دم اذان صبح با سلیم رسیدیم بهشت زهرا
همه جا سرد و تاریک بود
کنار گلزار شهدا توقف کوتاهی کردیم
فضاش خیلی با نشاط و مثبته
بعد یه سر به پدر بزرگ سلیم زدیم
چون کنار گذر بود و نشونه داشتیم
سریع آقا احمدی بزرگ رو پیدا کردیم
بعد رفتیم سمت نسیم جان
کل اون محدوده پوشیده از برف سخت شده بود
همه جا سیاه
بین صد تا دویست تا مزار گم شدیم یهو
بی هیچ نشونی
هوا یخ
تو دلم گفتم نکنه سلیم سردش باشه
گفتم که پیدا کردنش محاله
از همین جا دعا و ذکرش رو بخونیم و برگردیم
سلیم گفت
داداش یه کوچولو بگردیم.
###
نا امید
بدون هیچ نشونی خاصی
انقدر برف زیاد و سفت بود که امکان هیچی نبود
یه جا بی هدف وایسادم با پا یهو زدم زیر برف یخ زده
یهو یه گوشه از صورتش معلوم شد
تو ظلمات
یهو دیدم ظاهر شد
مثل نور
به همین سادگی
و باور نکردنی
من شوک
سلیم شوک
٢٥٤-
خودش سریع خودش رو نشون داد
وسط اون همه برف یکدست
وسط اون همه برف تاریک
وسط اون همه ملاقات در برف
٢٥٥-
ظهر واسه شایلی تعریف کردم تا عکس رو دید گفت:
اینو باید پُست کنی
و از همه بخوای براش انرژی و دعا بفرستند