ملت ایران هم گفتند: «ما اگه سیبزمینی هم بودیم، شما ما را چیپس کردی. یعنی اول پوستمان را کندی، بعد خلالمان کردی و از هم جدامان کردی، بعد سرخمان کردی، بعد هم سس قرمز را ریختی روی ما و کف خیابان.»
به همین مناسبت انجمن چغندرهای مقیم مرکز هر گونه انتساب سببی یا نسبی را به اسفندیار رحیممشایی شدیدا رد کردند. چغندرها گفتند چغندر حداقل یک فایده دارد، شما چی؟
همچنین ملت ایران که داشتند به مشایی نگاه میکردند، گفتند: ما فکر کردیم تو معنی نگاه ما را میفهمی. نگو خیال کردی خوشمان آمده که داریم نگاه میکنیم. نه چغندر جان! این نگاه از صدتا چیز هم بدتر است.
از دیگر سو دکتر روانپژوه گفت: آقای مشایی ابتدا میگفت بالای آسمان ایران فرشتهها را مشاهده میکند که پرواز میکنند. بعد دوستشان گفت وارد هاله نور شدند. سپس گفتند یک جنگیر مرتبط با ایشان دستگیر شده. این اواخر هم که اعلام استقلال کردند و گفتند درخت هستند. حالا میگویند چغندر هستند. من نگران ایشان هستم.
یک کارشناس باغداری گفت: درخت و چغندر دو تا چیز جدا هستند و اصلا امکان ندارد یکی، هم بتواند درخت باشد، هم چغندر.
مشایی گفت: چرا نمیشه؟ مگه شاعر نگفته قلب من قلب پرنده، پوستم اما پوست شیر؟ خب من هم قلب من قلب چغندر است و پوستم اما پوست درخت. مشکل این کجاست؟
همچنین سیبزمینیها از چغندرها شکایت کردند، چون در انتخابات ۸۴ آنان با این که چغندر بودند، بین مردم سیبزمینی پخش کردند و این سبب شد مردم فکر کنند دارند به یک سیبزمینی رأی میدهند، در حالی که چغندر بوده.
جمعبندی: از ما پرسیدند عیبش چیست اگر مشایی (چغندر فعلی و درخت سابق) و بقایی (زنبیل) و احمدینژاد پز فعالیت حقوق بشری و دفاع از آزادی بیان بگیرند؟ و چرا ما این اساتید را باور نمیکنیم؟ ما از پاسخ درماندیم و به سمت افق حرکت کردیم تا گم و گور شویم.»