یک روز امام در منطقه خیزران مقابل رستورانی میایستد تا استراحت کند، از فضایی که در آنجا حاکم بوده احساس میکند زمینه برای کار اقناعی فراهم است، لذا وارد رستوران میشود و به صاحب رستوران میگوید کمی شراب برای من بیاورید.
مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر طرح تاریخ شفاهی امام موسی صدر را با هدف ثبت و ضبط خاطرات نزدیکان و دوستان و همکاران و مرتبطان با ایشان را آغاز کرد. در این طرح با همه افرادی که امام موسی صدر را میشناختند، با وی همکاری داشتند و هم فکر و هم رزم بودند شناسایی شده و گفتوگو میشود.
تاکنون بیش از 300 مصاحبه در ایران انجام و در «مرکز الامام موسی الصدر للابحاث و الدراسات» لبنان در حال ترجمه است که به صورت کتابهایی منتشر میشوند. تاکنون کتابهایی مانند «من و امام موسی» در حوزه تاریخ شفاهی منتشر شده است. کتاب من و آقا موسی، نخستین کتاب از مجموعه کتابهای تاریخ شفاهی مؤسسه است، دربردارنده خاطرات آیت الله عبدالجلیل جلیلی کرمانشاهی است که به کوشش حمید قزوینی فراهم آمده است.
در ادامه بخشی از گفتوگوی تاریخ شفاهی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر با هاشم الهاشم رئیس سابق جامعۀ لبنانیهای مقیم سیرالئون، میآید که پس از تکمیل به صورت کتابهایی منتشر خواهد شد
هاشم الهاشم رئیس سابق جامعه لبنانیهای مقیم سیرالئون
*بستنی خریدن امام موسی صدر از بستنی فروش مسیحی
هاشم الهاشم ابتدا به سابقه آشنایی خانواده خود با امام صدر اشاره کرد و گفت: این آشنایی به زمانی برمیگردد که من و برادر دو قلویم نوجوان بودیم و امام صدر هنوز در شهر صور سکونت داشت. آن روزها رابطه بسیار صمیمانهای میان امام و پدر من برقرار بود. به یاد دارم که امام هرگاه پدر من را میدید از او با لقب پسر عمو یاد میکرد چون پدر ما از سادات هاشمی بود. در آن سالها ما دائم ایشان را ملاقات میکردیم و همراهشان به جلسات مختلف میرفتیم به گونهای که من و برادرم دائم در دو طرف امام بودیم و در نمازهای جماعت به امامت ایشان شرکت میکردیم.
الهاشم در ادامه با اشاره به ماجرای یک بستنیفروش مسیحی که به امام مراجعه کرده و از خرید نکردن مسلمانان شکایت داشت، افزود: در یک روز پس از اقامه نماز جمعه، امام صدر گفت که میخواهیم جایی برویم. جمعی با ایشان همراه شدند که من هم جزو آنان بودم. رفتیم تا رسیدیم به بستنی فروشی آنتیبای مسیحی، امام به آنتیبا گفت که ما آمدهایم در اینجا بستنی بخوریم. آنگاه اول امام و بعد همه حاضران از بستنیهای آنتیبا خوردند. این کار امام خیلی صدا کرد. گویا یک بستنی فروش شیعه اینگونه تبلیغ کرده بود که چون آنتیبا مسیحی است، شرعاً نمیتوان از بستنیهای او خورد چرا که اهل کتاب پاک نیستند. و البته این سخن براساس نظر برخی علما عنوان شده بود، اما امام که معتقد به طهارت اهل کتاب بود، تنها به بیان نظر فقهی خود اکتفا نکرد و عملاً اقدامی را انجام داد که بازتاب گستردهای در جامعه آن روز لبنان داشت.
*وقتی امام موسی صدر شراب سفارش داد
الهاشم با تأکید بر اینکه تفاوت مهم امام صدر با دیگران این بود که ایشان مردم را در همه امور اقناع میکردند، ادامه داد: امام برای مقابله با زشتیها به تبلیغ زبانی اکتفا نمیکرد و حتی اگر میخواست مردم را از شرابخواری پرهیز دهد به شیوه اقناعی برخورد میکرد. مثلاً یک روز امام بین راه در جادهای در منطقه خیزران مقابل رستورانی میایستد تا کمی استراحت کند، گویا از فضایی که در آنجا حاکم بوده احساس میکند که زمینه برای یک کار اقناعی فراهم است، لذا به اتفاق همراهان وارد رستوران می شود و گوشهای مینشیند و به صاحب رستوران میگوید کمی شراب و یا یکی از انواع مشروبات الکلی را برای من بیاورید. افراد از این خواسته امام تعجب میکنند توجه همه جلب میشود. امام تأکید میکند که درست شنیدهاید آنچه را گفتم بیاورید. بعد کافهدار لیوانی شراب نزد امام میآورد. سپس امام از او میخواهد که یک جگر گوسفند هم بیاورد. بلافاصله سفارش ایشان انجام میشود. امام قطعهای از جگر را برش زده و روی آن شراب میریزد، پس از لحظاتی تغییرات جدی در ظاهر جگر ایجاد میشود. در اینجا امام خطاب به حاضران میگوید ببینید شراب با این جگر چه کرد همین اتفاق برای جگر کسانی که این نوع مشروبات را استفاده میکنند، میافتد. آیا منطقی است که همچنان به نوشیدن آن اصرار داشته باشید؟
*مخالفان امام موسی صدر، حسود و تنگ نظر بودند
رئیس سابق جامعۀ مهاجران لبنانی مقیم سیرالئون به سلوک فردی امام هم پرداخت و تصریح کرد: امام به گونهای سخن میگفت و عمل میکرد که همه او را دوست داشتند و به جرئت میتوانم بگویم که ایشان در میان مسیحیان و اهل سنت هیچ بدخواه و دشمنی نداشت و مخالفان او بیشتر در میان شیعیان حسود و تنگنظر بودند.
استاد الهاشم در ادامه دربارۀ رابطه امام با مسیحیان به بیان خاطرات دیگری پرداخت و اظهار داشت: یک مسیحی که مدعی علاقهمندی به اسلام و مکتب تشیع شده بود به امام صدر مراجعه میکند و خواستار تشرف به دین اسلام میشود. امام با طرح پرسشهایی سعی میکند از علت این تصمیم او آگاه شود. آن مرد پاسخهایی میدهد، اما امام قانع نمیشود، لذا به او پیشنهاد میدهد که برود و برخی کتابها را بخواند و بعد با تفکر و تأمل بیاید و تصمیمش را بگیرد. خلاصه در حالی که آن مرد اصرار به مسلمان شدن داشت، امام از او دلیل قانع کننده خواسته بود. بالاخره مرد مسیحی به امام میگوید میخواهم مسلمان بشوم تا بتوانم همسرم را راحتتر طلاق بدهم. امام هم در جواب میگوید اگر دلیلش چنین چیزی است به هیچ وجه قبول نمیکنم. اما آدرس خانهات را به من بده تا مشکلت را حل کنم. بعد همراه پدر من و یکی از کشیشهای مسیحی چند بار به منزل آن فرد مسیحی رفتند تا اختلاف او و همسرش را برطرف کنند. جالب این است که این مرد تا همین اواخر زنده بود و تا آخر عمر هم با همسرش زندگی کرد.
استاد هاشم الهاشم در پایان گفت: فرق امام صدر با دیگران در همین بود. اگر آن مرد نزد امام شیعه میشد، مثل بمب در جنوب لبنان صدا میکرد اما امام چنین شیوههایی را نمیپسندید.