تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

تهديدهاي پيش روي دولت پزشکیان

جهانبخش خانجانی» جريان اصلاحات كه در تداوم حركت تاريخي ملت ايران در انقلاب مشروطه، انقلاب شكوهمند اسلامي و حماسه بزرگ دوم خرداد همچنان بر مشي اصلاحي و رفرميستي خود تاكيد و اصرار دارد
اتحاد مثلث!

اتحاد مثلث!

فیاض زاهد - محمد مهاجری» وضعيت جديدي كه در سپهر سياست ايران رخ نموده تا حد كم نظيري استثنايي است. براي اثبات و انتقال اين باور تلاش مي‌شود در اين نوشته به برخي ابعاد آن اشاره شود
سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - 2024 November 05
کد خبر: ۳۷۴۵۲
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۴

بدری های سرزمین من

بارها شنیده ام که شوهر و برادرش در جنگ شهید شده اند و امورات زندگی را خودش اداره میکند. اجبار زندگی از او مردی ساخته است زیرا تمام مردان خانواده در جبهه اند!
تدبیر24: کاوه بهلولی قشقایی - از فلکه بزرگ شهر رد شده و مسیر تنها بلوار شهر را پیش میرویم.نخل های وسط بلوار، هنوز قد نکشیده اند اما یکنواخت و منظم ، خود نمایی میکنند. علیرغم ساعتهای انتهایی عصر، گرمای هوا، همه را به داخل خانه ها کشانده است ، جمعیت کمی در خیابان دیده میشوند ، خرداد ماه 64 است و امتحانات خرداد دانش اموزان، رو به اتمام است.به دبیرستان انتهایی بلوار میرسیم برخلاف ازدحام همیشگی دانش اموزان در جلوی منزل شان، امروز هیچ دانش اموزی پرسه نمی زند، خانه شان دیوار به دیوار ، دبیرستان است . در عالم کودکی ،  دلم میخواهد هر چه زودتر به داخل خانه برویم زیرا میدانم طبق معمول، شربتهای شیرین و نقل و شیرینی در انتظارمان است. بارها شنیده ام که شوهر و برادرش در جنگ شهید شده اند و امورات زندگی را خودش اداره میکند. اجبار زندگی از او مردی ساخته است زیرا تمام مردان خانواده در جبهه اند! مانند همیشه در خانه باز است – مثل تمام خانه های عشایری - مرحوم پدر دق الباب می کند و با یا الله ی وارد میشویم. وسط حیاط خانه در حال آبپاشی گلها و سبزی ها ست و طبق معمول، دخترانش را امر و نهی میکند.مثل هم سلکانش ، نجیب ، مقتدر و استوار است علیرغم بیماری ، مهربانی از چهره اش بیرون می تراود با آنکه به نظر میرسد بیماری، امان از او بریده است!
"خوش گلینگ،  بویورینگ"به زبان زیبای ترکی خوش آمدی میگوید و ما را به داخل خانه تعارف میکند.در هال ورودی خانه می نشینیم ، پدر دست در جیب های اورکت ش کرده و کیسه ای را که حاوی چند اسپری مخصوص آسم را به او تعارف میکند، ظاهرا یکی از دوستان خارج نشین ، چند اسپری فرستاده است .دوران جنگ است و دارو کمیاب!پدر پرسید که بچه ها چطورند؟ جواب داد که "الحمد الله خوبند کم کم باید بیدار شوند بهشون صبح داروی ارام بخش داده ام تا کمتر درد بکشند".در یکی از اتاقها نیمه باز است و پنکه ای روشن در وسط اتاق به چپ و راست میچرخد و در کنار اتاق ، دو تخت گذاشته اند و بر روی هر کدام مجروحی!
ناگهان صدایی دردناک از اتاق بگوش رسید "بدری! بدری! بدری!".از جا برخاست و گفت "ایرج بیدار شد" و با عجله وارد اتاق شد و پدر هم بدنبال او. و من هم در عالم کودکانه به دنبالشان!.داخل اتاق یکی از دو مجروح را شناختم ، ایرج بود-دوست صمیمی عموی شهیدم و برادر بدری!پدر ایرج را بوسید و شروع به حرف زدن و خندیدن کردند. اما مجروح دیگر همچنان در خواب بود و بیدار نشد.بعد از ساعتی که گذشت خداحافظی کرده واز منزل شان خارج شدیم.در راه از پدر پرسیم که آن مجروح دیگر که بود؟پدر جواب داد "نمیشناسم" .پرسیدم از اقوام بدری بود؟ جواب داد "نه"پرسیدم پس چرا در خانه بدری بود؟
جواب داد که "بیمارستان ها پر از زخمی شده و توان درمان همه زخمی ها را نداره. بدری رفته یکی از زخمی ها را به همراه ایرج اورده خونه تا خودش ،  خوبشون کنه! میگن اهل جهرمه..."
هر دو زخمی خوب شدند...
بدری سالها بعد در اثر بیماری ، به پیش خدا رفت...
ایرج سال بعد شهید شد...
مجروح جهرمی را نمیدانم...شاید شهید شده! شاید هم نه!
اما بدری ماندگار شد...

بازدید از صفحه اول
sendارسال به دوستان
printنسخه چاپی
نظر شما: