شروین
شاهوزیپور: قرار است در مورد کتاب "دوچرخه" با هم گفتوگو کنیم و بیشتر
با زوایای اندیشهای شما در مورد شعر و عینیت آن در مجموعهی "دوچرخه" آشنا
شویم.
برای مخاطب این کتاب و کسی که برای بار نخست آن را به دست میگیرد پیش از
هر چیز نام کتاب جلب توجه میکند؛ نامی که کمتر میبینیم شاعران انتخاباش
کنند، نامی یک کلمهای، و نه یک جمله یا عبارت شعری. افزونبر نام، طرح
جلد کتاب هم چرایی "دوچرخه" را برای مخاطب پررنگ میکند. شعر کوتاه انتخاب
شده برای پشت جلد کتاب هم به این چرایی دامن میزند. دوچرخه قرار است چه
نکتهای را برای خواننده تداعی کند؟
باران حجتی : دوچرخه پیش از هر معنی یا تصویر دیگری برای من نوستالوژی
کودکیست. شاید وسلیهی فرار از خانه بوده. شاید وسیلهای بوده که
میتوانستم با آن مؤانست داشته باشم. دوچرخه برای من نماد کوچه است. شاید
ترجیح کودکی من بودنِ در کوچه بوده. بعدها دوچرخه رنگهای دیگری هم گرفت
مثل ممنوعیت و بریدهشدن از دوچرخه در سن بالاتر برای من و در شهری که
زندگی میکردم. حس کردم دوچرخه میتواند نماد رابطه هم باشد؛ دو چرخی که به
یک مقصد میرسند.
شروین شاهوزیپور: یعنی بیشترین بُعد نگاه شما به دوچرخه، بُعد دینامیک آن است؛ همان که از دوچرخه سراغ و انتظار داریم؟
باران : بله .و من این بُعد را بعدها پیدا کردم.
شروین شاهوزیپور: اگر به داخل کتاب هم سرک بکشیم میبینیم افزونبر
دوچرخه که در شعرهای کتاب به صورتی مستقیم و یا صرفاً نمادی رخنمایی
میکند با اشیاء بسیار دیگر هم روبهرو میشویم. شعری را نمیتوانیم در این
کتاب بخوانیم که بی حضور یک یا چند شیء باشد. نگاه به این اشیاء هم آیا
مانند نگاه شما به دوچرخه است؟ آیا دیگر اشیاء هم نماد بازدارندگی یا امری
شبیه به آن بودند؟
باران حجتی: فکر میکنم اشیاء در زندگی من نقش بسیار مهمی داشتند برای این
که من ذاتاً آدم تنهایی هستم؛ یک تنهایی درونی که شاید مدتی با اشیاء پر
شده. شاید حضور ناخودآگاه اشیاء در زندگی من بیشتر از حضور آدمها بوده.
شروین شاهوزیپور: یعنی اشیاء حضوری فراتر از خاصیت شیء بودن به عنوان
همراه و همدم شما در شعرها داشتهاند؟ یا مثل دوچرخه اشیاء هم در برخورد
اول مخاطب کتاب فقط خودشان هستند؟
باران حجتی: بستگی دارد، یکسری از این اشیاء نوستالوژی کودکی من بودهاند
مثل فرفره، بادبادک، مثل توپ، توپ دولایه... اشیایی که با آنها بازی
میکردم و جزیی از خاطرات کودکی من هستند و خیلی هم پررنگاند، آنقدر که
سعی میکنم در شعرها حذفشان کنم. یکسری اشیاء هم که اشیاء خانه هستند...
شروین شاهوزیپور: مثل کرکره؟
باران حجتی: مثل کرکره، کارکرد بیشتری برای من دارند. کرکره آفتاب را برای
من راهراه میکند، برای من کرکره یعنی سایه ـ روشن کردن... شاید بقیهی
اشیاء هم مثل کرکره در شعر من کارکردهای دیگری هم داشته باشند.
شروین شاهوزیپور: گفتید که دوچرخه نماد دور شدن شما از کودکی هم هست.
باران حجتی: بله
شروین شاهوزیپور: اما اشیاء دیگری که نام بردید نماد ماندگاری در کودکی هستند؛ توپ، فرفره، بادبادک...
باران حجتی: یکجورهایی از دست دادن اینها هم دردناک است مثل از دست دادن
دوچرخه. شاید هم واقعاً نماد صادقانه بودن کودکی باشند؛ امری که من همیشه
حسرتاش را میخورم، کاش آدمها در صداقت کودکی بمانند.
شروین شاهوزیپور: عناصر چهارگانه را همه میشناسیم؛ آب و باد و خاک و آتش
و به نوعی نور. و خورشید و ماه که نمادی از نور و روشنایی هستند و میشود
آنها را هم اشیایی دور از دسترس انسان تلقی کرد. آیا میتوانیم حضور
اشیاء در شعرهای "دوچرخه" را نمادی از این عناصر چهارگانه هم تلقی کنیم؟
فرفره، بادبادک، کرکره و...؟
باران حجتی: بله... حضور باد زیر بال بادبادک یا فرفره همیشه در شعرهای من هست. میشود اینطور هم به حضور اشیاء نگاه کرد.
شروین شاهوزیپور: یک مشخصهی کتاب دوچرخه حضور شعرهایی کوتاه در آن است.
انگار شاعر قصد ندارد دست به زیادهگویی بزند. ایجاز هم به صورتی مشخص در
تمامی شعرها رعایت شده، حتا در روابط بین کلمات و سطرهای یک شعر. این ایجاز
هدفمند برای چیست؟
باران حجتی: ذهن من ذهن ایجاز است حتا در گفتوگوهای عادی و روزانه. و
قاعدتاً از سر بیحوصلگی نیست. من با حاشیهها کاری ندارم. البته من
دغدغهی خسته نکردن مخاطب را هم دارم.
شروین شاهوزیپور: شاعری هستید که کنترل کلمات را به دست دارید.
باران حجتی: بله. کلماتی را انتخاب میکنم که میدانم مخاطب را جلو
میبرند. البته این شیطنت هم هست؛ میتوانم از واژهای استفاده کنم که
اندازهی چهار سطر حرف بزند.
شروین شاهوزیپور: انگار گزینش واژهها هم جایگاه خاصی برای شما دارد
باران حجتی: بله. ذهن من در طول روز مرتب در حال جستوجو و تحلیل کلمات
است. کلماتی برای جایگزین کردن، برای استعاره و کارکرهای شعری من.
شروین شاهوزیپور: و این گزینش واژه آیا به موسیقی مشهود شعرهای "دوچرخه" هم مربوط است؟
باران حجتی: به شدت موسیقی شعر را دوست دارم و بسیار به آهنگ واژهها و شعر فکر میکنم.
شروین شاهوزیپور: آیا یک دلیل کوتاه بودن شعرهای "دوچرخه" میتواند همین
رعایت دقیق موسیقی شعرها باشد که هم بهصورت ذاتی قابل لمس هستند و هم اگر
بیرون شعر بایستی میتوانی بهراحتی با آن ارتباط برقرار کنی؟
باران حجتی: بله. شعرهای بلند را هم زیاد تجربه کردم و میدانم همیشه
موسیقی لابهلای شعر گم میشود. و البته رهایی ذهن در شعر بلند منجر به
حرّافی هم میشود. و حرّافی جزء ذات من نیست.
شروین شاهوزیپور: کنار هم قرار گرفتن واژههای گزینشی شما ترکیباتی را
ایجاد میکنند که بهشدت تصویری هستند. در همین شعرهای کوتاه "دوچرخه" گاه
با سطرهایی مواجه میشویم که تصاویر متعدد را به ذهن مخاطب منتقل میکنند.
این کوتاهنویسی همراه با تعدد تصاویر آیا برای گم نشدن مخاطب در شعر کمک
میکند؟ این که در روایت گم نشود و با کلیّت شعر همراه باقی بماند؟
باران حجتی: نمیدانم، شاید مخاطب در این تصاویر گم بشود، شاید برعکس عمل کنند.
شروین شاهوزیپور: این کار مشکلی نیست که شعر شما از ابتدا تا انتها مخاطب را با تصویر دنبال خود میکشاند و نه با روایت کردن؟
باران حجتی: این کار برای من سخت نیست ولی ممکن است برای مخاطب مشکل باشد.
شروین شاهوزیپور: اجازه بدهید در بحث واژهها باقی بمانیم. بسیار
واژههایی در جایی از زبان ما هستند که ما امروز کاری با آنها نداریم.
شما این واژهها را در کتاب طوری بهکار بردید که بسیار عادی و معمولی
هستند و اتفاقاً مخاطب را با زبانی آرکاییک و قدیمی روبهرو نمیکنند. گاهی
هم واژههایی متولد شدهاند. اسمهایی که بهراحتی تبدیل به صفت شدهاند و
در شعرهای "دوچرخه" خوش نشستهاند مثل مورچهگی، گربهگی...
باران حجتی: درست است. من به این مسأله خیلی فکر کردم. این که چه واژههایی
را انتخاب و استفاده کنم که کارکرد مورد نظر را داشته باشند و بار شعر را
هم بهدوش بکشند. مثل عنقریب؛ خیلی فکر کردم چه واژهای میتوانم استفاده
کنم که ترکیب مورد نیاز را هم بسازد و موسیقی مورد نظر را هم داشته باشد و
فضای نوستالوژریک را هم تداعی کند. واژههای اینگونه و با ملاحظات مشابه
در شعرهای "دوچرخه" زیاد وجود دارند. من شعر را فکر کردهتر و متشخصتر
دوست دارم. شعری که از کلمات دمِ دستی استفاده میکند به دل من نمینشیند.
شروین شاهوزیپور: شعرهای "دوچرخه" زبانمحور نیستند اما از کنار زبان به راحتی عبور نمیکنند.
باران حجتی: شعر باید همهی عناصر لازم را در خودش داشته باشد تا شعر باشد. زبان است که شعر را میسازد.
شروین شاهوزیپور: زبانیت شعر در کتاب "دوچرخه" صرفاً مدیون گزینش و چینش واژهها هستند؟
باران حجتی: نه، واژهها و تصاویر، همان مسألهای که در ابتدا هم اشاره شد.
شروین شاهوزیپور: آیا شعرهای "دوچرخه" متأثر از ارتباط تنگاتنگ باران حجتی با موسیقی هم هستند؟
باران حجتی: بله همین طور است کودکی من با موسیقی گره خورده و تا امروزهم ادامه دارد نمی توانم نادیده بگیرمش