هوشی مین رهبر ویتنامشمالی مذاکره با آمریکاییان را با توجه به ملاحظات استراتژیک
کشور کاملا ضروری و حیاتی تشخیص داد. او بهعنوان یک ملیگرا که کمونیسم را با
توجه به سطح توسعه کشورش بهعنوان یک شیوه، مناسب تشخیص داده بود هیچگونه مخالفت
بنیادی با آمریکا نداشت. او خواهان خروج نیروهای آمریکایی از ویتنامجنوبی و
یکپارچهشدن کشورش بود که خواستی تاریخی محسوب میشد. از سال 1858 که نیروهای
فرانسوی در ویتنام دخالت را شروع کردند، نبرد با نیروهای بیگانه و پاککردن سرزمین
از حضور آنان به یک عزم ملی تبدیل شد که در دوران رهبری کمونیستها نیز تداوم
یافت. پس از 10سال جنگ و حضور نزدیک به 500هزار سرباز سرانجام رهبران آمریکا به
درک این مهم توفیق حاصل کردند که هوشی مین نه در چارچوب منافع چین و شوروی بلکه
برای یکپارچگی کشورش میباشد که به جنگ با آمریکاییان در ویتنام روی آورده است. پس
از اینکه آمریکاییان به این نکته ساده توجه کردند که بیشترین تعداد جنگهای مردم
ویتنام در طول تاریخ با کشور چین بوده است، هنری کسینجر خبط دولتمردان سابق
آمریکایی را با امضای قرارداد صلح پاریس جبران کرد. او متوجه شد که ویتنام مستقل،
خطری برای آمریکا نخواهد بود بلکه در بلندمدت معضلی برای چین خواهد شد. هوشی مین
با درنظرگرفتن شرایط داخلی و جهانی متوجه بود که توسعه اقتصادی کشور و اقتدار
نظامی منطقهای ویتنام تنها در بستر دوستی و نزدیکی با آمریکا امکانپذیر است. با
توجه به خصومتهای تاریخی با بزرگترین و قدرتمندترین قدرت نظامی آسیا، یعنی چین
برای رهبران ویتنامشمالی محرز بود که ضرورتی انکارناپذیر برای ایجاد روابط
دوستانه با آمریکا وجود دارد، تا هم ورود سرمایه و تکنولوژی غربی- آمریکایی میسر
شود و هم اینکه سپر امنیتی ایجاد گردد. سرانجام پس از مرگ 58هزارو119نفر آمریکایی
و یکمیلیونوصدهزارنفر ویتنامی در تاریخ 29 آوریل سال 1975 به دستور جیمز
شلزینگر، وزیر دفاع آمریکا تمامی باقیمانده دیپلماتها، نظامیان و غیرنظامیان
آمریکایی بهوسیله هلیکوپتر از روی بام سفارت کشور را ترک کردند. مذاکرات صلح
ویتنام از یکسو به تقویت جایگاه استراتژیک آمریکا در برابر شوروی در صحنه جهانی
بهشدت کمک کرد و از سویی دیگر فرصت را برای ویتنامشمالی به وجود آورد تا در بطن
تقویت جایگاه منطقهای، اهرمهای توسعه اقتصادی را بهکار اندازد. ویتنامشمالی بهعنوان
کشور خصم، آمریکا را به پای میز مذاکره کشاند چراکه الزامات داخلی و بینالمللی
برای تصمیمگیرندگان در واشنگتن گزینه دیگری را ممکن نمیکرد. کشور خصم، تنها
هنگامی باید پای میز مذاکره با آمریکاییان بنشیند که رهبران در کاخسفید کنگره
ضرورت استراتژیک برای مذاکرهکردن را احساس کنند. آمریکاییان فیالنفسه مخالفتی با
مذاکرهکردن با هیچ فرد و کشوری ندارند همانطور که دونالد رامسفلد با صدامحسین در
بغداد به گفتوگو نشست و جان کری بهعنوان عضو ارشد سنای آمریکا با بشار اسد در
دمشق به رایزنی پرداخت. اما تنها آن نوعی از مذاکره را کشور خصم آمریکا باید گردن
نهد که آمریکاییان آن را در قالب یک اقدام استراتژیک برای خود تعریف و توجیه کرده
باشند. آمریکاییان پای به مذاکرات پاریس گذاشتند چراکه نیاز استراتژیک حفظ چین و
سدنفوذ شوروی در سطح جهانی و الزام به پاسخگویی در داخل، جهتگیریهای نیروهای
اجتماعی، دغدغههای انتخاباتی و خطمشیهای کنگره، ضرورت مذاکره با ویتنامشمالی
را به یک اصل تبدیل کرده بود. هر زمان معادلات داخلی و بینالمللی آمریکاییان را
متوجه ضرورت تغییر اهداف (نه فقط تغییر شیوه) در رابطه با کشور خصم کند باید
انتظار مذاکرات پربار و تعیینکنندهای را داشت. کشور خصم تنها هنگامی باید پای
میز مذاکره با آمریکاییان بنشیند که رهبران واشنگتن و کنگره تعاملات سازنده با
کشور خصم را تنها راه حفظ جایگاه جهانی کشور خود و متقاعدکردن نیروهای داخلی
بیابند.
منبع:شرق
حسین دهشیار