تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - 2024 November 22
کد خبر: ۳۲۶۶۵
تاریخ انتشار: ۰۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۲

کنفرانس سیاسی کف خیابان معتادان!

شبگردهای تهرانی یا معتادند و یا به دنبال جمع کردن زباله برای امرارمعاش و یا اینکه جایی برای خوابیدن ندارند اما دیدگاه های آنها در مورد مسائل سیاسی کشور قابل تامل است.
تدبیر24: ساعت 22 شب است. محل گزارش حدفاصل چهارراه پارک وی تا میدان راه آهن تهران؛ موضوع گزارش دیدگاه های سیاسی شب گردهای پایتخت از معتاد و متکدی گرفته تا پلاستیک جمع کن های سطح شهر ... شاید سوال کنید چرا؟ پاسخ کمی خصوصی است ولی باید گفت که گاهی رسانه و حتی خبرنگار از دیدگاه ها و اظهار نظرهای تکراری و کلیشه ای آقایان و خانم های محترم و البته اتوکشیده در مورد مسائل سیاسی روز خسته می شود. این بار آمدیم تا با دیدگاه های سیاسی کف خیابان آشنا شویم، شاید این دیدگاه ها کمی در فضای سیاسی کشور تاثیر گذار باشد.

رئیس جمهور را نمی شناسم!

پسرک هنوز فالهایش تمام نشده و دارد آدامس می جود! روی پله های یک بانک نشسته و چشمهایش هم نیمه باز است. آغاز سوالم کمی هزینه داشت و باید الباقی فال ها را می خریدم. محمد الان رئیس جمهور کشور کیست؟ نمی دانم! یعنی اینکه وقتی ندارم که بشناسم... احمدی نژاد را می شناسی؟ بله ... ولی مادرم خیلی روحانی را دوست دارد. چرا کار می کنی؟ مادرم دوست دارد کار کند ولی من و برادر بزرگم گفتیم نه حق نداری مگر ما مرده ایم. دیگه اجازه صحبت نداد و گفت: برادرم دارد می آید من باید بروم.

گفتم حرف دیگری نداری؟ گفت: تو خبرنگاری؟ گفتم بله.. گفت: فقط بگو اینقدر گرانی شده که خیلی از غذاها یادمان رفته... اصلا مادرم کمتر آشپزی می کند.واقعا حالمان خوب نیست.

احمدی نژاد کاری به معتادها نداشت!

میدان راه آهن، کنار دیوار نزدیک یک درخت، بساط یک معتاد پهن است. سلام ببخشید چند تا سوال داشتم؟ معتاد خیلی محترمانه و باکلاس پاسخ داد: بله بفرمائید در خدمت هستم! لحن‌اش شباهت زیادی به برخی مسئولان داشت ولی فرقش این بود که آنها پاسخ نمی دادند ولی این بنده خدا پاسخ داد! نشستیم و 5 دقیقه ای گپ و گفت سیاسی داشتیم. دلم نیامد چای اش را بخورم ولی به احترامش چند جرعه ای خوردم. می گفت: دوست دارد در انتخابات ها شرکت کند ولی معتاد است!گفتم ربطی ندارد مگر موقع رای گیری آزمایش اعتیاد می گیرند؟ گفت: نمی دانم ولی می ترسم شرکت کنم! پیش خودم گفتم چقدر خوب می شد که وزارت کشور چند صندوق سیار هم برای معتادان تهرانی و یا کل کشور در نظر می گرفت. هر چه نباشد حداقل بیش از 1 و نیم میلیون معتاد مشمول رای داریم.

می گفت: زمان احمدی نژاد خوب بود چون زیاد کاری به کار ما نداشتند اما الان بدجور بگیر بگیر است و من از دولت راضی نیستم. گفتم ارتباطی با احمدی نژاد ندارد. معمولا شهرداری جمع می کند. گفت: همه دستشان در یک کاسه است! مرد میانسال که رختخوابش را آرام آرام پهن می کرد گفت: سیاست ما کلا در یک ساک دستی خلاصه می شود. تمام گزینه های ما هم داخل این ساک است. چیزی برای قایم کردن نداریم. حالا برو بگذار بخوابم. شب بخیر...

از رئیس جمهور می خواهم کشور خوبی داشته باشیم

نزدیک مهدیه تهران کنار چرخ دستی پسرکی در حال خوردن خورشت قیمه بود. فکرکنم ته مانده یک غذای رستوران بود. می گفت: نام من میلاد است و 15 سال دارم.نمی دانم الان رئیس جمهور کیست ولی احمدی نژاد را دیده ام.گفتم اخبار را دنبال می کنی؟ گفت: خودت نگاه کن من از ساعت 5 عصر تا 1 صبح پلاستیک جمع می کنم. صبح ها هم خواب هستم و بعد باید زباله ها را تحویل دهم. 6 کلاس هم بیشتر نخوانده ام. تمام مخارج زندگی هم بر دوش من است. حالا آمده ای می گوئید سیاست؛ رئیس جمهور و غیره ... می گفت: خانه ما نزدیک کارخانه سیمان است و ماهانه 70 هزار تومان درآمد دارد. نه از مجلس خبرداشت و نه از استیضاح وزیر علوم... تمام سیاستش پیدا کردن قوطی و بطری آب بود. گفتم: از رئیس جمهور چه می خواهی گفت: کشور خوبی داشته باشیم فقط همین...

روحانی طرف هاشمی بود؛ رای دادم!

چهره اش نشان می‌دهد که مردی جا افتاده است. او را نزدیک پارک ساعی در حال جمع کردن زباله پیدا کردم. می گفت: به روحانی رای دادم. گفتم: صاحب دیدگاه سیاسی هستید یعنی اینکه بر اساس آگاهی رای دادید؟ گفت: نه همینجوری رای دادم چون دوستانم گفتند طرف هاشمی رفسنجانی است. گفتم: این یعنی خوب؟ گفت: بله زمان هاشمی خیلی خوب بود. ولی دیگر اجازه صحبت نداد و مجبور شدم سوالات بعدی را نپرسم.

می گویند داعش ایران آمده و دخترها را می دزدند!

ساعت نزدیک 12 شب است. به چهارراه ولیعصر رسیدم. در گوشه پارک دانشجو زنی 45 ساله هنوز بساط فروش آش و چای اش برپاست. گفتم: معمولا شما را دیده بودم زودتر می رفتید؟ گفت: امشب کمی آش ها ماند و خواستم بمانم تا تمام شود. گفتم: یک چای می خواستم... پیرزن آش فروش در تمامی انتخابات ها شرکت داشته و می گفت: ماهانه 700 هزار تومان درآمد دارم و تحت پوشش کمیته امداد هستم ولی تنها از کمیته ماهانه 70 تومان می گیرم اما نصف هزینه دانشگاه 2 دخترهایم را می دهند. از دولت قبل سوال کردم گفت: احمدی نژاد خوب می رسید من راضی هستم.

توانستم مسکن مهر اقدام کنم و در حال تحویل مسکن مهرم هستم! اما الان گرانی کمرم را شکسته است. از 5+1 سوال کردم گفت: از این چیزها سر در نمیاورم. گفتم کمک هم می خواهی؟ گفت: بله فقط رئیس جمهور کمکم کند الباقی پول مسکن مهرم مانده است. پیرزن می گفت: می ترسم... پارک بدی است و شبها ترسناک است و امنیت ندارم. خانه ام طرف نواب است و به دخترهایم گفته ام در یک رستوران کار می کنم و نمی دانند دست فروش هستم. البته در مورد تحولات عراق و سوریه هم با هم گپ زدیم و گفت: راست است که می گویند داعش ایران آمده و دخترها را می دزد من می ترسم...

شبگردی که از استیضاح وزیر خبر داشت

مردمیانسالی در حال کشیدن سیگار بود و همراهش کوله باری از پلاستیک داشت. گفتم خدا قوت کمک نمی‌خواهی؟ گفت: برو بچه شب است خطر داره برو لالا کن دیوانه! نزدیک شدم و گفتم اجازه بده چند دقیقه‌ای گپ بزنیم؟ گفت مگر من اشتون هستم! گفتم شما اشتون را می شناسی؟ گفت: پ ن پ فقط تومی شناسی... گفتم: یعنی وزرا را هم می شناسی؟ گفت: با سرپرست جدید وزارت علوم بله همه را می شناسم! برق از سه فازم پرید... فکر کردم این بابا یا مامور است که در حال ماموریت است یا اینکه دارم خواب می بینیم. گفت: چکاره ای؟ گفتم خبرنگار... خندید و گفت: حسینی بای هستی؟ گفتم نه. بعدش رفت دنبالش رفتم نگاه کرد و گفت: بیخود دنبال من نیا من طعمه خبری تو نیستم. بعد وقتی 50 قدم از من دور شد برگشت و گفت: هنوز روزنامه هایی که اسم من پای گزارش هایش ثبت شده را دارم... و من در جا خشکم زد. فقط همین...

ماجرای گفتگو با تخریب چی عملیات

ساعت از 12 گذشته است. روی نیمکت های پارک ها جای نشستن نیست. عده ای سیگار می کشند و عده ای هم خوابیده اند. آنقدر آدم دیدم که انگار نیمی از مردم تهران شبها اینگونه زندگی می کنند. وقتی از پیرمردی شبگرد در مورد سیاست سوال کردم گفت: تهران شبها رئیس جمهور ندارد! اما سلام من را به بالایی ها برسان و بگو حاج محمد گفت: آن وقتی که داشتم نفس نفس میزدم تا خودم را به جای بلند برسانم؛ آن وقتی که تا صبح دستانم از سرما یخ می زد؛ آن وقتی که از سخره های بازی دراز سرخوردم و پاهایم شکست تنها دغدغه ام این بود که بمانم و از کشورم دفاع کنم. حالا هیچ مدرکی ندارم تا اثبات کنم که من هم بودم. به آنها بگو هنوز در کف خیابانهای تهران بروبچه های عملیات هستند. فقط گمنامند.

حتی خانواده هم آنها را نمی شناسد! بعد از گفته های حاج محمد سرم را پایین انداختم وبعد گفت: مدیون هستی حرفم را نرسانی ... و آرام آرام دور شد. اجازه نداد همراهش باشم و یا سوالی بکنم. گفت: نمی گذارم وارد تنهایی ام شوی! گفتم حداقل بگو در جنگ چکاره بودی؟ گفت: تخریب چی...

میزگرد سیاسی با معتادان

در یکی از مناطق تهران در حال گفتگو با معتادی بودم که سایر معتادان هم دورم جمع شدند. بندگان خدا فکر کردند ساقی هستم! خلاصه برای حفظ جان از دم نفری 10 هزار تومان گرفتند تا تنها 5 دقیقه میزگرد سیاسی با آنها داشته باشم. گفتم مملکت دست کیه؟ یکی از معتادان گفت: دست قالیباف است. دارد در تهران پادشاهی می کند. خواب و خوراک ما را گرفته خدا می داند. فقط همه دنبال معتادها هستن. بابا همه ما را هم بگیرید اندازه نصف سه هزار میلیارد تومان نمی شود... معتاد دیگری گفت: خب چه ربطی دارد بهش گفته اند ما را بگیرد اون هم اجرا میکند. گفتم بگذارید سوالم را عوض کنم شما می دانید الان کشور در چه وضعیتی قراردارد و علت گرانی ها چیست؟ یکی پاسخ داد: می گویند یک نفر کل پول بانک ها را دزدیده رفته!

معتاد دیگری گفت: احمق اینقدر کشیدی قفل کردی کل پول ها را دادند انرژی هسته ای خریدند! یکی از معتادان که ساکت بود گفت: مشکل اقتصادی کشور ناشی از تحریم ها و عدم مسئولیت پذیری مسئولان است. وقتی یارانه ها را بدون تدبیر توزیع کردند و به حرف اقتصاد دان ها گوش ندادند و کلی از بانک ها قرض گرفتند همین می شود!!!

من که قفل کرده بودم سوال کردم ببخشید شما در چه رشته ای تحصیل کردید؟ مرد معتاد گفت: کارشناس علوم سیاسی هستم! فارغ التحصیل سال 70 یادش بخیر... بعد بلند شد و گفت: قطعا تا صبح به من فکر می کنی ولی من به این فکر می کنم که با 10 هزار تومن تو چقدر مواد بخرم!

یکی از معتادها دست من را گرفت و گفت: بشین بچه اون مخش تعطیل است. دفعه بعد سوال سیاسی داشتی فقط بیا پیش خودمون... هرچی سوال داری جواب می دیم! ببین جوان سیاست یعنی اینکه بتونی یک صبح تا شب با یک بست سرکنی ولی داریم آدمهایی که نمی تونند و باید 2 بست بزنند. شوخی کردم اینقدر هم خنگ نیستیم. ولی سیاست برای ما گاهی خوب است. مثلا همین انتخابات ها کلی غذا گیرمون میاد خدا خیرشون بده هر چند رای نمی دیمولی خب ساخته می شیم.

یکی از شب گردها داخل بحث شد و گفت: خبرنگاری؟ گفتم بله ... گفت آدم قعطی بود اومدی بین مافنگی ها سوال می کنی؟ گفتم خب موضوع گزارش من در مورد این افراد است. گفت: سیاست اینها پول است. حالا اینها پول می گیرند تا با سیاست طوری بکشند که یک روز را سر کنند برخی هم با کت و شلوار پول می گیرند یا پول می دهند تا چند روز بیشتر بمانند و مثلا خدمت کنند. آدم سالم کم پیدا می شه آقای خبرنگار. ولله هرچی تو اخبار می بینیم یا دزدی است و یا آدم کشی و غیره ... دیگه فکر کن پسر رفسنجانی را هم بردند زندان!
یکیاز معتادها گفت: تو که دستت اون بالاها می رسه بگو کاری به کار ما نداشته باشند دمت گرم پولم نمیخواهیم ازت...

شب گردی که عاشق روزنامه است

در مسیر بازگشت به خانه یکی از شبگردهای تهرانی داخل سطل زباله بود.نزدیک شدم و چند دقیقه ای صحبت کردیم. از موضع گیری علی مطهری و احکام فساد بزرگ بانکی گفت تا موضوع فساد در بنیاد شهید و مرگ سیمین بهبهانی! آقا محسن عاشق خواندن روزنامه است ولی چون پولی ندارد روزنامه های باطله میخواند و در سطل های زباله به دنبال روزنامه می گردد!  می گوید: دیوانه یا معتاد نیستم فقط وضع مالی خوبی ندارم. هزینه ام را پدرم میدهد و از صبح تا شب روزنامه می خوانم. چند سوال کردم و درست پاسخ داد. می دانست پشت پرده داعش چیست.

از استیضاح خبرداشت و می گفت: راستی ماجرای پرونده هوو چی شد؟ می خواستم رسما دعوتش کنم برای کار خبرنگاری چراکه با یک بانک اطلاعات اخبار سیار طرف بودم. بعد گفت: اگر پول داشتم یک حزب میزدم! گفتم چه حزبی؟ گفت: اسمش مهم نیست ولی حزبی تاسیس می کردم و آنقدر قدرت داشتم که اجازه فساد در هیچ دولتی را ندهم.

با خودم گفتم چقدر خوب بود اگر هر شب با یکی از مسئولان و اعضای هیئت دولت یا نمایندگان مجلس چرخی در شبهای تهران می زدیم. قطعا تاثیرخوبی برای کشور و جامعه داشت!

شب گردی ما هم به اتمام رسید اما ماجراهای شب های تهران و آدمهایی که شبها زندگی می کنند همچنان ادامه دارد...
بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: