آن روزها که هر کاست تازهای به بازار میآمد، با اشتیاق میخریدم و صداها را گوش میکردم و با آنها زمزمه میکردم- عادت خوبی که هنوز هم البته با غلظت کمتری دارم- در میان صداهایی چون شادمهر، محمد اصفهانی، علیرضا عصار، ارشیا، مانی، شهروز، اخشابی و دیگران صدای بنیامین غافلگیرم کرد.
تدبیر24: بهروز شجاعی - بهتر بگویم آهنگ، شعر و نحوه خواندش خاص و تازه بود، یادش بخیر بارها و بارها اولین آلبومش را با واکمنی که مادرم بعد از قبولیام در دانشگاه به من هدیه داده بود و همیشه همراهم بود بارها و بارها در راه اصفهان تا بندرعباس، در قطاری که آرام آرام در نوروز 85 حرکت میکرد تا برای گذراندن تعطیلات نوروز به قشم برسیم گوش میکردم. ذوق زده بودم از این آلبوم، در راه با چند تا از دوستانم هم تماس گرفتم، آنها هم همین حس را داشتند.
بنیامین را همیشه دوست داشتم البته نه به اندازه «محمد اصفهانی»، اما صدا و شعرش پراحساس و خاص بود. سال گذشته که ناگهان خبر آمد «نسیم جانش» را از دست داده و عکسهایش را دیدم که چگونه بیتاب از دست دادن عشقش بود به شدت نگرانش شدم، آلبومش که آمد، عکسش که با «بارانا» آمد کمی خیالم راحت شد، فیلم حضورش در بین کودکان معلول ذهنی در مدرسه ساریخانی همراه با علی ضیاء را که دیدم خیالم راحتتر شد، فیلم آشپزی بارانا را که دیدم، فهمیدم این دختر چگونه پدر را از بحرانی که پشت سر گذاشت نجات داد، «بارانا» همان «نسیمجان» بود.
شب یلدا که بنیامین به «بعضیا» آمد خیلیها منتظر بودند که بنیامین بغض کند، از فراق «نسیمجان» بگوید اما بنیامین از گذشتههای خوب گفت، شجاعانه و صریح از عشق دهساله به «نسیمجان» گفت، حلقه و ساعت «نسیمجان» را در دست داشت، از روزهای خوبی که با هم داشتند و قرار بود با هم داشتند گفت و هر چه علی ضیا تلاش کرد بنیامین را به پارسال، همان روز ببرد موفق نشد.
بنیامین هنوز «نسیمجان» را در کنار خود دارد، او تنها نیست، مادر نسیم و بارانا را دارد، او به روزهای خوب میاندیشد، او لبخند میزند، او «امید» دارد . بنیامین «امید» را درس داد به من و خیلیها دیگر، دوست داشتن و «عاشق ماندن» را در عمل نشان داد و فقط ادعا نکرد. او نشان داد که یاد کردن مرتب از خوبیها و خاطرههای خوب میتواند تلخی اتفاقات بد را محو میکنند.