تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 05
کد خبر: ۲۱۵۲۷
تاریخ انتشار: ۱۸ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۱

انقلاب جدی امروزه انقلابي زیباشناسانه است

احسان شریعتی
تدبیر24: استاد علي شريعتي هيچ‌گاه پيله‌اي از بي‌تفاوتي نسبت به جامعه به دور خود نپيچيد و براي رسيدن به جامعه آرماني و انساني‌اش از هيچ تلاشی مضايقه نكرد. ظاهرا احسان شريعتي هم بر مسلك پدر قدم برمي‌دارد تصوری که از دكتر علي شریعتی در میان دوستدارانش وجود دارد اینکه انسانی است وارسته و پرهیزگار که خود را به زر و زور و تزویر نه‌تنها نفروخت که جانش را برای افشاکردن این مثلث شوم برافروخت تا مشعلی باشد برای رهپویان بعد. بنا بر این شریعتی در دو ساحت برای هوادارانش قابل تاکید است در «منش» و در «دانش». شریعتی دارنده پروژه‌ای است که البته با او شروع نشده و بعد از او نیز متوقف نمانده است، طرحی برای تحول اجتماعی و شیوه زندگی که موافقین و مخالفین خود را حتی در میان دوستداران خود شریعتی دارد. احسان شريعتي را مي‌توان به‌راحتي به پرسش گرفت و با او صميمانه به گفت‌وگو نشست. فرزند ارشد و تنها پسر دکتر علی شریعتی. کسی که مخاطب بخشی از نامه‌های معروف و تأثیرگذار پدرش در روزهای توفانی منتهی به انقلاب بود. یکی از مشهورترین دیوارنوشته‌های آن روزهای به‌یاد ماندنی، این سفارش دکتر به پسرش بود که: «اگر می‌خواهی در دستان هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی، فقط یک کار کن… بخوان و بخوان و بخوان»!  شریعتی پسرش را به‌عنوان نماینده سیل مخاطبانش محسوب می‌کرد و امید داشت که احسان راه ناتمام او را در پیش گیرد. احسان ۱۸ساله که به خواست پدر برای تحصیل در آمریکا اقامت گزیده بود، در ابتدای تحصیلات آکادمیکش، پدر را از دست داد پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در آمريكا و اروپا در سال ۱۹۹۷ میلادی (۱۳۷۶ شمسی) در رشته فلسفه دانشگاه سوربن پاریس ثبت‌نام کرد و شروع به گذراندن واحدهای گرایش جدید خود فلسفه اگزیستانس و فنومنولوژی کرد. شریعتی در سال ۱۳۸۶ و به‌مناسبت سی‌امین سالگرد درگذشت علی شریعتی به ایران برگشت و در نیمسال اول تحصیلی سال ۸۸_۱۳۸۷ به تدریس در دانشگاه تهران مشغول شد. در ترم اول تدریس او در دانشگاه تهران، درس فلسفه‌های اگزیستانس به او واگذار شد و در نیمسال دوم تحصیلی به تدریس فلسفه‌های جدید و معاصر در دانشگاه تهران پرداخت.او گاهی به‌عنوان استاد داور پایان‌نامه‌ها در دانشگاه تهران حضور می‌یابد. تهران و مشكلات آن بهانه گفت‌وگوي آرمان با اين استاد دانشگاه بود. مشروح مصاحبه آرمان با دكتر احسان شريعتي در ذيل آمده است:
 
با توجه به اينكه شهر تهران بخشي از ذهن و خاطرات شما را تشكيل مي‌دهد، تصویر شما از این شهر چگونه است؟
 
