این روایت را که یکی از دختران ناصرالدینشاه - تاجالسلطنه - در کتاب خاطرات خود مینویسد، میتوان نخستین بازتاب ماجرای برق در زندگی اجتماعی ایرانیان در پایتخت دانست؛ مظهری از تجدد که همچون دیگر مظاهر متجددانه، پس از سفرهای ناصرالدینشاه قاجار به فرنگ، ابتدا جای خود را در کاخ و دربار و سپس در کوی و برزن و خانههای مردم ساده شهر، باز کرد و نمادی بود از واکنش و استفاده عجیب و نامعقول ایرانیان از بسیاری از وسایل رفاه و راحتی زندگی که چنانچه مشهود است در این روایت جای خود را به استرس و رنج و البته تفتیش شاهانه سپرده است.
در دل این روایت افزون بر دادههای اجتماعی زیست زنان حرمسراهای قجری و مشکلات بزرگ دربار که به فریبکاریها و دشمنتراشیهای درون خانوادگی بازمیگشت، قصه برق در ایران برجسته است؛ قصهای که سالها راهی به خانههای تودههای مردم شهر پیدا نکرد، مردم در روزهایی که چراغ برق برای شاه مملکت و زنان حرمسرایش حکم یک اسباببازی را داشت با لامپاها و چراغموشیها و گاه شمعهای نیمسوختهشان تاریکی مطبخ و اتاقهای خانه را نور میپاشیدند و فراتر از آن خیابانهای پایتخت از این روشنایی برق، محروم بود تا اینکه در بیستم خرداد ۱۳۱۷ خورشیدی، سالها پس از بازیهای کودکانه شاه و زنانش با کلید برق، خیابانهای طهران قدیم برای اولین بار زیر نور کارخانه برق روشن شد و از ظلمات دهشتناک گذشته خود رها شد.
رضاشاه پهلوی با مشورت با آگاهان و مشاوران فنی خود دریافته بود که کارخانه کوچک برقی که امینالضرب سالها پیش تاسیس کرده است، پاسخگوی نیازهای مردم شهر نیست و در نتیجه در میدان ژاله – که در آن زمان در حومه شهر واقع بود - کارخانه دیگری ساخت که قدرت بیشتری نسبت به کارخانه برق امینالضرب داشته باشد. برق کارخانه امینالضرب ظاهرا برق کمجانی بود چنانکه به طنز و مطایبه دربارهاش میگفتند که برای دیدن برق تهران باید کبریت کشید. اکنون رضاشاه که پس از سرنگون کردن قاجاریه به دنبال نامی درخشانتر از قجریها برای خودش بود، پس از تصمیمات بزرگی که برای آرایش شهر و جادهها و پوشش مردم گرفت، میخواست این تصمیمات زیر نوری رخشانتر به چشم آید، ضمن آنکه این برقرسانی به خیابانها و کوی و برزن خود شیوهای از اعمال امنیت و نظارت بیشتر بر شهر بود که همانند حرمسرای شاه قجری در تاریکی احتمالا مجال و آزادی بیشتری برای زدوخورد و دزدی و اجحاف به شهروندان و بناهای نوظهور حکومتی را داشت.
اما ابتدا به قصه کارخانه برق امینالضرب بپردازیم که زمینهساز بازی شاه قاجار در حرمسرایش بود. مشوق امینالضرب برای دل سپردن به ماجرای برق، همان شاه بازیگوش قاجار بود که در سیر و گشتش در فرنگ، هوس کرد که یک مولد کوچک برق را که هشت لامپ روشنایی را روشن میکرد، با خودش به ایران و کاخ گلستان بیاورد و در نتیجه مقدمات این کار را به امینالضرب سپرد. هرچند که اسناد و دادههای تاریخی نشان میدهد که پیش از امینالضرب، یک کارگزار فرانسوی محبوب دربار، به نام مسیو بواتال، کارخانه برق کوچکی در خیابان بابهمایون تاسیس و ناصرالدینشاه قاجار آن را با روشن کردن چراغی افتتاح کرده بود اما به دلیل برخی کارشکنیها به سرانجام مطلوبی نرسیده بود.
