اگر انقلابمان را یک انقلاب ناسیونالیستى تعبیر
نماییم که تمام اهداف و آرمانهایش در دوران مرزهاى خودش تعریف مىشود. طبیعتاً
راهکارهایى را که باید جهت رسیدن به مقاصد انقلاب معرفى کنیم، راهکارهاى خاصى است
و همچنین اگر آن را در حد ضد استبداد و استعمارى تعریف کنیم، باز در راهکارهاى انقلاب
نقش دارد، اما اگر انقلاب اسلامى را این گونه تعریف نمودیم که انقلابى اسلامى است
که داراى رسالتى جهانى و انگیزههاى آن فراتر از ملیت، نفى استبداد و استعمار،
نژاد و قومیت است. بلکه یک انقلاب تمام عیار مذهبى علیه جریان لائیسه جهانى است.
به عبارت دیگر در مقابل ما تمدن بزرگ غربى مطرح
است که گرچه ذات و زادگاه آن در مغرب زمین است ولى فضاى کنونى جهان را در تمام
ابعاد سیاست، فرهنگ و اقتصاد مورد تأثیر قرار داده است و به شدت در فرهنگهاى بومى
و قومى سراسر ملل جهان نفوذ که روح این تمدن هم، روح ضددینى و دنیاپرستى و مذهب
زدایى از جهان است.
براین اساس طبیعى است که حاکمیت این تمدن مادى،
به معناى نفى مذهب در سراسر عالم است که فطرت مذهبى عالم از نقطه ظهور مکتب حق در
زمان تاریخى خودش، واکنشى را برعلیه این حرکت جهانى انجام داده که درواقع عکسالعمل
فطرت مذهبى در مقابل دین زدایى و نفى معنویت و قدسیّت زدایى از زندگى بشراست. اگر
ما انقلاب را برمبناى سطح سوم، تعریف کنیم، طبیعتاً رسالت آن رسالتى فراگیر و بینالملل
و جهانى است که آن رسالت در توسعه معنویت، قدسیّت و جارى ساختن وحى و گرایشهاى
معنوى در زندگى و زیست دنیایى بشر امروزى است.
آنچه به عنوان نقطه درگیرى انقلاب اسلامى با
تجدد است وجود این پارامتر است که اساس تجدد، نفى دخالت دین در تعریف عدالت
اجتماعى است که این تعریف به محور وحى صورت مىگیرد بنابراین تعریف انقلاب اسلامى
در این سطح به معناى آن است که اهداف و مقاصد و آرمانها و مسیر حرکت آن هم
متناسب با این تعریف تبیین مىشود.
شواهد فراوانى براین تعریف سوم وجود دارد که آن
را تأیید مىنماید که عبارتند از:
۱- انقلاب اسلامى سریع به یک پدیده جهانى مبدل
گردید و ضمن ریشه دوانیدن طرفدارانى را نیز پیدا نمود. مطمئناً هر انقلابى که بر
محور انگیزههاى انگیزه وطن و قومیّت باشد، هرگز نخواهد توانست در انگیزههاى
انسانهاى عالم با قومیّتهاى مختلف و فرهنگهاى متفاوت جغرافیایى جداگانه موثر
باشد! این توسعه سریع، علامت آن است که حقیقت و روح این حرکت، حرکتى است که ظرفیت
جهانى شدن را دارد و پایگاه در فطرت ما دارد پس تعریف انقلاب به اینکه این انقلاب
داراى این عظمت است درصد تغییر مسیر حرکت جهانى است و به دنبال این خواسته است که
روند گرایش به تمدن مادى و سکودار شدن جامعه جهانى را کنترل و مهارت کند و روند
جدیدى براى بشریت به سمت معنویت تعیین نماید، مسلماً محدوده عملکرد او آفاق جهانى
بوده و هدف او به دست آوردن مواضع قدرت در جهان و تغییر موازنه به نفع مذهب محدود
کردن و در نهایت حذف مدرنیته و تمدن مادى است.
چنین انقلابى حتماً در باطن خود، درگیر با کل
جبهه استکبار و طرفداران تمدن مادى خواهد بود و این درگیرى قطعاً در نقاطى ظهور و
بروز خواهد کرد. ضرورت چنین انقلابى با اهدافى جهانى، حتماً جنگى فیزیکى خواهد
بود، گر چه گفتگو و اتمام حجت و نفوذ سیاسى و... از ابزار این انقلاب بوده و هستند
و در مسیر رشد به کار مىآیند، ولى بىتردید اگر دو تمدن با دو ایده متفاوت
بنیادین جهانى درصد توسعه و بسط خود در جامعه جهانى باشند و در آرمانهاى خود با
رقیب مقابلشان نقطه وفاقى نداشته باشند، این دو تمدن توسعهگرا به درگیرى فیزیکى
کشیده خواهند شد.
بر این اساس انقلاب اسلامى با این آرمانهاى
منحصر به فرد در عالم امروزى، نمىتوانست درگیر و متحمل یک جنگ جدى و همه جانبه و
تمام عیار با رقیب خود، یعنى کلیّت تمدن غرب نباشد! ما در این عرصه متوجه مىشویم
که علیرغم اختلافى که بین دو بلوک تمدن غرب و مدرنیته) نظامهاى سوسیالیستى
کمونیستى و نظام لیبرال دموکرات (وجود داشت ولى با هم متحد و هماهنگ شده) از اروپا
تا آمریکا تا دنیاى شرق (و یکپارچه این جنگ را بر علیه ما طراحى و راه اندازى
نمودند که خود غربىها و دیگران امروزه اسناد آن را منتشر کردهاند.
بنابراین دنیاى استکبارى با وجود پیروزى انقلاب
و استقرار نظام و حکومت دینى، براى خود به واسطه این پدیده نوظهور احساس ناامنى و
خطر نمودند، زیرا در یک جنگ منطقهاى بین دو کشور که آسیبى به مناطق خارج از
محدوده جنگ وارد نمىکند، ضرورتى ندارد که دنیا با هم متحد شوند برعلیه یک طرف
دیگر نگاه امروز ما پس از سی و پنجمین سالگرد هجوم جهان کفر به انقلاب اسلامى این
است که این جنگ، نقطه ظهور درگیرى فیزیکى بین انقلاب جهانى اسلام و کلیت تمدن مادى
است (مدرنیته) البته جاى این سوال در تحلیل دفاع مقدس باقى است که در این درگیرى
چرا از این نقطه عالم (عراق)شروع شد و به دست خود مسلمانان و درون
دنیاى اسلام اتفاق افتاد؟ ولى در پاسخ مىتوان گفت، گر چه درگیرى به حسب ظاهر
درون تمدنى است (ایران ـ عراق) ولى با اندکى تأمل متوجه خواهیم شد که روح این
درگیرى، درگیرى بین دو تمدن است که در این نقطه ظهور نموده است.
براین اساس انقلاب اسلامى با ایده جهانى شروع
به حرکت نمود و با فتح لانه جاسوسى در تهران (انقلاب دوم) توسط دانشجویان پیرو خط
امام از مرزهاى جغرافیایى گذر کرد و به تدریج به سمت ایجاد هویتى جدید در جهان پیش
رفت و هویت اسلامى را در بین ملل جهان احیاء نمود هویت تمدن اسلامى در حال شکلگیرى
قرار گرفت، و این دشمن جهانى که تصور مىکرد این هویتى که سالیان سال درگیر با آن
بوده سعى در بی اثر کردن و منحل نمودن آن در درون هویت مادى انسانها داشت، با این
حادثه جدید مواجه شد و لذا با تمام قوایش در سراسر جهان درصد مهار و کنترل و حذف آن
برآمد که بهترین کار براى این مقصد، راه اندازى جنگى تحمیلى توسط سردار ناکام
قادسیه، صدام تکریتى، بود.
آنچه امروز پس از ۲۵سال که از پایان جنگ و قبول
قطعنامه ۵۹۸ مىگذرد و در محافل فرهنگى سیاسى عنوان مىشود این است که آیا این
جنگ، آن چنان که دشمن در پى آن بود، به عنوان عامل اصلى جهت مهار انقلاب اسلامى
تبدیل شد و یا اینکه موجب نهادینه شدن فرهنگ درگیرى با استکبار در جامعه جهانى شد؟
این فرهنگ در جوهرهاش نوعى گرایش، بینش و انتخابى اجتماعى داشت که جامعه با
دستیابى به این بینش تو انست به واسطه آن در تحلیل خود، حق و باطل را در جامعه
جهانى تشخیص دهد و نسبت به خطوط جبهه باطل حساسیت پیدا نماید. حاصل آن حساسیت این
شد که به جاى اینکه فریفته جاذبههاى مدرنیته گردد به دامهاى تجددگرایى در مسیر حرکت
بشر توجه پیدا نماید و موضعگیرى کند.
