ما در دوران احمدینژاد به ارزشهای اول انقلاب بازنگشتیم بلکه به اول مسیری که انقلاب با هزینه زیاد طی کرده بود، بازگشتیم.
تدبیر24: مقایسه تطبیقی دولتها یکی از ضروریات جریانشناسی سیاسی در ایران امروز است. این درحالی است که جریانهای سیاسی این روزها در مبانی و رویکردهای خود دچار تردید شده و تلاش میکنند شکل و شیوه جدیدی از سیاستورزی را در صحنه سیاسی کشور به نمایش بگذارند. برای بررسی این موضوع و همچنین تحلیل اشتباهات اصلاحطلبان از خرداد76 تاکنون، با دکتر محمدجواد حقشناس استاد باسابقه علوم سیاسی کشور گفتوگو کردیم. حقشناس معتقد است: «دوره8 ساله 84تا92یک دوران بازگشت به قبل است.برخی در این زمینه عنوان میکنند که بازگشت این دولت به ارزشهای اول انقلاب است،اما این یک آدرس اشتباهی است. ما در دوران احمدینژاد به ارزشهای اول انقلاب بازنگشتیم بلکه به اول مسیری که انقلاب با هزینه زیاد طی کرده بود، بازگشتیم. شاید ما در برخی از مقاطع بعد از انقلاب دچار اشتباهاتی هم شده بودیم اما مسیر حرکت مسیر رو به جلو و رو به پیشرفت و کاستن از اشتباهات و دقت در تصمیمات بود.اما در 8سال احمدینژاد، کشور در بخشهای مختلف با مشکلاتی مواجه شد. این درحالی است که هماکنون اصولگرایان تلاش میکنند خود را ازدولت احمدینژاد که برآمده از دل جریان اصولگرایی بود جدا کنند و نسبت به اقدامات وی اعلام برائت کنند. هم اکنون اصولگرایان برای دوری و برائت از احمدینژاد با هم مسابقه گذاشتهاند و هر کدام تلاش میکند در این زمینه از دیگری جلو بزند. وی همچنین تصریح میکند: «وقتی که یک دونده وارد مسیر مسابقه میشود باید با توجه به توان، تغذیه و شرایط بدنی وی برای او هدفگذاری کنیم، اگر هدفگذاری نامناسب و فراتر از توان آن دونده برای وی انجام بگیرد اگر حتی دونده خوبی هم باشد در نهایت شکست خواهد خورد. اشتباهی که درباره جریان اصلاحطلبی صورت گرفت این بود که هدفگذاری که برای این جریان انتخاب شده بود خیلی مناسب با وضعیت تاریخی، سیاسی و جامعه شناختی آن دوران نبود. اشتباه دیگر آنکه اصلاحطلبان از فرصتهای مناسبی که در اختیار داشتند نتوانستند به سود خود بهره بگیرند. برخی وارد عرصه تصمیمگیری شده بودند و زیاد مایل نبودند که در قاعده و اصول از پیش تعیین شده حرکت کنند.طرح مباحثی مانند«عبور از خاتمی» و «حاکمیت دوگانه» به فضای اصلاحات و فضای کشور قطعا ضربه زد.در ادامه متن گفتوگوی «آرمان» با دکتر محمدجواد حقشناس را از نظر میگذرانید.
جریانهای سیاسی امروز ایران دچار نوعی تردید در انگارههای گذشته خود شدهاند. دلیل این تردید چیست؟ چرا جریانهای سیاسی نیاز به تجدیدنظر در مبانی خود پیدا کردهاند؟
در مرحله اول ما باید مشخص کنیم که جریانهای سیاسی در کجای عمر خود قرار گرفتهاند و عقبه و گذشته آنها چه چیزی به ما میگوید. گفتمانهای موجود در سپهر سیاست ایران عموما گفتمانهای ریشهدار و شناختهشدهای هستند که در برخی از مقاطع با تغییراتی که دادهاند خودشان را در مرحله بالاتری قرار دادهاند. فضایی که امروز ما تحتعنوان فضای دوقطبی در رقابتهای سیاسی شاهد آن هستیم که به رقابت سیاسی بین اصلاحطلبی و اصولگرایی موسوم شده است عمدتا ریشه در فعالیتهای سیاسی سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی دارد.در آن زمان، فضای سیاسی در کشور دچار تکانههای سیاسی شدید و تغییرات اساسی شد. بعد از اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری که شاهد رای عدم کفایت به اولین رئیسجمهور کشور هستیم تاکنون این فضای دوقطبی بر سپهر سیاست ایران سایه افکنده است.البته در آن سالها این دو گفتمان به نام چپ و راست سیاسی موسوم بود که تا دوره جنگ و رحلت حضرت امام(ره) و دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی ادامه پیدا کرد. در خرداد76 و آغاز ریاستجمهوری آقای خاتمی اتفاق جدیدی برای این دو جریان سیاسی رخ داد و این دو گفتمان تغییر نام دادند.عملا در این زمان شاهد دوگانه سیاسی جدیدی هستیم که ریشه در گذشته دارد. دوگانهای به نام اصلاحطلبی و محافظهکاری. البته محافظهکاران از همان ابتدا تلاش داشتند که به جای محافظهکاری از لفظ اصولگرایی درباره آنها استفاده شود. در این 35 سال البته برخی تلاش کردند که جریانی سوم یا نگاه سومی را به فضای سیاسی ایران اضافه کنند. بارزترین مثال در این زمینه تلاشی بود که در دوره دوم ریاستجمهوری آقای هاشمی صورت گرفت. آقای هاشمی تلاش داشت خط اعتدال را رعایت کند و به همین دلیل هم از نیروهای چپ و هم از نیروهای راست در کابینه خود افرادی را برگزید. این تلاشها البته با نوعی عدم استقبال در هر دو جریان سیاسی روبهرو شد.در دوره اول ایشان با تقابل نیروهای چپ مواجه شد و در دوره دوم با تقابل نیروهای راست روبهرو شد.در نهایت اما حزب کارگزاران سازندگی به وجود آمد و تلاش کرد که در عرصه سیاسی کشور تاثیرگذار باشد. کارگزاران سازندگی در واقع با این نیت وارد عرصه سیاسی کشور شد که بتواند حزب میانهای بین جریان چپ و راست باشد. این روند به نوعی پس از دوران آقای خاتمی توسط محمود احمدینژاد هم دنبال شد. احمدینژاد هم تلاش کرد جریانی جدید در عرصه سیاسی کشور به وجود بیاورد. به همین دلیل هم شاهد این قضیه بودیم که در حلقه نزدیکان وی افرادی چون اسفندیار رحیممشایی حضور داشتند که سعی میکردند رفتاری متمایز از اصولگرایان که به آن تعلق داشتند و البته اصلاحطلبان از خود بروز دهند.احمدینژاد زیاد علاقهمند نبود که مارک اصولگرایی را با خود به همراه داشته باشد. پررنگ شدن ایدههایی مانند «مکتب ایرانی» یا «بهار ایرانی» و تاکید بر مفاهیمی مانند «نوروز» و یا سنتهای اصیل ایرانی نیزدر همین راستا مطرح میشد.عمده این ایدهها هم توسط مشایی مطرح میشد که البته با حمایت احمدینژاد همراه بود. تاکید بر این مفاهیم در راستای این مساله بود که احمدینژاد و حلقه نزدیکان وی تلاش میکنند جریانی جدید و البته متفاوت را به فضای سیاسی ایران اضافه کنند. با این وجود این وضعیت دو قطبی تا به امروز ادامه پیدا کرده است. لذا من فکر میکنم که کشور ما همچنان درگیر دو جریان و دوقطب است درحالی که میتوان جریانهای دیگری را نیز به این جریانها اضافه کرد. شاید این نوعی عیب و اشکال باشد که ما همچنان فضای دوقطبی سیاسی را تجربه میکنیم. برخی از کشورهای منطقه و مشابه ما مانند پاکستان و هندوستان درست است که به صورت دوجریانی فعالیت میکنند اما در قامت احزاب پرقدرت و تاثیرگذار سیاسی فعالیت میکنند که تفاوتهای معناداری با فعالیتهای سیاسی در کشور ما دارد.اگر نخبگان سیاسی کشور در هر دو جریان و به همین شکل نخبگان علمی ما در حوزه حقوق اساسی و جامعهشناسی سیاسی بتوانند فضای دوقطبی را از شکل جبهه ای به احزاب فراگیر هدایت کنند، بسیاری از مشکلات سیاسی و جریانی ما از بین میرود. فرمولی که به گمان میتواند در این زمینه راهگشا باشد این است که ما در ابتدا از ادغام احزاب کوچکتر شروع کنیم. این درحالی است که فضای سیاسی امروز ما بسیار شکننده شده است. کمیسیون ماده 10قانون احزاب کشور حدود250مجوز را برای احزاب صادر کرده است که بیش از دو سوم این احزاب منطقهای هستند و عنوان فراگیر ندارند. این احزاب باید به سمت اجماع و فراگیری پیش بروند و خود را با استانداردهای حزبی تطبیق بدهند. این مساله به کمک وتوجه دولت و مجلس نیاز دارد. پیشبینی من این است که در طی5 یا10سال آینده بتوانیم به سمت اجماع و تشکیل احزاب فراگیر حرکت کنیم.
توسعه سیاسی و تقویت نهادهای مدنی مانند احزاب و تشکلهای سیاسی پس از خرداد76 بهصورت جدی توسط روشنفکران جامعه مورد توجه قرار گرفت. چه اتفاقاتی در آن زمان رخ داده بود که نیاز بود توسعه سیاسی سرلوحه کار قرار بگیرد؟ آیا خاتمی و یارانش در تحقق وعدههای مدنی خود موفق بودند؟ چرا از دل این گفتمان احمدینژادی سر برآورد؟
من روند تحولات سیاسی دولتها را در شکل یک زنجیره میبینم. پس از انقلاب، شاهد تشکیل دولت موقت هستیم که البته امری منطقی نیز به نظر میرسد تا در زمان مناسب مسیر آینده کشور که توسط قانون اساسی ترسیم خواهد شد نوشته شود. دولت موقت با یک شوک عمرش تمام میشود.بعد از آن دولت اول ما با انتخابات ریاستجمهوری، انتخابات مجلس و شکل گیری قوه قضائیه همراه میشود.سپس بنیصدر عزل میشود و پس از وی محمدعلی رجایی بر سر کار میآید که در این زمان عملا کشور وارد یک مرحله دیگر میشود. در ادامه و پس از شهادت آقای رجایی اما تغییرات زیادی شکل نمیگیرد و جریانهای سیاسی بهصورت یکنواخت به فعالیتهای خود ادامه میدهند. پس از ایشان ما شاهد دولت میرحسین موسوی هستیم که تعامل خوبی با رهبری نظام برقرار میکند و رابطه خوبی با مجلس دارد و نظام سیاسی در مسیر ثابتی قرار میگیرد. مهمترین دستآورد این دوره تثبیت انقلاب و حل و فصل جنگ به عنوان مهمترین مساله کشور است. با پایان این دوره که همزمان میشود با رحلت حضرت امام(ره) و آغاز یک دوره جدید ما عملا شاهد تولد دولتی جدید هستیم که با تغییراتی که در قانون اساسی به وجود آمده است نوعی اصلاح ساختار در کشور به لحاظ تغییر مناسبات قدرت را در دستور کار خود قرار داده است. دولت سازندگی تلاش میکند ساختارهای سیاسی خود را با شرایطی که بنیانگذار جمهوری اسلامی در قید حیات نیست تطبیق بدهد. این دولت هم ادامهدهنده دولت قبل است. بحثهایی مانند اصلاح ساختارهای اقتصادی و توجه به زیرساختهای زیربنایی که این دولت مطرح میکند ادامه همان سیاستهای دولت قبل است. این زنجیره در مرحله بعد کاملتر میشود. من دولت خاتمی و دوران 8ساله اصلاحات را ادامه منطقی دوران سازندگی میدانم. دوران سازندگی، اصلاحاتی در حوزه اقتصادی انجام داد و عمده تمرکز خود را روی بازسازی ویرانیهای جنگ قرار داد اما به مباحثی مانند توسعه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی توجه کمتری داشت، یا اینکه فرصتی براین کار فراهم نشد.شاید گمان براین بود که اگر به زیرساختها و بنیانهای اقتصادی توجه شود و این امور اصلاح شود بقیه مسائل کشور از جمله دغدغههای جریانهای سیاسی و فرهنگی نیز خودبهخود مرتفع میشود. شاید همین نقصانها هم ضرورت تشکیل دولتی را که دغدغه توسعه سیاسی داشت، در کشور مطرح کرد. در نتیجه دولت اصلاحات در پاسخ به نیازهای دولت سازندگی و در تکمیل منطقی آن و در یک چرخه زنجیروار که از انقلاب اسلامی شکل گرفته بود بر سر کار آمد. دولت اصلاحات نیاز روز جامعه بود. در آن زمان تنها دولت اصلاحات میتوانست به نیازهای روز جامعه پاسخ درخور و مناسبی بدهد.البته این نکته را نیز باید متذکر شوم که دولت اصلاحات در دوران چهارساله اول خود موفقیتهای بیشتری در زمینه توسعه سیاسی و تقویت نهادهای مدنی به دست آورد. در دولت دوم اصلاحات با تغییراتی که در نوع نگاه نهادهای نظارتی و همچنین اشتباهاتی که در درون جریان اصلاحطلبی شکل گرفت، شاهد تغییراتی در فضای سیاسی کشور هستیم که نتیجه آن شکلگیری مجلس هفتم است.اوج این قضیه نیز در پایان دوران دولت اصلاحات خود را نشان میدهد که ما شاهد تفاوت در دیدگاه نخبگان سیاسی، عدم انسجام و تشتت آرا هستیم. این عدم انسجام وعدم نگاه واحد استراتژیک منجر به روی کار آمدن دولتی میشود که زنجیره به وجود آمده در سه دولت قبل را پاره میکند و یک نوع گسست سیاسی به وجود میآورد. دوره 8 ساله 84 تا 92یک دوران بازگشت به قبل است. برخی در این زمینه عنوان میکنند که بازگشت این دولت به ارزشهای اول انقلاب است، اما این یک آدرس اشتباهی است.ما در دوران احمدینژاد به ارزشهای اول انقلاب بازنگشتیم، بلکه به اول مسیری که انقلاب با هزینه زیاد طی کرده بود بازگشتیم. شاید ما در برخی از مقاطع بعد از انقلاب دچار اشتباهاتی هم شده بودیم اما مسیر حرکت مسیر رو به جلو، رو به پیشرفت، کاستن از اشتباهات و دقت در تصمیمات بود. اما در 8سال احمدینژاد کشور در بخشهای مختلف با مشکلاتی مواجه شد. این درحالی است که درآمد نفتی دولت احمدینژاد با درآمدهای نفتی صدسال گذشته تمامی دولتها برابری میکرد. متاسفانه این درآمدها بهخوبی مدیریت نشدند. در این مدت بخش عمدهای از سرمایههای انسانی کشور خانهنشین شدند و عملا از چرخه تاثیرگذاری کنار رفتند. در این دوره تجربه مدیریتی و انباشت مدیریتی مدیران گذشته کشور به دست فراموشی سپرده شد. پرستیژ ایران در نظام بینالمللی و عرصه جهانی کاهش یافت به شکلی که شاهد بودیم اغلب کشورهای جهان در تحریم ایران شرکت داشتند. دولت احمدینژاد با طرح شعارهای پوپولیستی شاید در بین تودهها ایجاد هیجان میکرد اما هیچ دستاوردی مورد انتظاری به همراه نداشت. این درحالی است که هماکنون اصولگرایان تلاش میکنند خود را ازدولت احمدینژاد که برآمده از دل جریان اصولگرایی بود جدا کنند و نسبت به اقدامات وی اعلام برائت کنند. هماکنون اصولگرایان برای دوری و برائت از احمدینژاد با هم مسابقه گذاشتهاند و هر کدام تلاش میکند در این زمینه از دیگری جلو بزند.اصولگرایان میخواهند خود را از تبعات سوء دولت احمدینژاد رها کنند. اما واقعیت قضیه این است که اصولگرایان در تمامی اقدامات احمدینژاد شریک و همراه هستند. اصولگرایان باید مسئولیت دولت برآمده از خود را بپذیرند و در این زمینه به مردم پاسخگو باشند.