متاسفانه وجه منفی و ضعف‌های تهران کنونی بر خاطرات گذشته و میراث فرهنگی و سیاسی تهران می‌چربد. از این نظرکه سیاست‌های توسعه در صد سال گذشته‌ ایران برپایه‌های نادرست علمی بنا شده و معلول آن ایجاد کلانشهرهایی است که بر اساس اسلوب و ساختار درستی پیش‌بینی و ساخته نشده است. البته مدیریت‌های شهری متناقض نیز هر یک به نوبه‌ خود در این محصول مسئولیت خاص داشته‌اند. اولین نکته درمورد تهران مساله بوم‌زیستی است که با توجه به موقعیت جغرافیایی و زلزله‌خیز بودن ایران و شکننده بودن گسل‌ها در تهران، به صورت خاص، اگر می‌خواستیم بر اساس و اسلوب و منطق صحیحی ساخته شود باید از ساخت‌وساز روی گسل‌ها پرهیز می‌شد و اجازه‌ بنای بلند و برج و باروسازی در بسیاری مکان‌ها داده نمی‌شد؛ یا به راه تبدیل می‌شد و یا به فضای سبز. اگر شهرداری قدرت خرید خانه‌های مردم را برای بزرگراه‌سازی دارد، قدرت تخلیه‌ گسل‌ها و تبدیل آنها به فضای عمومی را هم دارد. راه‌هایی که ساخته شده است برای عبور و مرور با اینکه بخشی از مشکل را حل کرده، اما خود مجددا مشکلاتی را ایجاد می‌کند به این دلیل که هر اتوبان با وجود سهولتی که در حمل و نقل ایجاد می‌کند خود جذب‌کننده‌ اتومبیل‌هایی است که سراریز می‌شوند در تمام کوچه‌پس‌کوچه‌هایی که زمانی کوچه‌باغ بوده‌اند و بدین صورت تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران به خروجی اتوبان‌ها تبدیل شده است. این شهر از شهرسازی و حمل‌ونقل گرفته تا سایر زیرساخت‌های موجودش مشکلات بسیار بنیادی دارد که با موازین و قواعد و استانداردها علمی نمی‌خواند و وقتی این موارد را همراه با مساله‌ آلودگی‌های هوا و آب و صوت و ...، درمجموع درنظر گیریم، ادامه‌ این روند تهران را به شهری غیرقابل‌زیست تبدیل می‌کند. زیرا یک دیگ بخار آماده‌ انفجار است. اشخاص و نیروهای صالحی طی دوره‌هایی در شهرداری بوده‌اند که برای رفع برخی از این مشکلات (کنترل ساخت‌وساز، بهبود راه‌ها، حفر فاضلاب، جمع‌آوری ضایعات-و-زباله، گسترش فضای سبز، و...) کوشیده‌اند و کار آنها نیز تا حدودی مفید و موثر بوده است و منافذ تنفسی نیز ایجاد کرده است و اگر همین منافذ نبود تهران خفه و قتلگاه می‌شد. همین شهرداری اما، از سوی دیگر، اجازه‌ تخریب و بلند مرتبه‌سازی به بسازوبفروش‌ها می‌دهد، به‌گونه‌ای که درحال حاضر به یک تجارت و سوداگری کاذب بدل شده است. ساختمان‌هایی که عمر 20ساله دارند «کلنگی» محسوب می‌شوند درحالی‌که در دنیا ساختمان‌ها با چنین قدمتی باید قابل نگهداری باشند. مجموعه‌ این عوامل از تهران کلانشهری ساخته است که به شکل اختاپوسی از همه سو رشد می‌کند. مساله‌ تهران یک مساله‌ ملی است که پس از اصلاحاتِ ارضی دوره‌ شاه، شیوه‌ تولید کشاورزی دستخوش تغییر شد و روستاییان به شهرها سرازیر شدند. سرعت ریشه‌کن‌ساز این مهاجرت نشان می‌دهد که این روند طبیعی نبوده و منجر به شکل‌گیری قشر حاشیه‌نشینان شهری شد و ترکیب اصلی شهرهایی چون تهران را نیز به هم زد. همان روند، پس از انقلاب و به‌خلاف انتظار، به‌جای آنکه به مناطق و به نوسازی و صنعتی کردن تولید ملی و سنتی توجه شود، تدام و تسریع یافت.
 
