تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 11
کد خبر: ۱۲۳۱۸۶
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۴۰۱ - ۱۲:۵۸
گفتگ و گو با «امین زندگانی» به بهانه ی اجرای نمایش پروین در سالن اصلی تئاتر شهر تهران

«پروین» آینه ای تمام نما از جامعه ماست

همیشه سرم درد می کرده که خودم را به چالش بکشم

 تدبیر24» صحنه ی سالن اصلی تئاتر شهر تهران، این روزها زیر گام های مردی چکمه پوش است که گاه می رقصد و پایکوبی می کند، گاه خشمگین می شود و صدای فریادش از پشت درهای بسته ی سالن هم به گوش می رسد. خواستن ها و نتوانستن های امین زندگانی در نقش سرهنگ فضل الله خان همایون فال در نمایش «پروین» به نویسندگی و کارگردانی حسین کیانی، حکایت به چالش کشیدن بازیگریست که پیش از این، نگاه مثبتی را در ذهن مخاطب تئاتر، سینما و تلویزیون برای خود رقم زده بود. چالشی که زندگانی، به اذعان تماشاگران و منتقدان عرصه ی فرهنگ و هنر، پیروزمندانه از پس آن برآمده.

امین زندگانی درباره بازی در اثر رئالیستی، چهره نگارانه و تابوشکنانه ی پروین، می گوید: « تماشاگر ما عادت به تئاتریکال دیدن نمایش ها دارد. او عادت کرده به دیدن استفاده از شعارهای فضای مجازی در دیالوگ ها. این که بیاید ببیند یک خانه ای هست، یکسری آدم دارند عادی صحبت می کنند. میزانسن عجیب و غریبی هم نیست، از خود می پرسد پس هنرش کجاست؟ خب پاسخ من این است که هنرش در همان چیزی ست که تو آن را نمی بینی. خیلی سخت و دشوار است اینکه شما در بستری از واقعیت جاری، زندگی کنی و تلاشت این باشد که تماشاگر را به باور برسانی.»

زندگانی، سرهنگ را نماد تسلط بر هنرمند می داند و توضیح می دهد که «سرهنگ همان وعده دهنده است؛ وعده دهنده ای که عمل نمی کند. این بحث بسیار غم انگیزیست که هنرمندان اصیل خانه نشین شوند و این در همه ی عرصه ها مصداق پیدا می کند. موضوع این است که حاشیه جای متن را گرفته.»

آنچه می خوانید حاصل گفت وگو با امین زندگانی، بازیگر نقش سرهنگ فضل الله خان همایون فال یا همان سرهنگ آرتاست که این روزها صدایش از پشت درهای بسته ی سالن اصلی تئاتر شهر تهران هم به گوش می رسد؛

- آقای زندگانی، چه شد که در نمایش پروین به ایفای نقش پرداختید؟ چه عاملی باعث شد که این کار را قبول کنید؟

باید به حدود دو سال پیش برگردم که از طرف گروه، با من تماس گرفته شد برای بازی در نمایش پروین در نقش سرهنگ که آن زمان من درگیر کار دیگری بودم و ناچار شدم با کمال نارضایتی قبول نکنم. ولی قسمت شد و خدا مرا دوست داشت و این اتفاق افتاد که در آن زمان نمایش اجرا نرود و برسد به امسال و من بتوانم در این نمایش ایفای نقش کنم.

علاقه مندی من به کار کردن با حسین کیانی به سال های دور، حدود سال های ۸۰ و ۸۱ برمی گردد که با برادرم امید به دیدن یکی از کارهای او در سالن چهارسوی تئاتر شهر رفته بودیم و از همان موقع به این دلیل که قلم و جنس کار آقای کیانی را بسیار دوست داشتم این علاقه در من به وجود آمد که بازی در کارهای او را تجربه کنم.

زمانیکه این فرصت در نمایش پروین فراهم آمد، بلافاصله پذیرفتم و با اولین چیزی که مواجه شدم زمان کوتاه برای تمرین بود. در هر صورت اسم آقای کیانی آن قدر برای من آرامش بخش و اطمینان بخش بود که این ریسک را پذیرفتم که نقشی مثل نقش سرهنگ را با مدت کوتاهی تمرین بپذیرم چراکه مطمئن بودم با حضور حسین کیانی اتفاق خوبی برای این نقش رخ خواهد داد و بعد اسامی سایر بازیگران را هم که شنیدم خیالم راحت شد که بعد از سال ها تئاتر کار نکردن(به این دلیل که من چند سال یکبار تئاتر کار می کنم)، با یک تجربه ی خوب مواجه خواهم بود.

به هر صورت، کار شروع شد و دیدیم که تجربه ی خوب به تجربه ای سخت بدل می شود و هرچه جلوتر رفتیم متوجه شدیم کار کردن متنی متفاوت و خاص، دشواری های خود را دارد و توان بیشتری را مطالبه می کند و به هر ترتیب به اجرا رسیدیم. فکر می کنم همه ی ما با استرس، کار را شروع کردیم به این دلیل که یک زمانی سوژه ی کار به نحویست که می توان با اغماض از کنار آن رد شد اما پروین، اسم آقای کیانی و سالن اصلی تئاتر شهر، توقعاتی را، هم در مخاطب و هم خود ما ایجاد می کند که طمانینه ی بیشتر و انرژی دو چندانی می خواهد. آقای کیانی با شهامتی که داشت کار را شروع کرد. خب زمان کار دو ساعت و نیم است و ابتدا گمان می رفت با توجه به مخاطبی که برای کارهای کوتاه مدت و کارهایی که شاید نیاز تفکر عمیق نداشته باشد(نه اینکه سطحی باشند)، تربیت شده(مخاطبی که کار را ندیده و تنها از زمان آن مطلع است)، انتقاداتی را به همراه داشته باشد. نمایش پروین ارتباطی عمیق با مخاطب را طلب می کند و شاید منتقدانی که از روی زمان، یک کار را قضاوت می کنند، نیاز به مواجهه با این اثر و برقراری این ارتباط عمیق داشته باشند.

من فکر نمی کنم در نسل جدید کسی پیدا شود که رمان چند جلدی «جان شیفته» را خوانده باشد. شاید کمتر کسی پیدا شود که رمان های بالای ۳۰۰ صفحه را بخواند و همه به داستان ها و رمان های کوتاه تر گرایش پیدا کرده اند و این، هم به دلیل صرفه جویی در زمان است و هم اینکه جنسیت زندگی از سرعت بالاتری برخوردار شده. به طبع با آغاز نمایش ما با مقابله ی جمعی از تماشاگرانی که مدت ها بود عادت به دیدن نمایش طولانی نداشتند، مواجه شدیم. آرام آرام، زبان تماشاگر با زبان متن یکی شد و این هفته ای که گذشت احساس می کنم با انعکاس محتواهای تولید شده در رسانه ها و آشنایی ذهنیت مخاطب با اثر، ارتباط خوبی بین متن و مخاطب برقرار شد و تا حدود زیادی نمایش به مخاطب نزدیک شد و نوعی درک متقابل به وجود آمد.

- سوای در نظرگرفتن نمایش پروین، اگر آقای کیانی متن دیگری داشتند باز هم ایفای نقش در کار ایشان را انتخاب می کردید؟

صد درصد. من نمی توانم آقای کیانی را کنار بگذارم چون دلیل اول من قبل از اینکه متن آقای کیانی باشد، خود حسین کیانی بود. هنوز هم هست و فکر می کنم حسین کیانی از آن دسته افرادیست که باید از افکار و اندیشه های او حفاظت و صیانت شود. او تجربه ی بسیار خوب و عمیقی در ادبیات نمایشی دارد و باید در ابعاد خود ظاهر شود. بگذارید صریح بگویم اگر جامعه ی ما به دنبال یکسری آدم های سهل الوصول است، حسین کیانی سهل الوصول نیست. حسین کیانی خیلی سخت به دست می آید اما باید تلاش کرد که او را به دست آورد وگرنه گنجینه ایست که از دست می رود.

