تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 05
کد خبر: ۳۵۵
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۳

زنان فرانسوی در عملیات مرصاد

پس از عملیات با جنازه زن‌هایی مواجه شدیم که آن‌چنانی بودند. از چیزهایی که در کنار آن‌ها به جا مانده بود می‌فهمیدم که ممکن نیست تنها عراق‌ آن‌ها را تجهیز کرده باشد.
 به فارس، پس از پذیرش قطعنامه زمانی که صدام و ارتش رژیم بعث نتوانستد به اهداف پلید خود برسند. منافقین این احساس خطر را کردند که دیگر دست آنها برای مردم ایران رو شده است. لذا برای اینکه خودی نشان بدهند تمامی نیروها خود در سراسر دنیا جمع کردند و به سمت ایران یورش آوردند. اما با سد غیرت و مردانگی مردم به شدت برخورد کردند و خورد شدند. مطلب زیر خاطره هنرمند انقلابی و عکاس دفاع مقدس«محمود بدرفر» پیرامون عملیات مرصاد است :
عملیات مرصاد از خصوصیات خاصی برخوردار بود. حضور خودم در عملیات، برایم تازگی داشت. به این لحاظ که با یک عده منافق می‌جنگیدیم. جنگ با منافق خیلی وحشتناک است، چون نمی‌دانی طرف مقابل تو کیست. عدم اعتماد و اطمینان به وجود می‌آید. هر دو طرف جنگ، ایرانی بودند و این خیلی بد بود.
در کرمانشاه شایعه‌ای بین مردم شدت گرفت که منافقین وارد شهر شده‌اند. دیگر هیچ‌کس به هیچ‌کس اعتماد نداشت. در مرصاد با حاتمی‌کیا بودم. برای روایت فتح فیلم و عکس می‌گرفتیم.
حاج‌آقا دالایی یکی از اسناد زنده عملیات مرصاد است. او اسیر منافقین و در نهایت موفق به فرار می‌شود و در همین مدت کم، بلاهای بسیاری می‌بیند ولی معجزه‌آسا نجات می‌یابد.
پس از عملیات با جنازه زن‌هایی مواجه شدیم که آن‌چنانی بودند. از چیزهایی که در کنار آن‌ها به جا مانده بود می‌فهمیدم که ممکن نیست تنها عراق‌ آن‌ها را تجهیز کرده باشد. چون لجستیک ارتش عراق به تنهایی ‌توان چنین کاری را نداشت. حدس ما این بود که عربستان نیز کمک‌هایی را به آن‌ها کرده است.
کانکس‌های بزرگی بود که در آن لباس‌های خارجی به‌ وفور یافت می‌شد. در بین آن‌ها هم حتی زنانی از کشور فرانسه مشاهده می‌شد. دفترچه‌های خاطرات و عکس هم فراوان بود. چون به قصد ماندن آمده بودند و همه وسایل خود را همراه داشتند.
این‌ها را در جنگ ندیده بودیم. بیشتر آن‌ها داخل خانه‌ها مخفی می‌شدند و نیروهای مردمی اختفای آن‌ها را گزارش می‌دادند و آن‌ها هم توسط ارتش یا سپاه دستگیر می‌شدند.
منافقین اعمال وحشیانه ای مرتکب شدند. آن‌ها وارد بیمارستانی در اسلام‌آباد شده و تمام مجروحان را در حیاط بیمارستان تیرباران کرده بودند. بیشتر مجروحان از بچه‌های سپاه بودند.
* ماجرای فرار دالایی از دست منافقین
اکیپ دالایی به طرز معجزه‌آسایی از دل منافقین فرار می‌کند. بچه‌های روایت فتح در چند جبهه پراکنده بود. وقتی عملیات مرصاد آغاز شد، تیم حاج‌آقا دالایی از سمت دهلران به منطقه آمدند. هنوز از حمله خبری نبود و این‌ها هم اطلاعی نداشتند. مردم شهر که شروع به فرار کردند، تازه متوجه شدند. دوربین‌ها را برداشتند و تا مسیری به جلو رفتند، ولی دیگر امکان جلو رفتن نبود. تعدادی زن و بچه‌ را سوار پاترول کرده،‌ به سمت عقب حرکت کردند. منافقین هم هلی‌برد کردند و عقبه را بستند. ماشین که رسید، آن را به رگبار بستند. راننده درجا شهید و حاج‌آقا دالایی از ناحیه پا و کف‌ پا مجروح شد.
آمبولانسی رسید که دوباره حاجی را سوار کند و به پشت جبهه انتقال بدهد آن را هم زده بودند و آتش گرفته بود. حاجی از ماشین پیاده می‌شود و به‌رغم مجروحیت و اصابت چند گلوله خودش را به چراغی که خیلی دورتر از منطقه سوسو می‌زده، می‌رساند. وسط مسیر اسیر سگ‌های وحشی می‌شود که او را دوره‌ می‌کنند. با لطف خدا از این هم جان سالم به‌در می‌برد تا به چادر مردم منطقه می‌رسد. اما آنها کاری به کار حاجی نداشتند. خود حاجی زخم‌هایش را پانسمان می‌کند و نزد آن‌ها می‌ماند. این‌ها صبح می‌رفتند بیرون چادر و شب برمی‌گشتند. به حاج‌آقا می‌گویند: «منافقین تا تهران پیش رفته‌‌اند.» حاجی ناراحت می‌شود و چادر را ترک می‌کند. با همان حالت، خودش را به لب جاده می‌رساند. منتها منافقین او را دستگیر می‌کنند. از پاها و پوتین‌های او خون جاری بوده و احساس ضعف هم می‌کند. حاجی را لب خط می‌نشانند و می‌گویند: «مبادا از جایت تکان بخوری.» حاجی در خط مرزی که از دو طرف بین ایرانی‌ها و منافقین، تبادل آتش صورت می‌گرفته، می‌نشیند. ماشین منافقین پس از مدتی سر می‌رسد و حاجی را سوار می‌کند. در راه با حاجی صحبت می‌کنند و در نهایت وقتی می‌فهمند که فیلم‌بردار است،‌ دوباره کنار جاده رهایش می‌کنند. او هم به‌زحمت خودش را از کنار جاده به سمت خانه‌های سازمانی نزدیک آنجا می‌کشاند. چند روز در خانه‌ای مخفی می‌شود، ولی از شدت ضعف و خون‌ریزی بی‌حال می‌شود. پیش خودش می‌گوید: «اکنون که قرار است بمیرم در خانه نباشم.»
دوباره خود را به جاده می‌رساند تا چنانچه شهید شد، کسانی جسد او را پیدا کنند،‌ اما دیگر نیروهای منافقین عقب‌نشینی کرده‌اند و جاده در اختیار نیروهای خودی است. نیروهای خودی به خیال اینکه منافق است، او را زیر آتش می‌گیرند. حاجی از حال می‌رود و وقتی نیروهای خودی بالای سرش می‌رسند یکی از آن‌ها او را می‌شناسد و او را برای مداوا به عقب حمل می‌کند

بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: