بند یک میگوید: «تصادمات به سرعت رو به افزایش است و به اوج بحران میرسیم. اگر ارتش را کنار بگذاریم تقاضای برکناری و طرد شاه عمومی شده است.» بند دیگر میگوید: «آن چه در ایران جریان دارد طرد یک رژیم پلیسی و فاسد نیست بلکه پایان جدال طولانی بین روحانیت شیعه و سلطنت به حساب میآید.» بند هفت میگوید: «رویه آمریکا از آغاز بحران، فرمول «شاه - ارتش - استقلال» بوده اما امروز فرمول «مذهب - ارتش - استقلال» حاکم است.»
به هر حال مبارزه با استبداد و مقابله با عاملی که زمانی که قدرت داشته انسانها را تحقیر کرده و همین طور ادامه داشته، موضوع اصلی انقلاب است. در سال ٥٦ هم شاه فضای باز سیاسی به وجود آورد؛ چرا که هیچ نگرانیای احساس نمیکرد. من در کمیته مشترک در زندان بودم و دادن روزنامه به ما آزاد شده بود. در ارگان حزب رستاخیز مطلبی از شاه خواندم که پشتم لرزید. نوشته بود ما وارد دروازههای طلایی تمدن میشویم و هیچ نگرانیای هم نداریم. شاه بر اساس تفکر کاذب و بیاطلاعی از فضای داخل جامعه با خیال راحت گفت تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شوند. حتما فکر کرده اگر برخی مبارزان هم بیرون بیایند چه میتوانند بکنند؟ اگر شاه صدای مردم را زودتر شنیده بود و نمیگذاشت هنجارشکنیها، بیقانونیها، زیر پا گذاشتن قانون اساسی و نادیدهگرفتن حقوق ملت رخ دهد، بدون تردید جامعه رشد متوازن داشت و شاه در حد اختیارات محدود، سلطنت و نه حکومت میکرد. روزی هم مردم، سلطنت را به جمهوری تبدیل میکردند و تبعات انقلاب، آسیبی به دنبال نداشت. این روزها درباره مقایسه شرایط اقتصادی با سیاستهای اقتصادی زمان شاه مطالب مختلفی در رسانههای اجتماعی میبینیم. آیا عملکرد اقتصاد آن دوران، درست و در راستای توسعه متوازن و پایدار بوده است؟ یا این که مشکلات اقتصادی موجب انقلاب در سال ٥٧ شده است؟
پاسخ از نظر من این است که بسیاری از اقداماتی که در آن مقطع انجام شده، در راستای توسعه پایدار بوده است. البته نقدهای مختلفی هم دارم اما باید بین شاه و دولت، تفاوت قائل شد. اوج تقابل شاه با کارشناسان کشور در سال ٥٢ قابل مشاهده است. نگارنده با کارشناسان آن مقطع سازمان برنامهوبودجه صحبت کردم. ماجرا از این قرار بوده که شاه دوست داشت مثل سیاستهای دولت احمدینژاد، دلارهای حاصل از گران شدن نفت را بیبرنامه به واردات کالاهای مصرفی اختصاص دهد و سازمان برنامه مخالف بود. البته آن موقع زور شاه نرسید که سازمان را منحل کند اما صراحتا میگفت تعدادی کمونیست را در آنجا جمع کردهاید تا چوب لای چرخ مملکت بگذارید! به هر حال از سال ٣٨ تا ٥٦، پنج برنامه توسعه اجرا و ٨٧ میلیارد دلار هزینه شد. نرخ بیکاری یکرقمی و نرخ رشد اقتصادی هم دورقمی بود. این که توزیع درآمدها متوازن بود یا نه، سرفصل دیگری است، اما آن چه مدنظر نگارنده است، این است که شخص شاه عمدتا مخالف برنامهریزی بود و میخواست قلدرمآبانه دیدگاههای خود را تحمیل کند. فراموش نکنیم، آن چه مردم ایران بیش از جیب، زندگی و معیشت به آن اهمیت میدهند، حرمت شخص و احترام به انسانها و آزادیهای آنان است. بسیاری از مردم جامعه دیدند که در این حوزه به بازی گرفته شدهاند. وقتی شاه اعلام میکند حزبی به نام رستاخیز داریم و هر کس نمیخواهد در آن فعالیت کند، پاسپورتش را میدهیم از کشور برود، مردم احساس تحقیرشدن میکنند. هنوز صدای جیغ و ناله زندانیانی که تنها به این جرم شلاق میخوردند که چهارم آبان (تولد شاه) شکلات و بیسکوییت اهدایی را نپذیرفته بودند، در گوش من است. جامعهای که اسلامی و ایرانی است، نمیپذیرد شاه با کارتر گیلاس مشروب بزند و در تلویزیون پخش شود. تاریخ شمسی را به تاریخ شاهنشاهی تبدیل کند. البته هر کسی از زاویه خود به موضوع نگاه میکرد؛ برخی از منظر سیاسی، برخی اخلاقی و برخی مذهبی اما یادمان باشد همه اینها روی هم فشرده شد. آن روز که با قنداق تفنگ در زمان رضاشاه، چادر از سر زنان کشیدند، این در ذهن مردم مانده بود. وقتی در ٢٨ مرداد ٣٢ دولت قانونی دکتر مصدق سرنگون شد و نخستوزیر مردمی آن محبوس و بعد محصور میشود و اجازه هیچ انتقادی به کسانی که منتقد بودند، داده نمیشود و وقتی ساواک به دنبال همه گروههای مبارز، از استاد و دانشجو، طلبه و مذهبی و مارکسیست میگردد، اینها یک جا سر باز خواهند کرد. این مدلها در انقلاب ایران، سر باز کرد.»