ادبیاتی که در نمایشنامه ی او جاریست و نگاهی که به نمایشنامه نویسی دارد می تواند در وانفسای فیلم نامه، موضوع، سوژه و دیالوگ نویسی، به شدت نجات بخش باشد و کمکی باشد به فرهنگ و هنر نمایشنامه نویسی در عرصه ی تئاتر و هم در عرصه ی تلویزیون و سینما.

- موضوعی مورد توجه رسانه ها و مخاطبان کار قرار گرفته و آن نقش متفاوت شماست. خودتان هم فکر می کنید این متفاوت ترین نقشی است که تا به حال از حیث اجرا و شخصیت، ایفا کرده اید؟

ممکن است باشد ممکن هم هست نباشد. من خاطرم هست وقتی بعد از ملک سلیمان، نقش عمو عجوزه را در آهوی پیشونی سفید، بازی کردم و در جشنواره ی فیلم کودک اصفهان هم این اتفاق برای من افتاد که نقشی متفاوت را بازی کنم. در هر حال فکر می کنم بازیگر، هر لحظه می تواند متفاوت ترین خود باشد. من همیشه سرم درد می کرده که خودم را به چالش بکشم. نقش سرهنگ این امکان را به من داد. یکی از نقش های زیبای نمایش حسین کیانی بود و من هم سعی کردم به آن زبان مشترک با کارگردان برسم و بتوانم نقشی را که روی کاغذ و در ذهن آقای کیانی ست، به تصویری نزدیک کنم که زبان مشترک هر دو(هم بازیگر، هم کارگردان و نویسنده) باشد. این را هم بگویم که خیلی سخت است شما در کاری بازی کنید که نویسنده اش، خود کارگردان باشد. من که تجربه ی کوتاهی در عرصه ی نویسندگی دارم، می دانم که دست بردن در کاراکتری که یک نویسنده، ساعت ها و ماه ها و سال ها با آن زندگی کرده، چه قدر می تواند دشوار باشد. اینکه بخش هایی از کاراکتر، شبیه نباشد یا از آن کوتاه شود، به شکل قابل توجهی برای نویسنده سخت است. در این زمینه اما ارتباطی که با آقای کیانی گرفتیم و در واقع، به نتیجه رسیدن، سخت نبود. اما باید به این نکته هم اذعان کنم که نقش سرهنگ واقعا نقش سختی بود و انرژی زیادی را می طلبید و البته برای من یک ریسک بزرگ بود که آیا تماشاگر مرا در این قالب می پذیرد؟ آیا مسیری را که با هم انتخاب کردیم آن چیزی خواهد بود که تماشاگر به عنوان امین زندگانی، روی صحنه قبول کند یا اینکه عادت کرده است به یکسری قهرمان هایی که من در نقش هایم بوده ام؟ آیا تماشاگر با آن نگاه مثبتی که نسبت به من پیدا کرده ایفای این کاراکتر منفی را می پذیرد؟

خودم در این زمینه زیاد نگران نبودم و احساس می کردم که حتی اگر هم مخاطب مرا نپذیرد باز این هم بخشی از کار من است و محکی است برای من. در هر صورت این اتفاق افتاد و محبت مطبوعات و مخاطب هم شامل حال من شده که دید تازه ای به نقش من داشته اند.

با در نظر گرفتن همه ی این ها باید توضیح بدهم که خروجی یک نقش، محصول بازیگر نیست؛ محصول نویسنده، کارگردان و بازیگر و تیم بازیگران روی صحنه است. در صحنه ای که من با مجید رحمتی بازی می کنم، اگر آن ارتباط بین من و مجید شکل نگیرد، اگر آن ارتباط بین من و جواد مولانیا، جواد یحیوی، مهران رنج بر، نرگس محمدی، اکرم محمدی و مریم ندایی، شکل نگیرد و ارتباط، درست نباشد مطمئنا هیچ نقشی زیبا دیده نمی شود چون نقش، موقعی می تواند به تنهایی متکی به خود باشد که به صورت تنها مونولوگی را روی صحنه اجرا کند اما زمانیکه بحث ارتباط به وجود می آید، پنجاه درصد، سهم من است، پنجاه درصد سهم بازیگر مقابلم. اگر آن پنجاه درصد مقابل درست ایفا نشود، من دیده نخواهم شد. مطمئنا اگر نقش سرهنگ مورد قبول واقع شده در وهله ی اول به این دلیل بوده که مورد قبول همکاران من در صحنه های مشترکمان بوده و این باعث شده که تاثیرش بر مخاطب هم دوچندان شود.