با این توصیفات آیا تهران را یک «شهر» قلمداد می‌کنید؟
 
شهر در برابر روستا یا ده، علاوه بر بزرگی ابعاد خان‌ومان‌ها و خیابان‌ها و میدان‌ها، به سازمانِ اقتصادی و اداری و نظامی ویژه اشاره دارد. این دو جنبه‌ شهر-نظام را یونانیان و رومیان تفکیک می‌کردند (استو–پولیس؛ اوربیس-سیویتاس). «مدینه»، نزد عبرانیان و مسلمانان، بر تصوری از دین به‌معنای عدل و امن (ایمان)، مبتنی بود که هدف والای تجمعِ شهری را می‌ساخت. و سپس دردورانِ مدرن، شهرها از «بورگ‌»هایی زاده شدند که مراکز هماهنگ کننده‌ قلمروها بودند، و «جامعه‌ مدنی» (بورگرلیشه گزلشافت) و بورژوازی و شهروندیَت جدید را ساختند. و اگر در گذشته شهر و کشور (جامعه-دولت) یکی بود، در عصر جدید این دو سپهر «جامعه/دولت» کاملا از یکدیگر تفکیک شدند. نکته‌ مهم در تعریفِ شهر، تعیینِ حد-و-مرزهای آن معیار مهمی است. برای خوب اداره شدن یک شهر، شمارش یا احصای تعدادِ جمعیت شرط است. شهر باید تعداد شهروندان محدود، مشخص و شمارش‌پذیر داشته باشد؛ زیرا تفاوت یک شهر سازمان‌یافته با «کلانشهر»ی که در آن توده‌ درهم تنیده‌ بی‌شکلی جمع شوند، این است که در آن شمارش دقیق، حقوق و وظایف و آرای یکایکِ شهروندان به حساب آید و به رسمیت شمرده شود. شهری که جمعیت زیادی داشته باشد، مدیریت سیاسی درستی هم نمی‌تواند داشته باشد و نظامِ شهری قاعده‌مند در آن پا نمی‌گیرد، حال با تمامِ این ملاحظات، تهران کلانشهری است بس شکننده، از هر نظر که بنگریم!
 
تاثیر و تاثر مکان بر فرد و فرد بر مکان در شکل‌گیری خاطره؟
 
بحث مکان یک بُعد قدسی و دینی نیز دارد. به آن به دلیل این که ردپاها و نشانه‌هایی از خاطراتی است که جنبه نمادین می‌یابند و به علت نشانه‌ای و شهادتی که به سمت آن خاطره تاریخی دارند، «مشاهد» (متبرکه) نام می‌گیرند. اماکن مشاهد هستند؛ یعنی محل‌های «گواهیِ» یک رخدادِ تاریخی. از این حیث است که اماکن و آثار عینی بسیار مهم هستند. مثلا مجسمه‌های یونانی تجلی خردمندی و عقلانیت و زبان و ادب یونان است. آثار معماری و اماکن تاریخی همه بیانگر یک جهان‌بینی و مکتب فلسفی و معنا دارند. اکنون برج میلاد (یا پیش‌تر میدان آزادی) نماد تهران شده است. این جنبه‌ با حافظه‌ تاریخی مرتبط است و مللی که آثار تاریخی دارند، در حفظ آن می‌کوشند. زمانی که شما وارد شهرِ فلورانس می‌شوید، تصور می‌کنید و به یک موزه پا گذاشته‌اید، بناهایی که از دوره‌ رنسانس تا کنون حفظ شده‌اند. شهروندان تنها در درون خانه‌ها اجازه‌ نوسازی دارند و تکنولوژی مدرن را به خدمت حفظ این میراثِ‌فرهنگی می‌گیرند؛ اما حق ندارند اثری را تخریب کنند. ما از راه-و-رسم مدرن نیاموختیم که چگونه حفظ سنت کنیم؛ بلکه تنها تخریب آن‌را یاد گرفته‌ایم؛ و خلاف آنها، در شهر-و-روستا بناهای نامناسبی می‌سازیم که با تجارب قرون محلی و محیط زیست ناهمخوان‌اند. برای نمونه، در گذشته در مناطق کویری خانه‌هایی می‌ساختند با دیوارهای قطور تا خانه در زمستان‌ها گرم بماند و تابستان‌ها خنک. امروز در کویر، اگر اشخاصی قدری پولدار شوند، برمی‌گردند و خانه‌هایی می‌سازند مانند بساز- بفروش‌های شهری که در تابستان جهنم و در زمستان یخچال می‌شود! زیرا روی سبک ساخت‌های قدیم مطالعه و این پرسش اصلا مطرح نمی‌شود که تجربه‌ای که طی قرون نسل به نسل منتقل شده است، چه حکمتی داشته است؟! میراث‌فرهنگی ما در همه جا در حال تخریب و تبدیل شدن به چهارراه‌ها و مغازه‌ها (و مکانیکی و تعویض روغن) بی‌ریخت شده است. و دیگر تفاوتی ندارد که در کجای ایران هستید؛ هویت‌های شهری دگرگون شده است. فرقی نمی‌کند که به مشهد وارد شده‌اید یا به اصفهان.
 
چرا جایی چون اصفهان توانسته تا حدود زیادی هویت خود را حفظ کند اما شهرهایی در حد و اندازه‌ اصفهان تغییر کرده‌اند؟
 
دلیل اول خود مردم اصفهان (و سایر مناطق مثل ابیانه و ..) هستند که در برابر سیاست‌های شهرسازی تحمیلی مقاومت می‌کنند. اصفهان هم با برج‌سازی‌هایی که نمای شهر و میدان اصلی را تحت تاثیر قرار می‌داد، تهدید می‌شد، اما مردم و نیروهای فرهنگی و سازمان‌های ملی و بین‌المللی چون میراث، یونسکو و..، حساسیت نشان دادند. زیرا این میراث فرهنگی به صورتِ همزمان، ملی و جهانی است و متعلق به کلِ بشریت.
 
آیا تغییر نام خیابان‌ها، به فرهنگ کمک می‌کند؟
 
این مورد ظریفی است. اگر به تغییر نام مکان‌ها پس از انقلاب دقت کنیم، می‌بینیم که برخی جا افتاده و برخی خیر. دلیل اینکه برخی نام‌ها جا می‌افتد، علاوه بر حُسن یا سوء انتخاب و تناسب در هر مورد، به این برمی‌گردد که آیا مردم نیز خود خواستار چنین تغییر نامی بوده‌اند و یا تصمیمی است که گرفته شده است. در این تغییر نام‌ها، اگر منظور پاسداشتِ نام‌آوران است، باید دقت زیادی صورت گیرد و از یاد نبرد که ارزش‌های آن عزیزان الزاما در نام فامیل آنها متبلور نیست. زیرا نام فامیل اسم مشترکی است که ممکن است در یک خانواده افراد غیرارزشی را نیز شامل شود. ارزش‌ها را باید در معانی و مفاهیم و نمادهای مناسب آن محتوا پاس داشت. برخی از خیابان‌ها مثل جاده‌ قدیم شمیران که در اواخر زمان شاه، کورش کبیر نامیده شد. در همان زمان هم به نام «جاده‌ قدیم شمیران» شناخته می‌شد. شنیده‌ایم که پس از انقلاب قرار بود طالقانی شود، اما خود آقای طالقانی پیشنهاد دادند که چون در این خیابان حسینیه ارشاد واقع شده است، به نام شریعتی گذاشته شود. دلیل این امر آشنا بودن ذهن مردم با این نام بود. اگر بخواهیم اسامی خیابان‌های شهر در اذهان مردم جا بیفتد و مناسب باشد باید اسامی ادبی، تاریخی، ملی و یا خیلی ساده، زیبا و طبیعی، مانند نام گل‌ها و ...، انتخاب شود. در برخی از کشورها و شهرها حتی شماره‌گذاری می‌شود تا شهروندان سریع‌تر و راحت‌تر خیابان‌ها را پیدا کنند. نام‌گذاری خیابان‌ها در هر شکل و حالتی که باشد باید طبق قاعده و اسلوبی خاص صورت پذیرد مثلا تعدد اسامی تکراری گیج‌کننده است. تغییر و تبدیل زیاد می‌تواند منجر به نوعی بی‌ثباتی هویتی و حافظه‌ای و انقطاع با میراث تاریخی-فرهنگی شود.  از کسی نیز پوشیده نیست که نبود حافظه تاریخی مساله‌ اصلی نسلِ جوانی است که از آن رنج می‌برد. زمانی که جامعه‌ای حافظه تاریخی نداشته باشد محکوم به تکرار اشتباهات می‌شود؛ زیرا هر بار از ابتدا آغاز می‌کند و چراغ راهی به نام گذشته را پیشِ رو ندارد.
 
آیا مکان‌ها هستند که در ذهن افراد خاطره را ایجاد می‌کنند یا اینکه ذهن افراد است که به‌دنبال عناصر و المان‌هایی برای ساخت یک خاطره است؟
 
خود این اماکن نیستند که فی‌نفسه ارزش دارند، بلکه تنها به‌عنوانِ نشانه، ردپاهایی از رخدادهای تاریخی‌اند. حفظ این اماکن از این نظر مهم است که از بین رفتن این نشان‌ها موجب سردرگمی می‌شود و به حافظه‌ تاریخی ضربه می‌زند. آمده‌اند و به ظاهر با منطق «نوسازی» همه‌ آثارِ گذشته را تخریب کرده‌اند. این «منطق» درهمه جاشکست خورده است: جمهوریخواهانِ فرانسه کاخ ورسای را دوباره بازسازی می‌کنند تا تاریخ و میراث تاریخی و ملی کشور سالم بماند. در کشور ما در فردای انقلاب برخی می‌گفتند باید تخت‌جمشید را هم خراب کنیم! نوع نگاه به تاریخ و گذشته باید عوض شود و نه بناها. تاریخ ایران همیشه یک تاریخ پادشاهی و شاهنشاهی و سلطنتی بوده و آثار هر دوره باید به خاطر حفظ تاریخ به دقت ترمیم و سالم نگاه داشته شود. حتی اگر این آثار ضد ارزش‌های انسانی هم باشند (مانند کشتارگاه‌ها، زندان‌ها و ..)، حفظ آنها مهم و ارجمند است. زندان‌های زمان شاه را که شهرداری تبدیل به پارک می‌کند یا زندان قزل قلعه که تره‌بار آل احمد شده، و .. پاک کردن تاریخِ مبارزات ملتِ ماست و گذشته آبستن آینده است، ملتی که گذشته ندارد همانندِ فردی است که آلزایمر گرفته است. ملتی آینده دارد که گذشته‌ای مشخص دارد. صرف طولانی بودن تاریخ یک تمدن بدون خودآگاهی انتقادی افتخارآور نیست. ظاهر گذشته باید حفظ-و-اصلاح شود، و باطن آن دگرگون و نوسازی شود. در این‌صورت، تضاد قدمت و تجدد و سنت و مدرنیته در تالیف و سنتز درستی از بین می‌رفت، و  استمراری منطقی میان حال و گذشته و آینده برقرار می‌شد. نیروهای مختلف سیاسی-ایدئولوژیک اما در گذشته، نتوانستند در ایران افق روشنی نشان دهند و درست راه‌یابی کنند. این را امروز در درهم‌ریختگیِ زبان و بی‌ریختی شهر و در برخی رفتار شهروندان می‌بینیم. بی‌ریختی و بدقیافه‌گی شکل شهر در بیلبوردها و تابلوهای شهر نیز متبلور است. در کنار یک تابلوی تبلیغ لوازم آرایشی، تبلیغ امر دیگری را نشانده‌اند. حتی در کشورهای سرمایه‌داری مصرف‌گرا نیز این شکل از تبلیغات در معابر عمومی را ندیده‌ایم. تبلیغاتی که در بزرگراه‌ها می‌تواند گاه منجر به تصادف شود، زیرا توجه راننده را به خود جلب و منحرف می‌کند. این شکل از مظاهر سرمایه‌داری که به سود سفارش‌دهندگان است، در کنار نصیحت همان پدیده‌ متناقض‌نما و زشت شهر ماست. انقلابِ جدی امروزه انقلابِ زیباشناسانه است.
 
تضاد واقعیت موجود با چیزی که تبلیغ می‌شود از نظر هویتی چه مشکلی ایجاد می‌کند؟
 
همین «کژتابی»هایی که برخی از روشنفکران به آن اشاره می‌کنند، نتیجه همین عدم توازن و تضادهاست. در فرهنگ دینی به این دوگانگی «نفاق» می‌گویند، یعنی بین آنچه هست و عمل می‌کنند و آنچه دلخواهشان است و می‌گویند، حفره‌های عمیق وجود دارد. در این حالت افراد ثبات شخصیت ندارند و دورویی و فرصت‌طلبی نیز از شاخص‌های این بی‌ثباتی فرهنگی و اعتقادی است. مطالعه‌ تاریخ ایران که همواره چهارراه حوادث و تهاجمات بوده، تا حدی این معضل را قابل فهم می‌کند. برای مواجهه با این بحران اخلاقی باید تلاش کنیم تا با این ریشه‌های روانی-فکری آن مبارزه کنیم. نیچه شاید با الهام از داستان آرش کمانگیر می‌گفت «فضیلت پارسی این است که: راست بگو و تیرت را بلندتر بیفکن!» اما متاسفانه یکی از مشکلات جدی امروزین جامعه رواجِ «دروغ» شده است.
 
یکسان‌سازی‌ها در معماری، در رفتار و ...، چه مشکلی در جامعه ایجاد می‌کند؟
 
تجربه تراکم و هم‌شکل‌سازی در کشورهای صنعتی که به دلیل ازدیاد جمعیت و کمبود جا صوت گرفت (و در بسیاری از شهرهای ما بی‌دلیل است)، در همه جا شکست خورده است. و این شهرک‌ها و حاشیه‌شهرها و ...، امروز به مناطق بحرانی و سرخ تبدیل شده است. ما در کشوری هستیم که از نظر وسعت با سایر کشورها قابل مقایسه نیست. اراضی کشاورزی ایران به اندازه کل کشور فرانسه است. ما به ساخت برج و تراکم و تبدیل شهر به بلوک‌های شبه‌کمونیستی نیازی نداریم. تفکر تمرکزگرا و سانترالیستی (که از زمان شاه شاید از ترکیه و فرانسه آمده باشد) باید تعدیل شود. ایران به تمرکززدایی نیاز دارد و قدری همانند آلمان به بینش فدرالی‌، تا مناطق قوی شوند و جمعیت پخش شود، تا با جمع شدن همه چیز در کلانشهری چون تهران (چنانکه پاریس) منشا این مشکلات نشود.
 
راه‌حل چیست؟
 
حل این مشکل عظیم ساده نیست. زیرا ساختارها و زیرساخت‌ها شکل گرفته‌اند. از سویی، موقعیت خاص جغرافیایی مثل خطر زلزله برای تهران که اگر به وقوع بپوندد، فاجعه قرن رخ می‌دهد و از سوی دیگر، ساخت‌هایی که طی یک سده‌ شکل گرفته‌اند؛ و از تهران نمادِ همه مشکلاتِ ما در صد سال گذشته را به نمایش گذاشته است. و این به یک دولت خاص هم ربطی ندارد، بلکه برآیندی از شیوه‌ کلانِ مدیریت از سوی مجموعه و تمامیتِ دولت‌های گذشته است. نه‌تنها نیروهای سنتی بلکه مسئولان مدرنیست هم اشتباهات استراتژیک در بنای چنین ساختمانی مرتکب شده‌اند. حلِ این معضلِ نهادین‌شده دشوار است. تا این مشکلات بنیادین با تحلیلِ آسیب‌شناسانه‌ ریشه‌یابی نشود، چشم‌اندازِ توسعه‌ شهری ناروشن می‌ماند. در این میان، تنها تلاش سیاسی از سوی دولت‌ها و شهرداری‌ها نیز کافی نیست. به‌روشنی می‌بینیم که عموما «حوزه یا سپهر عمومی» در میانِ خودِ شهروندان نیز معنا و ارجی ندارد. همه روزه در خیابان‌های شهر، افرادی از طبقات مرفه بالای شهر را می‌بینیم که با ماشین‌های آخرین مُدل پس از صرف غذا، ظرف خود را به خیابان پرتاب می‌کنند. معنای این حرکت این است که حوزه عمومی را با سطل زباله برابر و یکی می‌دانند. حوزه‌ عمومی، طبیعت، و ... را از آن خود نمی‌دانند. همین افراد اما درونِ خانه‌ خود را تمیز نگاه می‌دارند (و وقتی به خارج کشور می‌روند کاملا رفتار شهروندی متمدنانه دارند). در تهران، البته هر شب از سوی شهرداری برای تخلیه زباله‌ها می‌آیند، اما این در قیاس با کشورهای توسعه‌یافته که برای هر خانه چندین سطل زباله مخصوص شیشه، کاغذ، پلاستیک، و .. دارد، کافی نیست. از این گذشته از سوی افراد و شرکت‌هایی سودجو، کودکان و نوجوان‌ها سازماندهی شده‌اند تا از درون سطل آشغال‌ها، پسمانده‌ها را استخراج و تفکیک کنند برای بازسازی. در حالی‌که این امر از نظر قوانین بین‌المللی کار در رابطه با منع کار کودکان و آسیب به سلامت آنها جرم محسوب می‌شود. برای رویارویی با این مشکلات از سویی، نیاز به یک بینشِ نو و سالمِ ریشه‌ای و ساختاری، و به نوعی همّتِ ملی و مدنی خودانگیخته، به‌شدت احساس می‌شود.
 
  
 سعيد سيف

بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: