داستان عجیبی است حال و روز این روزهای ایران. برخی از افراد برای زمین زدن یک دولت، جلوی پیشرفت یک ملت را میگیرند. واقعا چه بلایی سر این کشور آمده است که منافع ملی قربانی منافع فردی شده است.
چقدر عجیب است که بسیاری از ما فکر میکنیم موفقیت روحانی تنها موفقیت اصلاحطلبان است یا موفقیت اصولگرایان ربطی به ما ندارد.
چقدر جامعه ایران دو دسته شده است. دو دستهای که چشم دیدن خود را ندارند. سنگهای بزرگی در هر دو جناح آماده است تا وقتی رقیب میخواهد کاری کند به سوی او پرتاب کنند تا موفقیت به نام دیگری نوشته نشود. بسیاری ایران را فراموش کردهاند. ایران برای آنها شده است، دسته خودشان. خندهدار نیست. کسانی در داخل برای این که رقیب را زمین بزنند به طرف خارجی علیه کشور بد میگویند. اتفاقاتی که این روزها برای مهاجمهای احتمالی خارجی استقلال تهران افتاده است نمونه بارز این معناست.
فردی در داخل ایران به مهاجمهای مد نظر این تیم پایتخت زنگ میزند و به آنها میگوید ایران ناامن است. بچههایت را میکشند.
در خیلی جاهای جهان سرزمین مهمتر از هر فردی است. در روزگاری نه چندان دور جوانان این سرزمین جان خود را فدای نام ایران کردند. جان مهمترین سرمایه یک انسان است. آنها مهمترین سرمایه خود را فدای این سرزمین کردهاند. حالا چه شده است نمیدانم.
این رفتار تنها شامل حال سیاسیها و آدمهای معروف نمیشود بسیاری از ما هم دچار این مشکل شدهایم. همه ما باید کلاه خود را قاضی کنیم و ببینم چرا به جایی رسیدهایم که حاضریم همه را قربانی کنیم تا خودمان بالا باشیم. بگذارید مثالی ساده بزنم. فشرده جلوی در مترو ایستادهایم. همدیگر را هل میدهیم تا زودتر به یک صندلی برسیم. بدون این که به روبهرو و کنار خود توجه داشته باشیم فقط هل میدهیم چون میخواهیم بیست دقیقه، نیم ساعت یا حداکثر یک ساعت روی یک صندلی بنشینیم.
این یک نمونه کوچکی از رفتارهای امروز ماست.
منفعتطلبی خدایی شده است که حاضریم همه را برای آن قربانی کنیم. گاهی این خدا در ظاهر پول خود را نشان میدهد، گاهی قدرت و گاهی صندلی مترو.
اگر این رفتار را ترک نکنیم تبدیل به یک جامعه خطرناک میشویم.
ژوزه ساراماگو رمانی دارد به نام «کوری». در این رمان مردم شهر دچار کوری سفید میشوند و به خاطر این کوری همه میخواهند خود را نجات دهند تا در عصر کوری زنده بمانند. مبادا جامعه ما دچار این کوری و رد شدن از دیگران شود.»