سرانجام با گذشت روزها و شبهای پردلهره، آنها بهطور معجزه آسایی از دست قاچاقچی انسان نجات یافتند و با کمک مسئولان سفارت جمهوری اسلامی ایران در آنکارا به ایران برگشتند.
امیرحسین - ۱۵ ساله - یکی از پسران نجات یافته، جزئیات سفر، اسارت و رهاییشان را تشریح کرد:
با احمد - قاچاقچی- چطور آشنا شدید؟
من و محمدامین همکلاسی و بچهمحل هستیم. ما یک دوست افغانی بهنام نجیب داشتیم که او ما را با احمد آشنا کرد. ۶ ماهی میشد که با احمد دوست شده بودیم و گهگاهی به ساختمان نیمهسازی که او در آنجا کارمی کرد میرفتیم و شطرنج بازی میکردیم. درجریان همین رفت و آمدها احمد پیشنهاد کار در ترکیه را داد وبا حرفهای فریبندهاش گفت که میتوانیم با مدتی کار در ترکیه پول خوبی پسانداز کنیم. ولی افسوس که نمیدانستیم او قاچاقچی انسان است و قراربود هر کدام از ما را ۴۰۰ هزار لیره ترکیه بفروشد.
پساز اینکه با احمد دوست شدید و پیشنهاد سفر به ترکیه را داد، چه اتفاقی افتاد؟
من و دوستم طبق برنامه وبدون اینکه هیچکس متوجه شود ظهرروزحرکت-۱۰ آذر- ساک دستی هایمان را برداشته وخودمان را طبق قراربا متروبه میدان آزادی رساندیم.بعد هم همراه احمد سوار بر خودروی سمند نقرهای از میدان آزادی به ارومیه رفتیم. از ارومیه سوارپژو پرشیای سفید رنگی شدیم و آنجا بود که دست و پا و دهان ما را بستند و سواربر ماشین تا مرز رفتیم. بعد ازساعاتی ما را پیاده کردند و کفش هایمان را گرفتند و به ما دمپایی دادند. با همان وضعیت ۴ ساعت در برف وسرما راه رفتیم. نخستین جاده مرزی را رد کردیم و در دومین جاده مرزی سوار یک ون شدیم و به سمت ترکیه حرکت کردیم. البته نزدیک هر پاسگاهی راننده نگه میداشت و ما را پیاده میکرد. چرا که ما باید پاسگاه را پیاده دور میزدیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره سوار ماشین میشدیم. درمجموع حدود ۶۴ ساعت پیاده روی کردیم تا اینکه به بیابانهای شهر «وان» رسیدیم و گرفتاریهایمان از همانجا شروع شد.
چه گرفتاریهایی؟
ما را در سولهای حبس کردند. سولهای که اتاق، اتاق بود و داخل هر اتاق چند نفرمثل ما بودند. داخل سوله حدود ۱۲۰ دختر و ۸۰ پسربودند که البته هر روز تعدادی از این دختر و پسرها را با خود میبردند و افراد جدیدی هم اضافه میشدند. ۲۰ تا ۲۵ مرد افغان و کرد از این سوله مراقبت میکردند. به ما روزانه یک کف دست نان خشک و یک لیوان آب میدادند. حدود ۵۰ روز آنجا حبس بودیم یا شاید هم کمی بیشتر. در این مدت فهمیده بودیم بچههایی که از سوله بیرون برده میشوند آنهایی هستند که قرار است تحویل قاچاقچیان بشوند.
شما را شکنجه هم میدادند؟
محمدامین را کتک میزدند و حتی یک فیلم از کتک زدن او برای خانوادهاش فرستادند. البته بالاخره نوبت من و محمدامین شد و ما را سوار اتوبوس کردند. قرار بود به استانبول برویم اما بلیت گیرمان نیامد و مجبور شدیم به آنکارا برویم و از آنجا به استانبول.
چه شد که نجات پیدا کردید؟
داخل ترمینال اتوبوسرانی آنکارا، من و محمدامین به همراه احمد بودیم که البته او اسلحه داشت. همان موقع یک دفعه با خودم گفتم ما که راه نجاتی نداریم و معلوم نیست به استانبول هم برسیم چه سرنوشتی خواهیم داشت. پس فکرکردم بهترین فرصت به دست آمده است. شروع کردم به داد و بیداد و از مردم کمک خواستم. ترکیهایها که فارسی نمیدانستند، متوجه نمیشدند ما چه میگوییم. اما همان موقع چند افغانی که در آنکارا زندگی میکردند متوجه سر و صدا شدند و خودشان را به ما رساندند. آنها احمد را گرفتند و من و محمد امین را نجات دادند و به خانهشان بردند. احمد را در یکی از اتاقهای خانهشان حبس کردند و او را حسابی کتک زدند. آنجا بود که احمد گفت قاچاقچی انسان است و مارا فروخته. من و محمدامین به همراه یکی از افغانیها به مخابرات رفتیم تا با خانوادهمان تماس بگیریم که احمد از طبقه چهارم خانهای که در آن حبس بود خود را به پایین رسانده و فرار کرده بود.
چند روز بعد به ایران آمدید؟
فردای آن روز به سفارت ایران در ترکیه رفتیم و همان روز با نخستین پرواز به ایران برگشتیم.
پشیمانی؟
خیلی.کار ما از پشیمانی گذشته.
حرفی برای هم سن و سالهای خودت نداری؟
از نوجوانها وجوانها میخواهم به هر کسی اعتماد نکنند. چراکه ما اعتماد کردیم و سرنوشتمان به اینجا رسید. تازه خدا به ما رحم کرد که توانستیم از دست آنها نجات پیدا کنیم وگرنه معلوم نبود چه سرنوشتی خواهیم داشت. البته این را هم نگفتم احمد به غیر از ما دو نفر دیگر از بچه محل هایمان را هم فریب داده بود که خانواده آنها پول پرداخته وبه ترکیه رفته بودند که آنها هم بعد از ۴ ماه دست از پا درازتر به ایران برگشتند. حالا هم امیدواریم احمد هرچه سریعتر دستگیر شود تا بهسزای اعمال پلیدش برسد.