«پاس به قتل رسید اما هیچکس در این خصوص بازداشت و محاکمه نمی شود. هیچ اتفاقی نمی افتد. گذر می کنیم و فراموش می شود و چندی بعد آنها که این اقدامات را انجام دادند در جای طلبکار می نشینند! ... بنشینید و تماشا کنید!»
تدبیر24» «تیم فوتبال پاس به دسته سوم لیگ فوتبال ایران سقوط کرد. مثل لیز خوردن و افتادن یک الماس تراشخورده به اعماق اقیانوس. به همین اندازه ساده، دردناک و خسارت بار! شاید بعضی ها شانه بالا بیندازند که وقتی مردم نان ندارند بخورند حرف زدن در مورد سقوط یک تیم دسته دومی به دسته سوم مثل توصیه ماری آنتوانت همسر لویی شانزدهم است که پیشنهاد داد مردمی که «نان» برای خوردن ندارند، به جایش «بیسکویت» بخورند! دل تان خوش است آقا!
اما نکته فراتر از فوتبال و یک تیم است. میگویند انسانهایی که قدر خوشبختیهای کوچک را ندانند، هرگز نمیتوانند از شادیهای بزرگ هم لذت ببرند. حتی اگر سقوط تیمی مثل پاس به دسته سوم را اتفاقی «کوچک» بدانیم که اصلاً کوچک نیست، رخ دادن این اتفاق هدر دادن یک سرمایه ملی است. امری که از فرط تکرار دارد به یک اتفاق پیش پا افتاده تبدیل می شود و عملاً هیچ واکنشی را در پی ندارد.
روز گذشته در روزنامه قانون عکسی از ویران شدن سنگ یادبود مرحوم محمد مصدق در ابن بابویه منتشر شد با تیتر «هیچ! سهم یک شخصیت ملی». مصدق وصیت کرده بود که در ابن بابویه و در جوار شهدای ۳۰ تیر به خاک سپرده شود اما در حصر و تبعید جان باخت و در احمدآباد در خاک آرمید و حالا سنگ یادبودش هم روی زمین افتاده و ترک خورده و کک هیچکسی نمی گزد! چطور می توانیم این همه نسبت به مرد میهن پرست و ایران دوستی چون مصدق بی تفاوت باشیم و سهمش حتی یک کوچه و خیابان در سرزمینی نیست که برایش جان کند؟!
این اتفاق حالا در مورد پاس هم رخ داده است. تیمی با قدمت ۶۴ساله. با انبوهی افتخار. با پیرمردهایی مو سفید کرده که کنار این تیم بزرگ شدند، افتخار آفریدند و نسلی از بهترین و جنتلمن ترین بازیکنان را به فوتبال کشور تحویل دادند. چطور می شود این همه آسان با مرگش کنار آمد؟ آنها آخرین تیم ایرانی بودند که توانستند در سال ۱۹۹۱ قهرمان باشگاه های آسیا شوند. عنوانی که حالا برای فوتبال ایران یک رویا شده است. پاس در تهران بود و می درخشید تا این که پس از پایان فصل ۸۶–۸۵ به شهر همدان منتقل شد.
پاس در تهران ساختار داشت، نظم داشت، هویت داشت، ریشه و تاریخچه و عقبه داشت. بوته کلم نبود، نخل بود. این که نیروی انتظامی به دلیل هزینه ها قادر به تیم داری نبود قابل درک است اما هیچکس در تهران حاضر نبود این تیم را بخرد و تیم داری کند؟ حتماً باید این درخت کهنسال را از ریشه می کندید و می بخشیدید به استان دیگر؟ که مثلاً تمرکز زدایی شود؟ محمود احمدی نژاد و رفیق گرمابه و گلستانش آقای علی آبادی که آن همه مردم را به مهاجرت از تهران و بازگشت به زادگاه شان تشویق کردند خود چرا به ارادان و کاشان برنگشتند؟
فروپاشی پاس تهران و ایجاد پاس همدان که نخستین تجربه طرح انتقال باشگاههای تهرانی به شهرهای دیگر بود، یک جنجال در رسانههای ایران به وجود آورد و مخالفان بسیاری داشت که البته صدایشان به جای نرسید.
کاظم اولیایی، مدیرعامل باشگاه پاس همدان، حمیدرضا حاجیبابایی نماینده همدان در مجلس شورای اسلامی، بهروز مرادی استاندار همدان و کیومرث هاشمی نایب رئیس سازمان تربیت بدنی از موافقان اصلی این انتقال بودند که همگی آنان در این انتقال نقش داشتند. حالا اما سکوت کرده اند! سکوت محض.
شاید هم احساس نمی کنند اتفاق خاصی افتاده است. این که بخشی از تاریخ ورزش ایران بر باد رفته و یک سرمایه ملی که زمانی شاخص و برند بود حالا دود شده و به هوا رفته اصلاً اهمیتی دارد؟ «پاس» واژهای با ریشه پهلوی و به معنای احترام، رعایت ادب و نگهبانی است و عجب از این «سرمایه» نگهبانی شد!
وقتی از فساد و ناکارمدی در میان برخی از مدیران محمود احمدی نژاد حرف می زنیم، دقیقاً از چنین مواردی حرف می زنیم. هبه کردن تیم های ورزشی به این استان و آن استان که عاقبت به خیر نشدند، چیزی مثل همان تصمیم شان در انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور بود. به همان اندازه پرهیاهو، کم فایده، به ظاهر به سود مردم و در عاقبت توام با شکست!
این اتفاق فقط در دوران احمدی نژاد رخ نداد. پیش و پس از آن هم تصمیمات ساده و کارشناسی نشده برخی در مورد سرمایه های ملی نتایج خسارت باری به همراه داشته است. کارهایی که حتی اگر با «نیت خیر» همراه بوده، سرانجام خوبی نداشته است. تصمیم های کلان را صرفاً با نیت نباید گرفت، بلکه خردمندی، مشورت و نگاه کردن به تجربه های پیشین در داخل و خارج می تواند چراغ راه باشد.
پاس به قتل رسید. اما هیچکس در این خصوص بازداشت و محاکمه نمی شود. هیچ اتفاقی نمی افتد. گذر می کنیم و فراموش می شود و چندی بعد آنها که این اقدامات را انجام دادند در جای طلبکار می نشینند! ... بنشینید و تماشا کنید!»