این آگاهى و حساسیت و بصیرتها، فرهنگ دفاع و
درگیرى را ایجاب نمود. بدون شک اگر جامعهاى فریفته مظاهر مادى گشت، چنین جامعهاى
هرگز داراى فرهنگ دفاع و درگیرى و جهاد در او نخواهد بود ولى جامعهاى که به یک
بصیرت اجتماعى رسیده و روح و حقیقت این تمدن تمامیت خواه و افزون طلب و سلطه جو را
شناخته و مىداند که در پس این جلوهها و شعارهاى ظاهر فریب و زخرفالقول، یک
ایدهها و پدیدهها و اهداف زشتى پنهان شده و نسبت به موازنه جهانى هم حساسیت
پیدا کرده، یعنى درگیرى دو تمدن الهى و مادى را در عالم مىفهمد و حس مىکند به
برترى پرچم اسلامى حساس است، به یک راهکارهاى عملى منتهى خواهند شد که دفاع و درگیرى
در برابر هر سلطهاى را شکل مىدهد.
بنابراین اگر با این نگاه و از این زاویه به
جنگ تحمیلى هشت ساله بنگریم، متوجه یک درگیرى بین دو تمدن خواهیم شد که در آن
تمامى اهداف طرفین مدنظر دیگرى است تا بتواند آن را منهدم نماید بر این اساس براستى
ما در این درگیرى هشت ساله، چه چیز را از دست دادهایم؟ اگر بنا به اظهار نظر
بعضى از کارشناسان غربزده و روشنفکران بىهویت، ادعا شود، شاخصههاى توسعه
منفى شدهاند، در جواب خواهیم شد، کدام توسعه مراد است؟ آیا همان توسعهاى که
مدرنیته آن را تعریف مىکند؟
اگر این است که باید دانست ما در جنگ تحمیلى
هشت ساله به دنبال نه تنها کند شدن آن، بلکه هدم و حذف آن بودهایم و درصد بودیم
تغییر در تعریف توسعه جهانى ایجاد کنیم. پس اگر مراد آن توسعه مادى غرب مدارست که
باید گفت انقلاب اسلامى توانسته به اهداف مبارک خویش دست یابد و به خوبى قدرت
یافته که روند توسعه را در جهان با مشکل مواجه کند و شاخصههاى توسعه جهانى را به
سمت صفر سوق داده است و این چیزى غیر از پیروزى و موفقیت در جنگ نیست.
اما اگر مراد این باشد که جنگ عامل ضد توسعه
بوده و مانع توسعه معنویت و شکلگیرى هویت و قدسیّت در جهان گشته است. قطعاً
ادعایى گزاف و بىدلیلى بوده که هیچ انسان دلیر و منصف و عالم و اندیشمندى این
قضاوت را نخواهد کرد. بنابراین جنگ هم یک پدیده ضرورى در روند توسعه جهانى بوده که
بالضروره این روند حرکت تمدن مادى و لائیک به سمت تمامیت خواهى و جهانگشایى میبایست
با فطرت مذهبى عالم روبرو مىشد و ممکن و میسور نبود که این جنگ صورت نگیرد. زیرا
این جنگ قابل پیشبینى بوده و بر اساس فلسفه تاریخى که حرکت انسان و عالم را بر
اساس فطرت و خلقت و اراده الهى تعریف مىکند، این امر طبیعى است.
این جنگ عاملى در مسیر توسعه و تکامل جهانى
است، البته توسعه و تکامل را هرگز نباید بر اساس فلسفه تاریخ مادى (نه فلسفه تاریخ
نظامهاى کمونیستى و نه نظامهاى لیبرال دموکرات) تعریف کرد تا پایان تاریخ را
توسعه کامجویى مادى انسان تعریف کنیم، بلکه مرحله پایانى و نهایى تاریخ، مرحلهاى
است که در آن روح معنویت و قدسیّت هویدا و شکوفا مىگردد و عدالت اجتماعى بر پایه
پرستش خداى متعال تعریف مىشود و همه شئون فردى و اجتماعى بر محور بندگى خداى متعال
انسجام پیدا مىکند.
بنابراین مرحله تکامل این جنگ ضروری مىنماید؛
زیرا بدون یک مقاومت تمام در برابر جهان گشایى مدرنیته و تمدن مادى امکان ایجاد یک
حرکت جدید در جهان بر علیه آن ممکن نبود. ایجاد و تحقق بیدارى جدید و تغییر موازنه
به نفع دین و مذهب، در گرو یک جنگ تمام عیار است. بنابراین با نگاه به جنگ از
زاویه فلسفه تاریخ دین، باید گفت: این جنگ، جنگى است که در روند تکامل جهانى به
سمت مقصد نهایى تاریخ، تأثیر مثبتى داشته و پدیدهاى اجتنابناپذیر هم بوده است.
طبق این تحلیل، جنگ با وجود و تمامیت خود در حفظ تمامیت نظام اسلامى نقش بسزایى
داشته است.
اگر نظام اسلامى را یک نظام بدانیم که هویت او
هویتى دینى بوده و حفظ و محافظت آن در گروه حفظ و مصون ماندن آرمانهاى اوست بر این
است در غیر آن اراده، یعنى اگر قرار باشد از آرمانهاى خود دست بردارد، دیگر آن
نظام مصون و محفوظ نخواهد ماند و نظامى دیگر خواهد بود. زیرا اقتدار و تحکیم یک
نظام در گروه حفاظت از آرمانهاى اوست که دچار خدشه و صدمه نگردد تا بتواند در راه
آن آرمانها موفق شود. جنگ هشت ساله با تمام فراز و نشیبهایش این کار را (محافظت از
آرمانها) تسهیل نمود و زمینههاى آن را فراهم نمود. و این ناشى از آن بود که این
نظام و آرمانهاى او در برابر تمام مدرنیته قرار گرفت و تمدن مادى در دو شکل شرقى
و غربى درصد حذف و هدم آن برآمدند.
لذا این جنگ، منتهى به تغییر موازنه جهانى شد و
روحیه استقامت و مقاومت در تمام دنیا ایجاد کرد و اسلام را به عنوان مکتب
عدالتخواه به سراسر دنیاى امروزى معرفى نمود و انگیزههاى عدالت جویى را در عالم
بر محور اسلام جمع نمود و همین تغییر موازنه قدرت درجهان به توسعه قدرت اسلامى و
حفظ هویت و کیان این نظام منجر گردید. جنگ، نظام اسلامى را در سطحى از قدرت قرار
داد که هیچ دشمنى خصوصاً ابرقدرتها در مخیله خود، حذف آن را تصور نخواهد کرد، زیرا
در سطح دنیا، براى نظام، یک حاشیه امن ایجاد شد.
از سوى دیگر در درون نظام هم، انسانهایى پرورش
یافتند که با آرمانهاى انقلاب همگرا و هماهنگ هستند. لازمه اینکه یک نظام استقرار
یابد این است که محور آن توسعه انسانى باشد، به عبارت دیگر بتواند انسانهاى
همبافت با آرمانهاى خودش بسازد و این پرورش دهى اجتماعى و حکومتى، غیر از پرورش
فردى است. زیرا پرورش اجتماعى محتاج به یک برنامه جمعى نیازمند است و این جنگ به
منزله بسترى بود براى توسعه انسانى خاص (پیدایش انسانهاى همبافت با آن).
این بستر، بستر پرورش انسانهایى بود که به
آرمانهاى انقلاب اسلامى مىاندیشیدند و وفادار بودند و براى اعتلاى آن سرمایهگذارى
مىکردند. آنچه در اینجا تذکرش ضرورى است، آنکه در بستر بازسازى در نظام سرمایهدارى،
چنین انسانهایى پرورش پیدا نمىکنند، همچنان که این امر در عینیت خارجى واضح و
مشهود است. پس از جنگ تحمیلى هم موازنه جهانى را به نفع ما تغییر داد و گرایشات
انسانى را در سطح جهانى به سمت اسلام و انقلاب اسلامى بر محور دین سازماندهى کرد و
هم جنگ را به درون جبهه دشمن برد، یعنى در خاک دشمن و با دشمن درگیر شد. شاهد این
مدعا گرایش به اسلام در عمق آمریکا تا اروپا تا افریقا تا آسیا و هر کجا که نظام
استکبار سلطه دارد است.
در واقع اسلام تبدیل شده به عامل سازماندهى
انگیزههاى عدالتجو که بر علیه نظام استکبارى سمت و سو داشته و درگیر با آن
هستند و از سوى دیگر جنگ در درون هم بافت هماهنگ با انقلاب اسلامى را ساخت. مطمئن باشیم
که نمىشود انسانى با آرمانهاى بلند جهانى ساخت، ولى بدون ایجاد یک بستر عینى،
زیر این بستر اگر بخواهد در قالب اجتماعى باشد، طبیعتاً بستر درگیرى و جنگ خواهد
بود. از این رو این دفاع مقدس، هم در حفظ و صیانت اسلام نقش داشت و هم در حفظ و
صیانت انقلاب اسلامى و حتى جمهورى اسلامى به عنوان امالقراى این انقلاب.
مهدي بهداروند