دولت آقای روحانی در کجای این زنجیره قرار میگیرد؟
درمورد دولت آقای روحانی باید عنوان کنم که هم مردم و هم نظام سیاسی با هم در 24خرداد1392عملا تلاش کردند که این زنجیره که در سال 84 به خاطر برخی از اشتباهات و تصمیمات نادرست نخبگان اصلاحطلب و اصولگرا پاره و دچار گسست شده بود دوباره به هم پیوند بخورد. من دولت آقای روحانی را نماد و تکمیلکننده سه دولت گذشته قبل از دولت احمدینژاد میدانم. مختصاتی که در دولت جنگ، دولت سازندگی و دولت اصلاحات وجود داشتهاست، ما در شرایط فعلی در قامت دولت آقای روحانی مشاهده میکنیم.
چرا همه پیشروان جامعه در مقابل اقدامات احمدینژاد سکوت کردند و انتظار کشیدند که دوران وی به پایان برسد؟
دوران احمدینژاد نتیجه اشتباه مشترک اصلاحطلبان و اصولگرایان بود. حتی مردم هم دچار اشتباه شدند که نتیجه اشتباه نخبگان جامعه و تصمیمگیران سیاسی بود. هماکنون اما نباید تمام اشتباهات گذشته را متعلق به رقیب سیاسی خود بدانیم.عدم انسجام و تعدد نامزدهای اصلاحطلب نیز در شکلگیری دولت احمدینژاد عامل مهمی به شمار میرود.در آن زمان خیلی از دلسوزان هم این خطر را گوشزد میکردند اما برخی با احساس پیروزی و بیتوجه به وضعیت رقیب سیاسی خود و میدان ندادن و نادیده گرفتن امتیازات رقیب مواضع یکجانبهای نسبت به این مساله اخذ میکردند. متاسفانه برخی در آن زمان نمیتوانستند یا نمیخواستند که وضعیت آینده را ببینند و تحلیل درستی از وضعیت آینده نداشتند.من معتقدم به همان میزان که جریان اصولگرایی نتوانست درون خود را مدیریت کند و با وجود چهرههای قویتر و شناخته شدهتری که در درون خود داشتند چهرهای مانند احمدینژاد را معرفی کردند، به همان میزان اصلاحطلبان با تشتت و عدم انسجام در به وجودآمدن این اشتباه تاریخی مقصر و سهیم بودند.اصولگرایان میتوانستند با چهرههای متعادلتری مانند علیاکبر ولایتی، محمدباقر قالیباف یا حتی علی لاریجانی و تاکید بر اجماع بر روی یکی از این گزینهها در صحنه انتخابات حاضر شوند. احمدینژاد و حامیانش نه عضو حزب سیاسی شناخته شدهای بودند، نه سابقه سیاسی چندانی داشتند. بعد از روی کارآمدن احمدینژاد هم،اصولگرایان که در تنگنا قرار گرفته بودند دست به نوعی انتحار سیاسی زدند و با مارکدارکردن این گروه بهنام «جریان انحرافی» تلاش کردند احمدینژاد و یارانش را از قاطبه اصلی اصولگرایی دور کنند و خود را جدا از احمدینژاد به افکار عمومی نشان دهند. اصولگرایان سعی کردند دولت احمدینژاد را که زاییده خودشان بود، انحرافی معرفی کنند تا بدین وسیله از بار گناهان خود بکاهند. با این وجود معتقدم جریان اصلاحطلبی هم باید مسئولیت اشتباه بزرگ خود در سال 84 را بپذیرد. این نظر من تنها هم نیست؛ نظر خیلی از اصولگرایان هم است؛ حتی ایشان برای شهرداری بر شهر تهران هم مشکل داشتند که با تلاش بزرگان اصولگرایی مشکل شهردار شدن وی حل شد. در آن زمان برخی نهادها که باید اجازه شهردار شدن احمدینژاد را صادر میکردند نسبت به این مساله مقاومت کردند اما در نهایت با لابی اصولگرایان این امر محقق شد. این مسائل اتفاقاتی است که اگر بهدرستی واکاوی و بررسی نشود ما در مسیر صحیحی برای تحلیل وضعیت آینده قرار نمیگیریم. هماکنون جریان اصولگرایی هم با مشکلات بسیار جدی مواجه شده است. برخی از تندروهای اصولگرا تلاش میکنند جریان اصولگرایی را به نام خود مصادره کنند که این مساله سبب متزلزل شدن جریان اصولگرایی شده است. این نکته برای اصلاحطلبان هم مهم است که اصولگرایان بتوانند روی پای خود بایستند.اصلاحطلبان از وضعیتی که اصولگرایان با آن مواجه شده اند، خوشحال نیستند. به هر حال این دو جریان، دو جریان رقیب هستند و مانند مسابقه کشتی برخی اوقات دست این جریان بالا میرود و برخی دست آن جریان، اما این دو جریان دو بال نظام سیاسی ما هستند. مطمئنا با دو بال سالم و قوی است که نظام سیاسی میتواند بهطور صحیح پرواز کند و به اهداف خود برسد.
8 سال دولت احمدینژاد بسیاری از چهرههای اصلاحطلب از مدیریت و تصمیمگیری سیاسی کشور کنار گذاشته شدند و به حاشیه رفتند. این به حاشیه رفتن و سکوت اجباری چه تبعاتی برای جریان اصلاحطلبی در پی داشته است؟
من با این نظر موافق نیستم. شاید در آن دوران با اصلاحطلبان برخورد شد اما جریان اصلاحات بعد از دو ضربه بزرگی که در سال 84 خورد توانست در سال92خود را بازسازی کند و با اتخاذ مواضعی در چارچوب قانون اساسی و منافع ملی مسیر روشنی را برای خود ترسیم کند. هم اکنون با حاکم شدن عقلانیت بر فضای جریان اصلاحطلبی و همچنین نزدیک شدن به طیف میانهرو اصولگرایی ما شاهد نوعی اجماع در بین عقلا و نخبگان سیاسی کشور هستیم که محوریت آن با جریان اصلاحطلب است.این خود نوعی پیروزی و دستاورد برای جریان اصلاحطلبی بوده است.
اگر فرض بگیریم که دوباره به دوم خرداد76بازگردیم به نظر شما جریان اصلاحطلبی چه اشتباهاتی نباید انجام دهد؟
من فکر میکنم اتفاقات مهمی که در آن سالها رخ داد افزایش توقعات مردم و گروههای سیاسی بود. وقتی که یک دونده وارد مسیر مسابقه میشود باید با توجه به توان، تغذیه و شرایط بدنی وی برای او هدفگذاری کنیم، اگر هدفگذاری نامناسب و فراتر از توان آن دونده برای وی انجام بگیرد اگر حتی دونده خوبی هم باشد درنهایت شکست خواهد خورد.اشتباهی که درباره جریان اصلاحطلبی صورت گرفت هم این بود که هدفگذاری که برای این جریان انتخاب شده بود خیلی مناسب با وضعیت تاریخی، سیاسی و جامعهشناختی آن دوران نبود. اشتباه دیگر آنکه اصلاحطلبان از فرصتهای مناسبی که در اختیار داشتند نتوانستند به سود خود بهره بگیرند. برخی وارد عرصه تصمیمگیری شده بودند و زیاد مایل نبودند که در قاعده و اصول از پیش تعیین شده حرکت کنند. طرح مباحثی مانند «عبور از خاتمی» و «حاکمیت دوگانه» به فضای اصلاحات و فضای کشور قطعا ضربه زد.