آموزش کودکان برای فردای بهتر سرزمین

آموزش کودکان برای فردای بهتر سرزمین

شینا انصاری - روز جهانی و هفته ملی کودک فرصتی است برای پرداختن به دغدغه‌ها، مشکلات، بحران‌ها، علاقه‌مندی‌ها و حقوق کودکان، این جوانه‌های زندگی و امیدهای آینده. کودکان در نقاط زیادی از دنیا در حالی اولین قربانی سیاست، فقر، خشونت و جنگ هستند
جهان در آستانه‌ی بازچینش رقابت

جهان در آستانه‌ی بازچینش رقابت

محمدمهدی محمدی-رقابت‌پذیری در سال ۲۰۲۵ تنها یک رتبه‌بندی نیست، بلکه نمایی است از آنچه جهان به سمتش می‌رود: ثبات، شفافیت، و هوشمندی سیاست. کشورمان اگر بخواهد سهمی در آینده اقتصادی جهان داشته باشد، باید نه‌تنها در زمره بازیگران مهم این تغییر جهانی و همکار در سازمان های جدید بین اللملی قرار بگیرد، بلکه باید طراح مسیر خود با پایبندی به موازین و استراتژی های خود باشد. مسیری که از درون طراحی، اصلاح و اجرا می‌شود، نه از بیرون تحمیل.
چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - 2025 November 05
کد خبر: ۱۰۲۴۰۵
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۳

اقدام داماد بی شرم پس از 2 ماه صیغه کردن

شوهرم لج‌باز‌تر از آن بود که بخواهد حتی برای یک بار و در مهم‌ترین تصمیم زندگی‌مان از من نظری بخواهد. مثل همیشه با غرور و خودخواهی، خودش برید و خودش هم دوخت.
تدبیر24»شوهرم به خواستگاری پسر دوست قدیمی‌اش جواب مثبت داد و دخترم پروانه که 15 سال هم ندارد مجبور شد به حرف پدرش گوش بدهد. در همان جلسه خواستگاری‌، شوهرم را به داخل آشپزخانه صدا کردم و گفتم حساب‌ حساب است و کاکا برادر، و باید عقد دخترم و این پسر محضری و رسمی شود اما شریک زندگی‌ام اخم کرد و گفت: «بهتر است اندازه دهانت حرف بزنی. لازم نیست تو راه زندگی را نشانم بدهی.»
دخترم و این پسر کم‌‌‌‌‌‌ سن‌ و‌‌ سال شیرینی‌خورده هم شدند و صیغه محرمیت هم بینشان خوانده شد. قرار شد بعد از چند روز، به آزمایش بروند و عقدشان را ثبت رسمی کنند اما این اتفاق نیفتاد و هربار که از خانواده دامادم توضیح می‌خواستم، پرت و پلا تحویلم می‌دادند و طفره می‌‌رفتند.
دو ماه و نیم از این ماجرا گذشت. خبر ازدواج دخترم مثل توپ در بین اقوام و آشنایان صدا کرده بود. ما حتی او را به چند میهمانی خانوادگی هم بردیم اما بالاخره پدر و مادر دامادم آب پاکی را روی دستمان ریختند و گفتند پسرشان دختر ما را دوست ندارد. آن‌ها خودشان را عقب کشیدند و ما ماندیم با اسم بچه‌ام که سر زبان‌ها افتاده بود. بعد از این ماجرا دخترم دچار افسردگی شدید شد و من که طاقت دیدن اشک‌هایش را نداشتم تصمیم عجیبی گرفتم.
همراه دو دخترم از خانه بیرون زدیم. ما از شهر خودمان به مشهد آمدیم و چند روز اینجا بودیم. از دست خودخواهی و غرور همسرم خسته و درمانده شده‌ام. او اصلا مرا نمی‌بیند و هیچ احترامی برایم قائل نیست. حالا هم که دنبالمان آمده در کلانتری مثل برج زهر مار اخم‌هایش را درهم کشیده است و برایمان خط و نشان می‌کشد. آرزو‌ به‌ دل ماندم یک بار لبخند بزند و مثل مردهای دیگر با هم بازار Store برویم و قدم بزنیم. من پول نمی‌خواهم. محبت و توجهش را می‌خواهم. اگر در این ماجرای شیرینی‌خوران دخترم هم مشورت می‌کرد، چنین مشکلی درست نمی‌شد.
برچسب ها: اقدام
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: