علّت اقبال عمومی و رمز ماندگاری اشعار شاعران و آثار نویسندگان مشهور جهان از جمله سؤال هایی است که بسیاری از روانشاسان و زبان شناسان خواهان پاسخی علمی و مستند برای آن هستند.
تدبیر24: شاید برای همه ی ما ایرانیان این مطلب قابل تأمّل بوده است که چگونه اشعار شاعرانی مانند سعدی و یا داستان های شعری مثنوی معنوی مولوی با اقبال جهانی روبرو شده و به بیش از ده ها زبان زنده ی دنیا ترجمه شده اند. آیا هنر مترجمان در این رابطه عامل اصلی بوده است، یا سیاست های فرهنگی ایجاب کرده تا نویسندگان سرشناس ما به غیر فارسی زبانان نیز شناسانده شوند؛ و یا شاید عامل دیگری در این ماندگاری جهانی نقش داشته است ؟ می توان گفت اگر جان کلام و مفهوم اصلی سخنان بزرگانی چون سعدی شیرازی و حضرت مولانا که با شیوه ای استادانه ذهن آدمی را در ژرفای عمیق وجود خویش مستغرق می کنند و آدمی را به تفکر و اندیشیدن بر می انگیزند تا در نتیجه به درک حقیقت نزدیکتر سازند، نبود بعید به نظر می رسید که گستره ی تأثیرگذاری سخن آنان به فرا روی مرزهای ایران زمین برسد.
* 'کیث آتلی'، استاد ممتاز رشته ی روانشناسی شناختی، و 'ماجا دیجیکیک' کارشناس ارشد پژوهش، از دانشگاه تورنتو هستند، که با روشی علمی و بر اساس پژوهشی که آزمون های استاندارد روانشناختی را بر روی افراد مورد مطالعه آزموده است، توانسته اند به نتایج جدیدی درباره ی تأثیرپذیری درک و ذهن انسان ها بر اساس مطالعه ی آثار مکتوب بدست آورند و آن را مرتبط با میزان ذوق و نبوغ هنری نویسندگان تلقی کنند. صفحه ی نظرها و اندیشه های روزنامه ی نیویورک تایمز نیز در روز جمعه 19 دسامبر 2014 طی مقاله ای به قلم مجریان این مطالعه ی پژوهشی، گزارشی مختصر از آن چه به شیوه ای نوین و علمی توانسته است رابطه ی ادبیّات زیبا، خلّاقانه و هنری بهمراه تأثیرگذاری غیر مستقیمی که ذهن خواننده را برای برداشت معنا آزاد می گذارد، نشان دهد که در ادامه ترجمه ی آن را می خوانید.
بسیاری از نوشته ها به دنبال این هستند که شما را تحت تأثیر قرار دهند تا بیاندیشید یا احساس کنید که چگونه نویسنده ی آن می خواهد شما بیاندیشید یا احساس کنید. مقاله ای که شما هم اکنون در حال خواندن آن هستید نیز از این قاعده مستثنی نیست. ما می خواهیم که شما به صورت خاصی درباره ی مسائلی مشخص قوه ی تفکر خود را بکار بگیرید.
امّا نوع دیگری از تأثیرگذاری وجود دارد که به شیوه ی دیگری به کار گرفته می شود و معمولاَ با نویسندگی همراهی ندارد. در این شیوه شما تلاش نمی کنید تا مردم مجبور باشند به روشی خاص درباره ی موضوعی فکر کنند یا آن را درک نمایند.
برای مثال ما به عنوان والدین، در ترغیب فرزندانمان نسبت به کشف آن چه می تواند آن ها را به شغلی حرفه ای یا در یک رابطه ی زناشویی مرتبط سازد اصرار می ورزیم. ما همچنین می دانیم که بهترین نوع عشق یک فرد را قادر می سازد تا به خود حقیقی خویش تبدیل شود، اگرچه ممکن است خواستمان این باشد که خصوصیات یک همسر شبیه تر را روشن کنیم.
حال سؤال اینجاست که آیا یک نویسنده نیز می تواند چنین تأثیرگذاری غیر مستقیمی بر روی خواننده خود داشته باشد و آن ها را به شیوه ی نوینی به فکر وادارد؟ باور ما بر این است که بلی ! یک نویسنده نیز می تواند. بر اساس تحقیقات متعددی که در چند سال اخیر انجام گرفته اند ما شواهدی پیدا کرده ایم که در واقع نشان می دهند این گونه از تأثیرگذاری ها در شاخص هایی از 'هنر ادبی' می گنجد.
در تحقیقی که سال 2009 توسط نشریه ی پژوهش خلاقیت (Creativity Research Journal) منتشر شد، ما به همراه دو روانشناس دیگر به نام سارا زوئترمَن و جوردن بی. پِتِرسون افراد مورد تحقیق را به طور تصادفی در دو گروه قرار دادیم، یکی از گروه ها داستان کوتاهی از آنتوان چخوف با نام 'بانو و سگ ملوس' که موضوع اصلی آن بر خیانت در روابط زناشویی تمرکز داشت را می خواندند و دسته ی دیگر نسخه ی غیر داستانی همان نوشته را به صورت گزارشی که از یک دادگاه خانواده تنظیم شده بود را مطالعه می کردند.
درازای متن غیر داستانی به همان اندازه ی داستان چخوف بود و سادگی نثر آن نیز با در ردیف متن اصلی داستان قرار داشت. همچنین کلیه اطلاعات متن اصلی و حتی برخی از گفت و گوها در آن قرار گرفته بود. (با همه ی این احوال بایستی عنوان کرد که خوانندگان این متن تلقی هنری کمتری نسبت به خوانندگان متن اصلی داستان 'بانو و سگ ملوس' داشتند و تنها متن گزارش برایشان جذّاب بود.)
از هر یک از افراد مورد مطالعه در این تحقیق نیز قبل از شروع خوانش داستان یک آزمون استاندارد روانشناسی که به آزمون 'پنج ویژگی بارز شخصیتی' (شامل: برون گرایی، روان رنجوری، صداقت، همسازبودن، وظیفه شناسی) معروف است، گرفته شد. شرکت کنندگان همچنین درباره ی ده حس مختلف از عدد یک تا ده به خود نمره دادند. سپس با پایان یافتن خوانش متن اختصاص یافته به آن ها، از آن ها خواسته شد تا با شرکت دوباره در آزمون ارزیابی شخصیت، احساسات خود را مورد ارزیابی قرار داده و به آن ها نمره دهند.
نمره های شخصیتی افرادی که متن غیر داستانی را خوانده بودند بسیار شبیه به همان نمره های اوّلیه ی آزمون باقی مانده بود. امّا نمره های آزمون شخصیتی افرادی که متن داستانی چخوف را خوانده بودند با نوسان همراه بود، هرچند میزان این تغییرات و نوسانات در نمره ها بسیار زیاد نبودند امّا از نظرآماری قابل توجه بشمار می رفتند و با شدّت احساسات این دسته از افراد متناظر شده بودند. گویی داستان چخوف مسبب شروع به فکر کردن خوانندگانش درباره ی شخصیت خود – درباره ی خویشتن – به شیوه ای نو شده است.
در مطالعه ی پژوهشی دیگری که سال 2012 در نشریه ی مطالعات علمی ادبیات (Journal of Scientific Study of Literature) انتشار یافت، ما به همراه یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی رشته ی روانشناسی به نام ماتئو کَرلَند دامنه ی داستان های مورد مطالعه را گسترده تر کردیم و این بار با انتخاب هشت داستان کوتاه شامل داستان های «عقده ی ادیپ من» نوشته ی فرانک اوکانر، «کلوبِ شبانه» نوشته ی جین استفورد، «چرا ما می خندیم؟» نوشته ی هنری برگسون، و «شرق و غرب» رابیندرانات تاگور، به همراه نوشتن متن های غیر داستانی آن ها که از نظر سادگی نثر، جذّابیت، و اطلاعات داستانی در ردیف متن اوّلیه قرار می گرفتند، از خوانندگان خواستیم تا به انتخاب خود یکی از آن داستان ها را بخوانند. همچنین همانند تحقیق پیشین از خوانندگان قبل و بعد از خوانش متن آزمون شخصیت گرفته شد.
براساس آن چه در اوّلین تحقیق خود یافته بودیم، در این مطالعه ی پژوهشی نیز انتظار داشتیم تا نمرات آزمون شخصیتی خوانندگانی که متن داستانی را در دست داشتند پس از خوانش متن با نوسان همراه باشد و متناظر با میزان تأثیرپذیری احساسی آن ها تغییر کرده باشد. امّا این گونه نبود.
درواقع نوع نوشتار – داستانی و غیر داستانی – اهمیّتی نداشت، بلکه 'میزان درک و ذوق هنری'، آن اصلی است که حائز اهمیّت می باشد.
کسانی که داستان یا مقاله ای را خوانده بودند که از منظر آنان به شیوه ای هنری نوشته شده بود، نمرات آزمون شخصیتشان با تغییرات قابل توجه ای نسبت به آن دسته از افرادی که مقاله ها یا داستان های با بیان هنری کمتر خوانده بودند همراه بود.
اخیراَ نیز در مقاله ای نظری (تئوریک) که ماه گذشته در نشریه ی روانشناسی زیبایی شناسی، خلاقیت، و هنر (Physiology of Aesthetics, Creativity, and Arts) به چاپ رسیدکه نتایج مطالعات پژوهشی گفته شده در بالا را بهمراه تحقیقی مقایسه ای میان دلمشغولی های داستان نویسان معروف و دسته ای از فیزیکدانان مشهور، در دسترس عموم قرار داده است. بر همین اساس توانستیم بطور خلاصه کلیّات یک مفهوم روانشناسانه از ادبیّات هنری را بر اساس یک رابطه ی غیر مستقیم و نه بر اساس رابطه ای ترغیب کننده یا دستورالعمل دهنده (مانند نظریه پردازی های هوراس -از شاعران روم باستان، 8-65 ق. م- در «هنر شاعری») ارائه کنیم.
مقاله های بسیاری درباره ی هنر نوشته شده است، امّا تنها اخیراَ شاهد اجرای پژوهش هایی بوده ایم که بطور جدّی نسبت به آن چه هنگام خواندن ادبیّات در ذهن و مغز آدمی اتفاق می افتد، پرداخته باشد. بطور کلّی، خارج از حوزه ی روابط عشق و عاشقی و برخی از گونه های روان درمانی، در علم روانشناسی به ندرت پیش آمده تا ایده ی ارتباطی یا رابطه ای که دارای تأثیرات غیر ترغیب کننده امّا همراه با قابلیت تغییر می باشد، مورد توجه قرار بگیرد. امیدواریم که مطالعات پژوهشی انجام شده توسط ما، دیگران را ترغیب کند تا بررسی های بیشتری را درباره ی این گونه ی پر اهمیّت از تأثیرگذاری انجام دهند.