- درباره ی تجربه ی شخصی خودتان در این نقش، بگویید. بالاخره ما بازیگران زیادی را در سینما و تئاتر و تلویزیون می شناسیم که همه ی نقش ها را یک جور بازی می کنند، اما شما در تمام طول مسیر بازیگری تان در هر نقشی که بودید، هر نقش را به فراخور خودش ایفا کرده و روی آن کار کرده اید. مختصری از تجربه ی بازی در نقش سرهنگ بگویید که خودتان چه کار کرده اید برای باورپذیرکردن این نقش؟

مرجع من همیشه متن بوده. برخی دوستان محبت داشتند و انتقاداتی کردند که این یک سرهنگ زمان رضاشاه است و شاید این شیطنت های روی صحنه در مورد او و عاشق پیشگی اش، بعید باشد و هر کسی نظر خودش را داشته اما رجوع من همیشه بعد از راهنمایی کارگردان، به خود متن بوده. یک جایی سرهنگ دیالوگی دارد که چراغ راه من شد؛ به پروین می گوید من آدم شش، هفت سال گذشته نیستم، من خیلی تغییر کردم، خیلی عوض شدم و حتی اسمم را هم عوض کرده ام.

سرهنگ از آن جمله آدم هاست که به یک شناخت ابتدایی رسیده که برای به دست آوردن خواسته هایش نیاز به تغییر دارد؛ در پرده ی سوم هم اعترافی می کند که در دو ماه و نیم زندگی با پروین اخلاق خشک نظامی و بساط خوشگذرانی داشته. پس او دارای دو ویژگیست؛ آدمی که بلد است محفل خوشگذرانی راه بیاندازد. پس معلوم است شیطنت های خاص خود را دارد که در شان پروین نبوده که تحملش نکرده و در بخش دیگر، خشک و نظامی بودنش که نتوانسته با لطافت روحیه ی پروین همراهی کند و باعث شده بعد از دو ماه و نیم زندگی مشترک، پروین از او جدا شود.

چیزی که وجود دارد، ضرورت تغییری ست که همه ی آدم ها به دنبال آن هستند. مشکلی که در سیر این تغییر به وجود می آید این است که آدم ها به تکرار یا بازگشت قوی تر به عادت های گذشته شان برگردند. همان طور که در سرهنگ هم می بینیم؛ در صحنه ای که همه از مرگ آرشاک ناراحتند و او تنها کسی است که خوشحال می گوید آرشاک مُرد یا در صحنه ای که روی آرشاک شمشیر می کشد یا آرشاک را بیرون می کند. او ضرورت تغییر را درک کرده اما تغییرش اساسی نیست؛ در ظاهر اتفاق می افتد. فکر می کند معضلش با پروین اعتصامی همین خشک بودن اخلاق و بساط خوشگذرانی است و می ٖآید تا خود را به آدم شادی بدل کند که در پرده ی دوم این را به وفور می بینیم. می آید که بگوید من تغییر کرده ام اما این تغییر عمقی نیست. در پرده ی چهارم هم اعلام می کند من عاشق بودم اما عشق بازی را بلد نبوده؛ معضلی که همه ی انسان ها دارند. ما تغییر را دوست داریم اما عمقی نیست. با نیروی بیشتری به سمت عادت هایمان برمی گردیم و به آن ها می چسبیم و باز از خود می پرسیم که چرا اشتباهاتمان را تکرار می کنیم و چرا اتفاقات مشابه برای ما پیش می آید و یا آدم های مشابه سر راه ما قرار می گیرند؟ در اصل این اتفاق افتاده که ما تغییر درستی نکرده ایم و زاویه ی دیدمان همچنان به صورت قبل مانده.