کار امینالضرب هم برای تاسیس کارخانه برق در طهران، کاری بود طلسم شده که حیات ناصرالدینشاه بدان قد نداد و به دوره مظفرالدینشاه رسید و ادامهاش بر دوش پسر امینالضرب افتاد. جعفر شهری در کتاب خود - گوشهای از تاریخ اجتماعی طهران قدیم - درباره کارخانه برق امینالضرب مینویسد: «داستان خرید کارخانه برق حاج امینالضرب به این صورت بر سر زبانها بود که حاجی امینالضرب که اصفهانی زیرک و تاجر سرمایهداری بود و جز ملتزمین رکاب با مظفرالدینشاه به روسیه رفت. روزی در خیابان قدم میزد، چشمش به کارخانه مزبور (یک کارخانه برق) افتاد که مشغول کار است. او که تا آن زمان چنین چیزی ندیده بود محو تماشا شد. چون مدت اقامتش در جلوی کارخانه به طول انجامید دربان برای رد کردنش جلو آمد و گفت مگر خیال خریدنش را دارید که اینطور نگاهش میکنید؟ حاج امینالضرب جواب داد بله البته به شرطی که ارزان بدهند و درست حساب بکنند که در همین میان هم صاحب کارخانه رسید و از جریان باخبر شد و چون وضع جلنبری او را در آن قبای وصلهدار و عمامه شیرشکری ژولیده و نابسامان که عادت همیشگیاش بود ملاحظه کرد وادار شد که او را دست بیندازد و بگوید قیمتش پانصد تومان است و حاج امینالضرب هم خواست که قولنامهاش کند و پولش را هم حواله یکی از تجار معتبر آنجا کرد. شوخی شوخی کار به جدی رسید و کارخانه را تصاحب کرد.»
این قصه البته به لحاظ تاریخی کاملا قابل تائید نیست چون امینالضرب در زمان ناصرالدینشاه میزیست و پسرش در زمان مظفرالدینشاه که بر خلاف پدرش که عادت به پوشیدن قبای ژنده داشت، ظاهری معقول و آراسته داشته است و با این حساب به نظر میرسد در این افسانه جای پدر و پسر کارگزار برق تاریخ با پدر و پسر شاه ایران عوض شده است و احتمالا در متن روایت هم دست برده شده است اما از صحتوسقم تاریخی و یا اساسا افسانهوار بودن این روایت که بگذریم، آنچه مهم است این که امینالضرب و اخلافش در زمان رضاشاه برق و روشنایی را زمینه و وسیله مهمی برای دیدن تغییرات ظاهری سبک زندگی در سرزمینی میدانستند که نه در عمق و تفکر که در ظاهر و ابزارآلات داشت از بافتی سنتی به سوی بافتی مدرن گذر میکرد.
روایت شده است که رضاشاه درباره اقبال مردم از برق در تردید بود، در واقع او میدانست که بسیاری از تجددخواهیهای حکومت او از سوی مردم با مقاومتی منفی روبرو میشود و خواست مشترکی در این زمینه میان مردم و حکومت نمیتوان متصور شد. در نتیجه تصمیم گرفت قانونی از تصویب مجلس بگذراند که طی آن مغازهداران خیابانها را وادار کند که بهای برق مصرفی معابر عمومی را بپردازند تا کارخانه بر اثر ضررهای احتمالی تعطیل نشود. اما دادههای تاریخی نشان میدهد که مردم تهران بر خلاف بسیاری از علایق و تصمیمات حکومت وقت از برق و روشنایی به خوبی استقبال کردهاند به طوری که پس از مدتی کارخانه مزبور دیگر جوابگوی نیازهای شهر نبود و بر شمار کارخانههای برق در پایتخت و دیگر شهرها افزوده شد و بنا بر گزارش کتابهایی همچون «اسنادی از اتحادیههای کارگری»، بعدها بسیاری از اعتصابات کارگری با کارگرانی آغاز میشد که در همین کارخانههای کوچک و بزرگ برق در شهرها مشغول به کار بودند.