم نمیکنه وقتی مردم تو سرما بعد از ۳ماه تو چادرند در حالی که خودش تو خونه گرم و نرمش نشسته با پول میلیاردی حسابش، میخواد کتابخونه بسازه؟! چطور آدم به این پوپولیستی این قدر نمیفهمه؟!
(پایان توییت ها و ادامه متن)
این نوشتار در پی دفاع از صادق زیباکلام نیست که خود او زبان و قلم تیز و آتشینی دارد. اشاره به این نکته است که چرا بخشی از ما این همه از تکه پاره کردن افراد لذت می بریم؟ انگار از این حملهها خون تازه ای به رگ هایمان می دود، جان می گیریم و می توانیم با انرژی بیشتری زندگی کنیم!
زیباکلام بعد از زلزله کرمانشاه نزدیک به چهار میلیارد تومان کمک جمع کرد. آن روزها برایش سوت و کف زدند که: «ای درد و بلایت بخورد توی سر فلان نهاد»، «روشنفکر واقعی همینه، همینه!»، «ما به نهادهای دولتی اعتماد نداریم و به چهرههای مردمی ایمان داریم که حرف دل مردم را با شجاعت میزنند» و ... حالا همان ها برای تکه تکه کردن آبروی یک استاد دانشگاه همدیگر را هُل می دهند. زیباکلام قدیس نیست اما به جای این که مثل برخی از اساتید دانشگاه سرش را فرو ببرد توی کتاب و مقالههای کم حاصل که دنیای آدم را البته میسازد! معمولاً صریح حرف می زند و خیلی اوقات با صراحتی که در بسیاری از ما نیست.
او در زلزله کرمانشاه هم ترجیح داد به جای جمع آوری لایک در اینستاگرام یا نوشتن متن سوزناک قدم بردارد. مردم هم اعتماد کردند و به حساب شخصی او پول ریختند. بعد از دریافت این کمک ها بیش از هر نهاد دیگری از روند کار گزارش داده، به منطقه سفر کرده و با مقامات حرف زده که این کمک های مردمی را به بهترین شکل هزینه کند اما دیگر نهادها چطور؟
در این مدت نهادهایی با بودجه های چند صدبرابر هزینه ای که در اختیار زیباکلام است هر بار مدعی شده اند که در کرمانشاه کسی گرسنه و بی پناه نیست، کسی هم از گردش مالی شان خبر ندارد. قطعاً زحمت می کشند و تردیدی نیست اما این فقط زیباکلام است که باید پاسخگو باشد؟ دیگران بیلان کاری و چرخش بودجه های در اختیارشان را ریال به ریال گزارش می دهند؟ یا دیوار این یکی کوتاه است؟
دکترزیبا کلام البته چند مرتبه توضیح داده که پروژه احداث یک روستای نمونه (شهرک امید) را در سر دارد و گفته نمیخواهد با این پول پتو و آب معدنی بخرد اما از کسانی که در چنین مواردی به چهره ها حمله می کنند می توان پرسید می دانید مهمترین دستاورد این کارتان چیست؟ ترس! شما موفق به ترساندن چهره ها برای ورود به کارهای عام المنفعه می شوید. آنها به اندازه کافی شهرت و ثروت دارند و سرشان درد نمی کند که بیایند وسط معرکه ای که این طور آبرویشان حراج شود. مطمئن باشید الان کسانی هستند که می گویند خدا رو شکر ما کمک جمع نکردیم! الهی شکر که ما شماره حساب ندادیم وگرنه الان اینطور ما را سلاخی می کردند!
کسانی می گویند چهره های سرشناس از این اتفاقات برای شوآف و مطرح کردن خودشان استفاده می کنند. البته که کسانی استفاده می کنند. اما این فقط آنها هستند که دوست دارند دیده شوند؟ خود ما وقتی یک سکه فلزی را توی صندوق صدقات می اندازیم بدمان نمی آید یک جایی یک دوربینی باشد همانطور که حواس مان نیست تصویرمان را ثبت کند و در آگهی های کمیته امداد از تلویزیون پخش مان کند. از این گذشته مگر ما کار خیر را برای رضای خدا انجام نمی دهیم؟ یعنی غیر مستقیم از خدا می خواهیم این کار خیر ما را در حساب مان ثبت کند و آن دنیا به دادمان برسد. پس در وجود همه ما (البته به جز شما یک نفر) یک لذت و تمنای دیده شدن هست. ستاره ها این کار را می کنند اما در کنارش برای عده زیادی نان و لباس و سایبان ایجاد می شود که جای شکر دارد.
وقتی هزینه حضور اجتماعی ستاره ها را بالا می بریم آنها را می ترسانیم. ترجیح می دهند نزدیک نیایند و در همان دنیای خودشان بمانند و آن اندک خیرشان به دیگران در هنگام بحران هم نرسد.
این نوشتار با مثالی تلخ و تاریخی آغاز شد و با نصیحتی جانسوز به پایان می رسد. دست از این حمله ها برداریم. از این ستایش های بی حد، نکوهش های بی اندازه. حتی اگر زیباکلام را به دادگاه بکشانیم، پول های حساب او را به عدالت بین تمام زلزله زدگان تقسیم کنیم یا حتی او را هیزم کنیم، باز همه آنها صاحب سقف نمی شوند و کماکان کسانی از سرما می لرزند.
سقوط از عرش و سابیده شدن به فرش در میان جامعه هایی که به قضاوت های سریع و ستایش های پرشتاب عادت دارند، تازگی ندارد. فقط هم در حوزه ستاره ها نیست. در زندگی هر کدام از ما رخ می دهد. اما هر بار که آدم با آن مواجه می شود تازگی دارد. درد دارد. باید این داستان را قاب بگیریم، آویزان کنیم به مژه هایمان تا همیشه پیش چشممان باشد ... تا یادمان نرود.»