یا از سوی دیگر، اگر وارد مسیری می شویم، ابتدای راه متوقف می شویم. وارد بازی عشق می شویم و تا مرز به دست آوردن پیش می رویم. پرورشی وجود ندارد و این باعث می شود که زبان آدم ها در زندگی شان الکن باقی بماند؛ روابط، ناقص بمانند و لطماتی به یکدیگر بزنند که نتیجه اش این می شود که پروین اعتصامی بعد از شش سال، همچنان عوارض دو ماه و نیم زندگی مشترک با او را دارد که حتی وقتی ابراز عشق آرشاک را می شنود، حاضر نیست قبول کند. حتی حاضر نیست یکبار دیگر در آن موقعیت قرار بگیرد از فرط وحشتی که از این بازی دارد.

من سرهنگ را این چنین دیدم؛ آدمی که به خاطر هوش نظامی اش احساس کرده که باید استراتژی اش را تغییر بدهد اما نمی تواند از عادت هایش بگذرد. صنمی را می بیند؛ احساس می کند که در این ایام حتما باید ارتباط جدیدی با جنس مخالف برقرار کند، جنس ارتباطش از همان نوعیست که خودش به آن اذعان دارد؛ از سر باز کردن است. همه ی این ها نشان می دهد این آدم به عادت هایش چسبیده؛ عادت هایی مثل اعتیاد(ابتکار جذاب آقای کیانی که اوایل فکر می کردم دست و پاگیر می شود اما خیلی به من کمک کرد) و چسبیدن به یک عادت عجیب، یک حال آنی و عبور کردن از یکسری لحظه با کمک هایی که واقعی و عمیق نیست.

فکر می کنم تمامی این ها و نوع اطلاعاتی که بازیگران مقابل از سرهنگ، ارائه می دهند، سرهنگی را شکل داد که الان روی صحنه دیده می شود.

- پروین یک کار رئال است و حسین کیانی هم در مورد این اثر رئالیستی صحبت کرده و آن را نوعی خودکشی دانسته. راجع به تجربه ی کار واقع گرا بگویید. آیا شما هم معتقدید که خودکشی است یا اینکه تنشی ست که انسان ایجاد می کند و خود را با آن مواجه می کند؟

برخی استاد اکبر رادی بزرگوار را نماینده ی طبیعت گرایی یا رئالیسم در ادبیات می نامند. من سه تجربه ی بازی در کار ایشان را داشته ام و می دانم چه قدر بازی کردن نقش های آقای رادی سخت و دشوار است. اینکه شما زندگی کنی بدون هیچ نقدی روی خودت؛ بدون رساندن تماشاگر به نگاه منتقدانه اش و تنها تماشاگر را به باور برسانی.

کار پروین هم در بستری بسیار رئالیستی اتفاق می افتد و این را در بازی های ابوالفتح و نصرالله با بازی خوب و درخشان جواد یحیوی و مهران رنج بر می بینیم. همانطور که در پروین، مادر پروین، صنمی و مش رستم هم می بینیم. معضلی که من داشتم این بود که سرهنگ ویژگی هایی دارد که شاید نوع اجرا و شخصیتش او را از جریان رئالیستی کار دور کند و این ذهنیت به وجود بیاید که مخاطب بگوید این کاریکاتور است و واقعی نیست و شاید کاری که آقای کیانی با نوشتن و اجرای این اثر رئالیستی با خود انجام دادند، من هم در نقش سرهنگ، این ریسک پذیری را انجام دادم. من هم در این دوگانگی قرار گرفتم که آیا در کاری که بستر رئال دارد، می شود یک فانتزی هم به همراه داشت؟

اگر بخواهم نگاه خاص خودم را بگویم، معتقدم که در حال حاضر، ما قائل به هیچ سبکی نیستیم. زمانی اگر فکر می کردید که یک ارتفاع سیصد متری را ظرف سی ثانیه به شکل عمود می شود بالا رفت، فکری سورئال یا حتی اکسپرسیونیستی بود اما الان شما به برج میلاد می روید و آسانسور ظرف سی ثانیه شما را سیصد مترجابجا می کند.

زمانی پرواز انسان، سورئال بود یا کُشتن یک آدم اکسپرسیون بود و الان شما می بینید که در تمام دنیا، قاتل های زنجیره ای با فلسفه، آدم می کشند و انگار همه ی این ها وارد زندگی رئال ما شده اند. در نتیجه خودم را خیلی قائل به این تفاوت سبک، در ایفای نقش سرهنگ، نکردم. برایم ریسک بود که آیا آدم ها در یک بستر اینچنینی ما را باور می کنند اما زمانی که دور و بر خودم را نگاه می کنم، می بینم که آدم ها در لحظات بحرانی خاص، کم هم فانتزی برخورد نمی کنند. شما به حادثه ی متروپل آبادان نگاه کنید؛ پدری که کفش دخترش را می گیرد، می گوید دست شما درد نکند که این کفش را دادید. این دیالوگ رعشه بر اندام انسان می اندازد؛ هم در آن، فانتزی هست هم اکسپرسیون و هم خیلی چیزهای دیگر! شما از خود می پرسید این شخص، رئال صحبت کرد اما چرا این رئال صحبت کردنش اینقدر رنگ و بعد و عمق دارد؟

من فکر می کنم تماشاگر ما عادت به تئاتریکال دیدن نمایش ها دارد. یعنی نمایش گونه اجرا شدن نمایش ها. او عادت کرده به دیدن استفاده از شعارهای فضای مجازی در دیالوگ ها. این که بیاید ببیند یک خانه ای هست، یکسری آدم دارند عادی صحبت می کنند. میزانسن عجیب و غریبی هم نیست، از خود می پرسد پس هنرش کجاست؟

خب پاسخ من این است که هنرش در همان چیزی ست که تو آن را نمی بینی. همین می تواند در ابتدا منجر به ایجاد عدم زبان مشترک شود. اما به تدریج تماشاگر درک می کند با چه کاری مواجه است و چه چیزی را می بیند.

من فکر می کنم الان به قدری جهان، ترکیبی از سبک های مختلف است که آدمی که به این سمت می رود که نمایش را از نمایشش بگیرد و واقعیت را ارائه دهد، شهامت بالایی دارد و حسین کیانی این شهامت را داشته و معتقدم که این مبحث رئال هم جای خود را باز خواهد کرد. مردم هم آرام آرام به این نتیجه خواهند رسید که تئاتری که خالی از تفکر باشد برای وقت گذرانی خوب است اما ما گاهی اوقات، خوراک روحی و فکری و معنوی هم نیاز داریم. پس همدیگر را در این فضا تحمل کنیم. این را هم تاکید کنم که وجود یک کار رئالیستی که نیاز به تماشاگر خاص خود دارد، دلیل کتمان و نقض هیچ کار دیگری نیست و آن کارها هم قرار نیست که در ما عادت ایجاد کند. مهم ترین کار این است که ما عادت به تئاتر دیدن داشته باشیم و با عینک قضاوت و انتقاد، به دیدن کاری نرویم؛ اجازه بدهیم تئاتر در ما تاثیر بگذارد.

- کارهای حسین کیانی همواره در بستری از تاریخ اتفاق می افتد که تنه ای هم به شرایط اجتماعی روز می زند. نمایش پروین چه تنه ای به جامعه می زند و مشخصا نقش سرهنگ می تواند نماد چه شخصیتی باشد و یا اینکه چه شخصیتی را بخواهد نقد کند یا به چالش بکشد؟

آقای کیانی در یکی از یادداشتهایش در مورد پروین نوشته بود که شما به دیدن «خود» آمده اید. پروین حکایت همه ی آدم هاییست که شاید نتوانسته اند همرنگ جماعت شوند. نتوانسته اند در مسیری که دیگران از آن ها خواسته اند حرکت کنند، خواسته اند که اصالت خود را حفظ کنند و متاسفانه جامعه این اصالت را کنار می زند. جامعه می گوید که می بایست مصرف روزانه داشته باشی و اگر مصرف روزانه نداشته باشی، از سبد کالای مصرفی خارج می شوی و این باعث می شود که هنرمندان اصیل، زبان ارتباط با دنیای معاصر خود را آرام آرام گم کنند. غرب راهکارهایی در این زمینه پیدا کرد؛ مدیر برنامه انتخاب کرد، بنگاه های فرهنگی هنری راه اندازی کرد که اصلا نیازی نباشد که هنرمند وارد عرصه هایی شود که احساس کند باید بیزینس کارش را هم بلد باشد. زمانی که شما از بحث بیزینس کار دور می شوید خب قاعدتا یکسری روابط اجتماعی دلسردتان نمی کند و آدم ها بر اساس توانایی های هنری تان برای شما ارزش قائل می شوند نه بر اساس توانایی آوردن اسپانسر و سرمایه گذار. هنرمند کار خود را می کند و بخش بیزینس هم توسط دیگرانی که استراتژی این کار را بلد هستند، جلو می رود.

