تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 05
کد خبر: ۱۱۳۴۷۲
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۷

سرنوشت شوم دختری که سودای ماشین مدل بالا داشت

زن ۲۵ ساله در حالی که با دیدن اولین بوسه عاشقانه پدر بر گونه‌های نوزاد یک ماهه اش اشک می‌ریخت به کارشناس اجتماعی و مشاور کلانتری پنجتن مشهد گفت: پدرم کشاورز بود و از طلوع آفتاب تا غروب در زمین‌های زراعی اش زحمت می‌کشید تا من و شش خواهر و یک برادرم روی تلخکامی‌ها را نبینیم. با وجود این من ته تغاری خانواده بودم که اطرافیان «دردانه بابا» صدایم می‌کردند. او علاقه خاصی به من داشت. هنگامی که خسته از کار به خانه بازمی گشت مرا روی زانوهایش می‌گذاشت و با نوازش موهایم لذت وصف نشدنی را به من می‌داد. من هم حتی با گریه و زاری ظرف غذای پدرم را از مادرم می‌گرفتم تا آن را در زمین کشاورزی به پدرم برسانم. هر روز ظهر زیر سایه درخت توت کنار پدرم می‌نشستم و سفره ناهار را می‌گشودم. سال‌ها می‌گذشت و خواهرانم یکی پس از دیگری با پسرانی از اهالی روستایمان ازدواج کردند و به خانه بخت رفتند.

تدبیر24»اگرچه من سعادت و خوشبختی و شادمانی را در چهره تک تک خواهرانم می‌دیدم که با شوق کمک حال همسرشان بودند، اما سودای زندگی در شهر را در سر داشتم به همین دلیل هیچ کدام از خواستگارانم را نمی‌پذیرفتم. دوست داشتم با پسری شهری ازدواج کنم و درحالی که عینکی دودی بر چهره زده ام کنار همسرم در یک خودروی مدل بالا بنشینم و این گونه وارد روستا شوم تا به دیگر دختران فخر بفروشم.

ولی چنین خواستگاری نداشتم. مدتی بعد یکی از پسران روستا که چند سال قبل با خانواده اش به مشهد مهاجرت کرده بود، از من خواستگاری کرد. من هم به امید زندگی در شهر بلافاصله پذیرفتم، اما پدرم به خاطر شناختی که از «محمد» داشت مخالف این ازدواج بود.

با وجود این برای آن که قلب چینی گونه سوگلی اش نشکند با چهره‌ای اندوهناک درحالی رضایت داد که آن روز برای اولین بار اشک غلتان را روی گونه‌های آفتاب سوخته اش دیدم. چند روز بعد از مراسم ازدواج کوله بارم را بستم و راهی شهر شدم. اگرچه زندگی در آپارتمان ۴۰ متری حاشیه شهر برایم عذاب آور بود، اما احساس تنهایی زیادتر رنجم می‌داد چرا که همسرم تا دیروقت به منزل نمی‌آمد و به زندگی بی تفاوت بود. پرخاشگری، نامهربانی و تنگنا‌های مالی آن قدر شدید شد که تازه فهمیدم همسرم اعتیاد دارد.

پسرم به دنیا آمده بود که من دچار افسردگی شدید شدم، ولی همسرم فقط پای بساط مواد مخدر بود و هیچ توجهی به ما نداشت. با کمک پدرم تحت درمان قرار گرفتم و درحالی دوباره به زندگی ام بازگشتم که محمد با کتک کاری هایش زندگی بر من و فرزندم را تلخ کرده بود، ولی روی بازگشت به روستا را نداشتم. روز‌های وحشتناکی را سپری می‌کردم تا این که فرزند دیگرم نیز به دنیا آمد، اما از محمد خبری نبود

. مواد مخدر روح و جسم او را تسخیر کرده بود و گاهی چند روز هم او را نمی‌دیدم تا این که به قانون پناه بردم، اما وقتی همسرم برای اولین بار نوزاد یک ماهه اش را در کلانتری دید و عاشقانه او را بوسید، فهمیدم که یک معتاد هم مهر پدری دارد به همین دلیل با راهنمایی مددکار اجتماعی کلانتری تصمیم گرفتم از شکایتم صرف نظر کنم و در مراحل درمان و جلسات مشاوره ترک اعتیاد کنارش قرار بگیرم تا شاید او دوباره به زندگی بازگردد. این درحالی است که به پیشنهاد «محمد» چمدان بازگشت به روستا را بستیم تا با کار در زمین‌های کشاورزی پدرم، کنار دیگر خواهرانم خوشبختی را احساس کنیم. شایان ذکر است، به دستور سروان محمد ولیان (رئیس کلانتری) وی به مراکز ترک اعتیاد و مشاوره معرفی شد.

برچسب ها: تدبیر24 سرنوشت
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: