تدبیر24»این جوان ۳۰ ساله که بهروز نام دارد و گاهی خود را به نام «ایمان» معرفی
میکرد درباره چگونگی وقوع این جنایت و نحوه آشنایی خود با «ف» متهم ردیف
دوم پرونده گفت: حدود سه ماه قبل من با «ف» در یکی از پارکهای مشهد آشنا
شدم و از آن روز به بعد ارتباط شیطانی بین ما شکل گرفت به طوری که «ف»
بسیاری از شبها را در خانه مجردی من میماند و با سیم کارت مخفی که داشت
با همسرش تماس میگرفت و چنین وانمود میکرد که مثلا همسر یکی از دوستانش
نیست و او به ناچار باید نزد دوستش بماند تا او از تنهایی نترسد!
متهم این پرونده جنایی همچنین درباره چگونگی تصمیم به قتل مرد قصاب نیز گفت: «ف» که ۲۴ سال سن دارد همواره با شوهرش اختلاف داشت حتی زمانی که شوهرش در مرکز ترک اعتیاد بود، او نزد من میآمد و از وضعیت زندگی اش گلایه میکرد من هم به درد دلهای او گوش میدادم! تا این که روزی ماجرای عجیبی را مطرح کرد. او گفت: برای آن که بتوانیم با هم ازدواج کنیم باید شوهرم را از بین ببریم! او گفت: هیچ کس به ما مشکوک نمیشود کسی چه میداند تو شوهر مرا کشته ای! و بعد نقشهای را که کشیده بود چنین توضیح داد: شوهرم کبوترباز است و کبوتران زیادی دارد تو به عنوان خریدار کبوتر اورا به مکان خلوتی بکشان و به قتل برسان!
جوان ۳۰ ساله در ادامه اعترافات هولناک خود گفت:، اما باز «ف» نقشه خودش را رد کرد و گفت: نه! این طوری نمیشود و سپس نقشه دیگری کشید و ادامه داد: شوهرم قصاب است تو به عنوان فردی که میخواهد گوسفند بکشد او را به بیابانهای اطراف بکش و کارش را بساز! من هم این نقشه را بیشتر پسندیدم. «ف» مغز مرا شست و شو داده بود. او میگفت: پدر شوهرم خیلی مرا دوست دارد وقتی پسرش کشته شود من پول فروش خانه را برمیدارم، مهریه ام را از پدرشوهرم میگیرم و بچه هایم را نیز به آنها میسپارم. آن زمان با یکدیگر به تهران یا شهر دیگری میرویم وزندگی میکنیم هیچ کس هم از این ماجرا بویی نمیبرد!
بهروز در ادامه اظهاراتش درباره اجرای این نقشه شوم گفت: یک شب تلفنی با شوهر «ف» تماس گرفتم و با او در انتهای یکی از خیابانهای شهرک مهرگان که به زمینهای کشاورزی میرسید قرار گذاشتم تا گوسفندی را برایم بکشد! او هم شب راهی زمینهای کشاورزی شده بود، ولی من تردید داشتم و به همین دلیل سر قرار نرفتم! با وجود این، وسوسههای شیطانی «ف» مرا رها نمیکرد و او مدام روی مخم راه میرفت که باید شوهرش را بکشم! این گونه بود که تصمیم نهایی را گرفتم و روز بعد به در منزل مرد قصاب رفتم و از او خواستم تا برای کشتن دو گوسفند همراهم بیاید.
یکی از بستگان او که سخنان ما را میشنید اصرار میکرد که همراه ما بیاید! ولی «ف» به او نهیب زد که کجا میخواهد برود! مرد قصاب هم به او گفت: نه من تنها میروم احتمال دارد کارم طول بکشد!
دقایقی
بعد من و مرد قصاب وارد خانه مجردی شدیم او که گوسفندی را آن جا نمیدید
مشکوک شد و گفت: پس گوسفند کو! گفتم دوستم برای خرید گوسفند رفته و به زودی
گوسفندان را میآورد! بعد او را به داخل خانه دعوت کردم. خودم سیگار «بنگ»
کشیدم و به او مشروب تعارف کردم! از قبل داخل مشروب قرصهای خواب آور
ریخته بودم! وقتی مشروبات الکلی را خورد دیگر خوابش گرفت میگفت: چرا خودت
نمیخوری؟ گفتم من این نوع مشروب را دوست ندارم و برای آن که بیشتر شک نکند
مقدار دیگری مشروب را که جای دیگر گذاشته بودم کنارش قرار دادم و مقداری
از آن را خوردم. به او (مرد قصاب) گفتم تو کمی بخواب! وقتی دوستم گوسفندان
را آورد تو را بیدار میکنم! او در حالت نیمه بیهوشی بود که من باز دچار
تردید شدم و به منزل «ف» رفتم به او گفتم بیا زهر چشمی از او بگیریم و از
قتلش بگذریم! ولی او باز مرا وسوسه کرد که حالا کار را تمام کن! به همین
دلیل دوباره به خانه بازگشتم. از داخل کوچه بلوکه سیمانی را برداشتم و در
حالت خواب ضربهای به سرش زدم سپس با تیغ موکت بری که برای همین کار خریده
بودم رگ گردن و سپس رگ دستش را زدم! خون روی فرش منزل فواره زد. من بیرون
آمدم و به منزل «ف» رفتم به او گفتم بیا کارش را ساختم! پس از آن در فکر
نابود کردن جسد بودیم در بین راه مقداری بنزین از یک دست فروش خریدیم و به
خانه آمدیم! ابتدا تصمیم گرفتیم او را در حیاط منزل دفن کنیم، ولی بیل و
کلنگ پیدا نکردیم این گونه بود که به سوزاندن جسد فکر کردیم. «ف» میگفت:
من داخل نمیآیم تو ابتدا با گوشی تلفن من چند عکس از جسد شوهرم بگیر! تا
من ببینم! من هم عکسها را برایش گرفتم، اما او بعد از سوزاندن جسد به من
کمک کرد. جسد مرد قصاب ۳۱ ساله را به داخل حمام بردیم و آتش زدیم، اما دود و
بوی سوختن فضا را آغشته کرد به همین دلیل شعلههای آتش را خاموش کردیم.
جسد همان جا ماند و ما به خانه «ف» رفتیم چرا که کسی از همسایگان به ما
فرغون نداد تا جسد را از خانه بیرون ببریم. صبح روز بعد او تلفن همراهش را
کوک کرده بود که ساعت ۵ مرا از خواب بیدار کند. من و «ف» به خانه خودم
رفتیم و جسد را روی پرده منزل گذاشتیم و کشان کشان، در محل کشف رها کردیم.
از آن روز به بعد نیز «ف» به منزل یکی از بستگانش رفت، ولی من از او خبر
داشتم تا این که به پلیس آگاهی احضار شد. فهمیدم که او در برابر
بازجوییهای پلیس دوام نمیآورد. به همین دلیل فرار کردم تا این که چند روز
بعد توسط کارآگاهان اداره جنایی غافلگیر و دستگیر شدم!
گزارش خراسان حاکی است، در پی اعترافات صریح متهم معروف به «دم اسبی» وی با صدور قرار بازداشت موقت از سوی قاضی «کاظم میرزایی» روانه زندان شد، اما باز هم بنا به نظر مقام قضایی، تناقضهایی در اعترافات وی دیده میشود که باید طی روزهای آینده، دو متهم این پرونده جنایی با یکدیگر مواجهه حضوری شوند.
سابقه خبر
گزارش خراسان حاکی است، صبح روز هشتم شهریور، جسد سوخته مردی در شهرک مهرگان کشف شد و با حضور قاضی میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد) در محل، تحقیقات در این باره ادامه یافت. بررسیهای کارآگاهان اداره جنایی که با راهنماییهای قاضی شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد همراه بود، نشان داد که مقتول مرد قصابی است که از روز ششم شهریور گم شده است. بررسیهای دقیق کارآگاهان با نظارت مستقیم سرهنگ حسین بیات مختاری (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) آغاز شد و کارآگاهان موفق شدند عامل این جنایت هولناک را که جوان ۳۰ سالهای معروف به «دم اسبی» بود به همراه همسر مقتول دستگیر کنند. در بازجوییها مشخص شد: «دم اسبی» پس از ارتباط شیطانی با همسر مرد قصاب و با دسیسهای وحشتناک، مرد ۳۱ ساله را به قتل رسانده اند.