اما در رابطه با بحث اجتماعی، این بحث بسیار غم انگیزیست که هنرمندان اصیل خانه نشین شوند و این در همه ی عرصه ها مصداق پیدا می کند. موضوع این است که حاشیه جای متن را گرفته. یک بخش آن هم به این دلیل است که فضای مجازی کاری با ما کرده که در عرصه ی فرهنگ و مسائل اجتماعی، فست فودی بشویم. یعنی هرچیزی کاربرد زمانی خودش را داشته باشد؛ حوصله نداریم که چیزی در ما نشست و رسوخ پیدا کند.

به همین دلیل شاید نمایش پروین به خیلی از چیزها تنه می زند اما ما چون به دنبال نکات روزمره هستیم ممکن است متوجه نشویم. سرهنگ، سمبل نیروهای حاکم بر هنرمند بوده و دوباره می آید که هنرمندش را با دادن پیشنهادهای اغواکننده تصاحب کند. اما به نظر می رسد که همه چیز در حد وعده و وعید باقی می ماند. ما نگاه می کنیم در مسیری که در این سالیان بر هنرمندان ما گذشته، تا چه حد هنرمندان ما درگیر وعده هایی شدند که داده شد و انجام نشد و این باعث گسستی بین هنرمند و مردم شد و مردم دیگر هنرمند را مال خودشان نمی دانند. به عنوان نماینده ای از یک تفکر می دانند که اصولا هنرمند صاحب آن تفکر نیست، صاحب آن خط سیاسی نیست اما ورود کردن به چنین ماجرایی باعث شد که دره ای بین هنرمند و مردم ایجاد شود. سرهنگ دقیقا همان وعده دهنده هاست؛ وعده دهنده هایی که عمل نمی کنند. به یکسری اصول پایبند و معتادند که اصول در همه جا و با همه کس جواب نمی دهد.

این یک بخش ماجراست؛ اختلافات سیاسی که در درون خانواده است مثل ابوالفتح مثل نصرالله و ابوالقاسم که به فرنگ رفته، نشان می دهد که جوانان ما در حال حاضر یکی به فکر مهاجرت است و خوشبختی اش را در آن جا می بیند، یکی به فکر این است که مبارزات سیاسی و فرهنگی کند، یک کسی هم فقط همراه است. و ما سه نوع تفکر در این خانواده داریم. و یکی هم می شود مثل پروین که می خواهد دنیای خودش را داشته باشد و بدی قضیه این است که همه در دنیای هم دخالت می کنیم. در خانواده ها وحدت رفتاری و تفکر وجود ندارد؛ برادر، برادرش را قبول ندارد و خواهر، خواهرش را و این را در جامعه هم می بینیم که هیچ کس، هیچ کس را قبول ندارد. همه کدخدای ده خودشان هستند.

دقیقا شرایط فعلی ما، خانه ی پروین است؛ هیچ کس با هیچ کس همدل نیست. آن هایی که هنری در چنته داشته اند، به افیون و یک سری عادات پناه برده اند و یک گوشه خراباتی برای خودشان پیدا کرده اند و مش رستم شده اند. نسل جوانی که می خواهد سر از خاک بیرون بیاورد و جوانه بزند مثل صنمی، مورد هجمه و تجاوزی قرار می گیرد که این تجاوز می تواند متوجه جسم یا فکر و ذهن او باشد و موجبات سرخوردگی او را فراهم کند. هنرمندی که خود را اثبات کرده، سرخورده می شود و نمی خواهد در مسیر رضایت مخاطبش جلو برود و گوشه گیر می شود و پروین می شود. نهایتا فکر می کنم پروین آینه ای تمام نما از جامعه ماست.


بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: