وقتی در ارتفاعات جاسوسان بچهها جشن پیروزی گرفتند و شاد بودند، جای «عباس» خیلی خالی بود.اواخر خردادماه سال 90 بود که نیروی زمینی سپاه دست به یک سلسله عملیات برای برقراری امنیت در منطقه شمالغرب زد.اگرچه سابقه جهاد برای برقراری امنیت در مناطق کردنشین در انقلاب اسلامی به ماههای اول پیروزی انقلاب بر میگردد اما این بار با وجود گذشت بیش از سه دهه از آن سالها، یک بار دیگر پاسداران انقلاب باید خون خود را برای امنیت هموطنان کُرد میدادند.فتح قلههای امنیت در شمالغرب البته به راحتی نبود چراکه گروهکهای ضدانقلاب با حمایتهای همه جانبه اطلاعاتی و حتی لجستیکی غرب (به سردمداری آمریکا) این بار با تمام توان آمده بودند تا خاک بخشی از ایران را به توبره بکشند.این عملیاتها که در نیمه اول سال 90 انجام شد، تا اواخر شهریور به طول انجامید تا نهایتا با تقدیم دهها شهید و جانباز در این عملیاتها، بار دیگر امنیت به منطقه بازگشت و گروهکهای ضدانقلاب مجبور به ترک خاک ایران شدند.گروه امنیتی دفاعی خبرگزاری فارس، در دومین سالگرد این عملیات در نظر دارد تا طی سلسله مطالبی تحت عنوان «فتح قلههای امنیت» به بررسی جنبههای مختلف و اقدامات صورت گرفته در جهت ایجاد امنیت در این مناطق شمالغرب بپردازد؛ امنیتی که نه با زور اسلحه، بلکه با رویکرد بکارگیری توان مردم منطقه و سازندگی و آبادانی مناطق، بومی شده است.توپخانه سپاه در عملیات شمالغرب عملکرد منحصر به فردی داشت که یادآور نبردهای سپاه در کردستان در سالها پیش بود.آنچه در ادامه میخوانید گفتگو با سردار محمود چهارباغی فرمانده توپخانه سپاه در خصوص بررسی عملکرد توپخانه سپاه در شمالغرب و برخی ویژگیهای سردار شهید عباسعلی جاننثاری فرمانده گروه توپخانه 15 خرداد که در ارتفاعات شمالغرب پس از تحمیل تلفات سنگین بر دشمن به آسمان پرکشید.* توپخانه سپاه چه جایگاهی در مقابله با پژاک در شمالغرب کشور داشت؟تجربیات گذشته توپخانهای سپاه در سالهای گذشته خصوصا در کردستان نقش زیادی در موفقیت ما در این عملیاتها ایفا کرد، هم اجرای تیر منحنی در عمق روی مواضع دشمن و هم تیر مستقیم توپخانه که این تدبیر، عرصه را بر دشمن تنگ کرده بود. با این طراحیها، دشمن از همه جناحها زیر آتش ما قرار داشت.بزرگترین دستاورد ما در این عملیات تحمیل اراده به دشمن بود و اینکه دشمن کاری را بکند که ما میخواهیم و با توانی که دشمن در این عملیات از سپاه دید بعید میدانم دیگر بخواهند دست به شرارت بزند.
* استفاده از نیروی توپخانه برای چنین منطقه و نبردى چقدر موثر است؟وقتی دشمن مقابل شما سنگر میزند، کانالکشی میکند و مین میکارد، این دیگر جنگ چریکی نیست چرا که دشمن خط جنگی تشکیل داده است.وقتی ما تانک و توپخانه داریم آیا این صحیح است که نفر پیاده را بفرستیم و تلفات بدهیم؟ اصلاً! ما این تجهیزات را برای کی و کجا می خواهیم؟
* تصور برخی افراد این است که ما با یک عده نیروی آماتور و ضعیف مواجه بودیم. نظر شما چیست؟این تصور غلط است. شما ببینید اینها ظرف چند روز به تجهیزاتی نظیر خمپارهانداز مهجز شدند. اغلب آنها در اسرائیل یا توسط اسرائیل آموزش دیدهاند و آمریکایها هم آنها را پشتیبانی میکردند. در واقع میشود گفت اصلا پژاک به نیابت از آمریکا با ما میجنگید.
* این عملیات چه برکات و دستاوردهایی برای سپاه داشت؟یکی از بزرگترین برکاتش این بود که ما در عرصه عمل، نیرو، تجهیزات و فرماندهان خود را محک زدیم. این آزمایش در صحنه عملیات با صحنه رزمایش خیلی فرق میکند و ما در عمل نقاط قوت و ضعف خودمان را شناختیم.این بزرگترین عملیات نظامی ما پس از جنگ بود. مردم ما در امنیت زندگی میکنند اما نمیدانند این امنیت با چه هزینههایی و چه جانفشانیهایی به دست آمده است. من در این عملیات بچههایی را دیدم که شبانه روز کار میکردند و با وضو میرفتند پای قبضه.مطمئن باشید اگر سپاه با اقتدار وارد عمل نمیشد، دشمن به آنچه داشت اکتفا نمىکرد و جلوتر میآمد.
* شما به عنوان فرمانده توپخانه نیروى زمینى سپاه، فرمانده شهید جان نثارى بودید. از نحوه آشنایى خودتان با ایشان بگویید.با شهید جان نثاری در عملیات محرم آشنا شدم و اولین بار او را در سنگر فرماندهی دیدم. وقتی از عملیات پیاده، وارد توپخانه شدم یک نوجوانی بود که مشغول تمیز و آماده کردن بیسیمها بود. پرسیدم این نوجوان کیست؟ گفتند آقای جاننثاری.قسمت این بود که من در آن آتشبار مشغول کار شدم. از کنار آن آتشبار یک آتشبار دیگر تشکیل شد که فرماندهیاش با من بود و عباس(جاننثاری) هم شد جانشین من.
سردار شهید عباسعلی جاننثاری (سمت چپ) در کنار سردار محمود چهارباغی فرمانده توپخانه و موشکی نیروی زمینی سپپاه
اولین بار عباس در عملیات خیبر فرمانده آتش بار شد. آتش بارش را برد طلائیه و جلوتر از دیدگاه مستقر کرد. یادم هست که یک بار رفتم به او سر بزنم، آنقدر گلوله به اطراف ما خورد که من تعجب کردم که بچه ها اینجا چطور کار میکنند؟در طول دفاع مقدس تا پایان آن، در همه عملیاتها عباس در توپخانه حضور داشت و حضورش موثر بود. بخصوص در والفجر 8 برای آزادسازی فاو که یک بخش از منطقه در حوزه توپخانه زیر نظر عباس بود.من 28 سال با عباس زندگی کردم و نزدیکترین افراد به هم بودیم. کوچکترین نکته منفی از او ندیدم. همیشه به عباس غبطه میخوردم.
* چطور شد که گروه توپخانه 15 خرداد را برای این عملیات انتخاب کردید؟سختترین کارها را در نیروی زمینی به جاننثاری واگذار میکردیم. هر ماموریتی که به او واگذار میشد به بهترین نحو ممکن انجام میداد.وقتی به ما گفتند قرار است در شمالغرب مأموریت داشته باشیم، گروه 15 خرداد یکی از ردههایی بود که انتخاب کردیم.یکی از بهترین شناسایی، انتخاب و اشغال موضعها را عباس انجام میداد. این یک اصطلاح توپخانهای است. طراحی آتش را هم انجام داد و تلفات زیادی از دشمن گرفت. موقعی که رفتیم بالای جاسوسان دیدیم که با گلولههای توپخانه اکثر سنگرها و تونلهای دشمن تخریب شده است.
*نحوه شهادتش چگونه بود؟میرود دیدهبان را توجیه میکند و منطقه را نشان میدهد و اینکه کجاها را بیشتر آتش بریزند. منطقه هم تقریباً امن بوده است. یکی از نیروهای دشمن فاصله میگیرد و میآید نزدیک و چند گلوله شلیک میکند که یک تیر به سر عباس اصابت میکند.به نظر من این گلوله مأموریت داشت. ما اعتقادمان این است. در مدتی که گروه 15 خرداد آنجا مأمور بود و با این حجم کار، یک سرباز هم از دماغش خون نیامد اما با یک گلوله فرماندهاش به شهادت میرسد. خدا دیگر او را زمینی نمیخواست.
مردم اصفهان در تشیع پیکر عباس حماسه آفریدند. آدم یاد تشییع شهید خرازی و شهید احمد کاظمی میافتاد.از تبریز، اهواز، کرمان و خیلی جاهای دیگر آمده بودند. یک سربازی که از مشهد آمده بود، گفت: وقتی شنیدم آقای جان نثاری شهید شده به سختی بلیط هواپیما گرفتم و خودم را به اصفهان رساندم.
* خبر شهادت عباس را چطور شنیدید؟این اواخر واقعاً از نظر رفتار تغییر کرده بود. روز آخری که میخواست برود منطقه آمد اینجا و با هم خداحافظی کردیم و زیر گلویش را بوسیدم.من در منطقه بودم. یکی از همکاران تماس گرفت و گفت محمود کجایی؟ گفتم: دارم می آیم پیش شما. گفت زود بیا که عباس الان تیر خورده. سریع او را با هلی کوپتر بردند ارومیه. چند روزی هم نفس میکشید اما دکترها گفتند امیدی نیست. فقط قلبش می زند. ساعت 10 و 10 دقیقه روز چهارشنبه بود که بچهها از بیمارستان زنگ زدند و گفتند عباس به شهادت رسید.موقع تخلیه منطقه توسط دشمن، من آنجا بودم و دیدم چطور با ذلت و خواری منطقه را ترک کردند. وقتی که در ارتفاعات جاسوسان بچه ها جشن پیروزی گرفتند و شاد بودند، جای عباس خیلی خالی بود. حداقل برای من خیلی سخت بود.