پاراناسیسم یا ایده «هنر برای هنر» در قرن 19 و در بحبوحه حوادث فرانسة درگیر انقلاب مطرح شد، در نظر پیروان این مکتب هنر را باید فقط برای خودش تحسین نمود، مانند خدایی که فقط باید به خاطر خودش پرستش شود از هنر نیز نباید انتظار سود و منفعتی داشته باشیم و در آن فقط باید به دنبال زیبایی باشیم. ایدهای که به رغم انتقادات فراوان طرفداران بسیاری یافت، و امواج زلزله چنین تفکری به ایران نیز نفوذ و خود را در قالبهای مختلف هنری باز تولید کرد.
از نظر پارناسیها تنها یک نخبه است که ارزش زیبایی را درک میکند و تنها یک دیوانه است که نمیتواند زیبایی را درک نماید. این ایدهای ست که به تحمیق مردم عادی میپردازد و عدهای را به عنوان روشنفکر تنها افراد واجد صلاحیت برای درک ارزش هنری میداند.
ورود چنین نظریهای در وادی هنر ایران زمین، برای اولین بار در دوره پهلوی دوم رخ میدهد، در سینمای آن روزگار، که جز فیلمفارسی هنری از دستش ساخته نبود، بلایی خانمان سوز دیگری همگام با جریان فیلمفارسی، مردمان ایران زمین را به هنری دیگر، درگیر میکند.
جریان فیلمفارسی در اواسط دهه چهل توسط منتقدانی چون هوشنگ کاووسی به نقد کشیده میشود، اما راه حل این دسته از منتقدان برای خروج از این منجلاب نمونهای بهتر از فیلمفارسی نیست. نویسندگان و منتقدان آن روزگار همچون هوشنگ کاووسی که در مجلاتی چون فروسی قلم میزدند، زمینه را برای ورود سینمای روشنفکری به ایران آماده میکنند. مجموع این اتفاقات باعث میشود دو جریان ضد هنری و ضد مردمی به نام هنر، در فضای فرهنگی کشور جولان بدهند. در این سال ها جریان فیلمفارسی به تحمیق مردم میپردازد و جریان روشنفکری سینما، مردم را احمقتر از آن میداند که ارزش اثر هنری را درک کنند.
سینمای ایران از آغاز دهه سی تا اواخر سال 47 شاهد تولید بیش از هزار فیلم است؛ فیلم هایی که گروهی از مردم تهران را به سالنهای نمایش آن روزگار می کشاند، و مردم برای اولین بار در پرده نقرهای سینما، رفتاری را از یک هنرپیشه ایرانی میدیدند که پیش از این فقط در فیلم های هالیوود و هندی که در تهران نمایش داده میشد، مشاهده کرده بودند.
اولین مظاهر تغییرات فرهنگی که رضاشاه هرچه کرد نتوانست در ایران عملی کند، در دوره دوم پهلوی در آستانه عملی شدن بود و در این میان جریان کانون پرورش فکری و افرادی چون فرح پهلوی و ابراهیم گلستان از موضوع "ضدمردمی بودن هنر در پرده نقره ای" حمایت میکردند، و رژیم در خیابان ها و بر روی قیرهای سیاه، مردم انقلابی را به گلوله می بست.
فیلم های این دهه با پیرنگهای کهنِ الگویی و در وضعیت های نمایشی چون رقابت فرادست و فرودست، جنایت های عشقی، همه چیز فدای هوس و ... ساخته میشدند و با کمترین پرداخت سینمایی، به صورت کثیرالانتشار و البته با محوریت سکس و خشونت، به جامعه تحمیل میشد و مردم این نوع سینما را در تعارض و جنگ با تاریخ و ارزشهای چندین هزارساله خود میدیدند و قاطبه آن ها سینما رفتن را به درستی، بر خود حرام کرده بودند.
ورود جریان مخالف فیلمفارسی و فرو غلطیدن از چاله به چاه
در برابر جریان غالب فیلمفارسی تفکری افیلج به رویارویی این نوع از سینما آمد و سينما را از چاه به چاله فرو انداخت. ایدههای وارداتی که این بار با محور قرار دادن جریان نخبگانی در پی مقابله با سینمای گیشه بود، با تولید چند فیلم در همان ابتدای کار شکست خورد. کاووسی با نقد فیلمفارسی سینمای هالیوود و همچنین سینمای آن روزهای اروپا به ویژه فرانسه را تبلیغ میکرد، کاووسی هرچند در آن روزگار موفقیت چندانی پیدا نکرد، اما جریان سینمای مدنظر او بعدها در قالبهای مختلف سینمای روشنفکری، خود را بروز داد.
سلطه جریان فیلمفارسی و روشنفکری و مقابله با هنر مردمی و انقلابی
سینمای پس از انقلاب ظواهر عینی فساد در فیلمفارسی را در دهه 60 به صورت ظاهری حذف کرد، اما مدیران سینمایی آن روزگار نوعی سینمای محتوا زده و ضد قصهای را تبلیغ کردند که در نهایت از درون این سیاستگذاریها، فیلمسازانی چون عباس کیارستمی و محسن مخملباف بیرون آمدند. این قشر از سینماگران با تصورات روشنفکرانه و همچنین تفکرات شبه عرفانی، سینمای دولتی آن روزگار را قبضه کردند، توسط مدیران سینمایی و با هزینه بیت المال بال و پر گرفتند و سالها بعد اغلب علیه انقلاب فیلم ساختند و آرمان جشنواره کن، به جای آرمان انقلاب، در ذهن اینان جای گرفت.
در کنار جریان غالب سینمای روشنفکری و همچنین برخی سینماگران با نگرش شبه عرفانی، فیلمفارسی نیز صرفا، با حذف برخی ظواهر فیلمفارسی از جمله، سکس همچنان با قدرت به کار خود ادامه میداد.
تعداد فیلمفارسیهای آن روزگار به شدت چشمگیر است، از فیلمهایی مانند بالاش، پلاک، تاراج، تشریفات، مترسک، گلهای داوودی، پائیزان، پدر بزرگ، تشکیلات، توبه نضوح، تیغ و ابریشم، سایههای غم، سرزمین آرزوها و مسافران مهتاب گرفته تا فیلمفارسیهایی مثل دو فیلم با یک بلیط، دو نیمه سیب، دو نفر و نصفی، من زمین را دوست دارم، هنر پیشه، سفر جادویی، شب های زاینده رود، عشق گمشده، آدم برفی، مرد عوضی، شیدا و غریبانه.
جریان سینمای ایران در اواخر دهه هفتاد وارد معرکه ای اسفناک میشود که آثار آن تا به امروز نیز باقی است. جمعیت جوان اواسط دهه 70 سوژة فیلمسازانی قرار میگیرند که به بهانه طرح مشکلات آنان، سینمای ایران را به غرقابهای عمیقتر از پیش فرو میبرند و ساخت ملودرامهای اجتماعی ساختار شکنانه از این زمان آغاز می شود.
فیلمهایی چون دختری با کفشهای کتانی، دیشب باباتو دیدم آیدا، سام و نرگس، دست های آلوده و ... جریان شبه عرفانی اواخر دهه شصت و روشنفکری اواسط دهه 70 را به جنبة اروتیک فیلم های قبل از انقلاب پیوند میدهند. عناصر اصلی جذابیت در فیلمفارسی (خشونت و سکس) که تا پیش از این با اندکی جرح و تعدیل فرصت عرض اندام آنچنانی نداشتند، دوباره در سینما مطرح میشوند.
تغییرات ساختاری در نوع روایت و سوژهها، بازیگران مطرح دهه 60 و اوایل دهه 70 را از عرصه خارج میکند و فضا برای ورود چهرههایی با چشمان سبز به پرده نقره ای باز میشود. از این دوره است که ستارگان دهه 60 سینمای ایران، همچون جمشید هاشم پور و بیژن امکانیان جای خود را به بازیگران فاز جدید فیلمفارسی میدهند.
همین مسئله باعث میشود رونق فیلمفارسی و فروش آنها را سوپراستارها تعیین کنند. در چنین جریانی است که فردی همچون محمدرضا گلزار صرفا به خاطر چهرهاش از وادی موسیقی وارد سینما میشود و به عنوان یک نابازیگر، فروش چندین فیلمفارسی را تضمین میکند، همانگونه که حضور چهرههایی مثل مهناز افشار، لعیا زنگنه و حتی شادمهر عقیلی چنین کاری را انجام میدهد.
فیلمفارسی و جریان روشنفکری در تضاد با هنر انقلاب
نگاهی به بیش از ۳۵ سال تاریخ سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی، نشان میدهد جریان فیلمفارسی در کنار سینمای روشنفکری در مقاطع مختلف، جریان غالب سینمای ایران بودهاند و آنان که ارادههایشان «متصل به وهم» بوده است، از مطرح شدن ایدههای ناب هنری جلوگیری کردهاند.
جریان فیلمفارسی در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه 90 گونهای جدید از سینما را که گویا در کمتر نقطهای از جهان به اندازه ایران رواج دارد، مطرح کرده است.
فضای داستانها به سمت سوژه های زندگی طبقه متوسط شهری حرکت میکند و "خیانت" تم اصلی قصههایی میشود، که به اصطلاح در پی آسیبشناسی سبک زندگی طبقه متوسط شهری هستند.
جنبههای اروتیک این بار آشکارتر و حتی به صورت زبانی بیان میشود و محوریت قصهها بر مبنای خیانت زوجین طراحی میشوند. گویا اینکه نوجوانی شخصیت اصلی دختری با کفش های کتانی و ... است، این بار و در دهه 90 در زندگی مشترک همان بحرانها را دارد و بحران به نحو دیگری بازتولید شده است.
نه فیلمفارسی و نه روشنفکرزده؛ اما موفق
آثار انگشت شمار برتر تاریخ سینمای ایران نشان میدهد که برای رسیدن به سینمای ملی، بومی و حتی اسلامی راهی جز همراه شدن با جریان زندگی مردم نداریم. پرداخت درست زندگی مردم ایران با توجه به ویژگیهای جامعهشناختی، مردمشناختی و احترام گذاشتن به ارزشهای آن و البته با تاکید بر فرم صحیح سینمایی میتواند رابطه دغدغه مردم با سینما را به طور مرتب و در جهت مثبت بازتولید کند و مردم، پرده نقرهای سینما را آیینة مسائل، مشکلات و فرهنگ خود ببینند و سینما نیز برای همین مردم فیلم بسازد.
تنها در این ایده است که هنر و ارزشهای متعالی توأمان با یکدیگر به پیش میروند و فرم در خدمت محتوا قرار میگیرد، و در عین حال فردیت هنرمند نیز حفظ می شود. شرط اساسی در این گفتمان، تسلط بر فرم است، تا محتوا در نهایت تسخیر شود.
تولید آثاری قدرتمند با ساختار مطلوب سینمایی همچون بچههای آسمان، آژانس شیشهای، مهاجر، بازمانده، لیلی با من است و روزهای زندگی و چند اثر انگشت شمار دیگر نشان داده اند که میشود مردم را در سینما به درستی نشان داد و به آنان احترام گذاشت. در عین حال تریبونی شد برای انقلاب و مردمی که حافظان آن انقلاب هستند.
عبور از جریان معیوب و ضدمردمی فیلمفارسی و سینمای روشنفکری که هر دو در تقابل با اندیشه انقلاب و حتی هنر هستند تنها با احترام به مردم و عقاید و ارزشهای آنها که صاحبان اصلی انقلاب هستند حاصل میشود. همچنان که محبوبترین فیلم های تاریخ سینمای ایران در نظرسنجیهای متعدد فیلم هایی بودهاند که هم از فرم سینمایی قدرتمندی برخوردار بوده اند و هم عالیترین مفاهیم انقلاب را عرضه کردهاند.
آژانش شیشهای و بچههای آسمان، دو فیلم مختلف از دو ژانر متفاوت سینمایی اند که ترجمان واقعی هنر هستند و در عین حال هر دو مطابق با آرمانهای اصیل انقلاب اند و از محبوبترین فیلم های تاریخ سینمای ایران به شمار میروند.
تجربه ۳۵ساله نشان داده است، آنان که از هنر برای هنر گفتهاند آثارشان در بین مردم جایی نداشته، الا اینکه در جشنوارههای خارجی ژیل ژاکوب و همراهانش برایشان سوت و کف زدهاند.
جریان فیلمفارسی که پس از نابودی رژیم پهلوی، همچنان در سینمای ایران یکه تازی میکند نیز نمیتواند زبان گویای هنر در جامعه اصیل ایرانی باشد. تولید آثاری انگشت شمار اما ارزشمند نشان داده است هنر نمایش و خصوصا هنر سینما قابل تسخیر است و هرگاه هنر با ارزشهای متعالی همراه شود، فطرتهای سلیم ِانسانی را بیدار میکند، بیآنکه ایده هنر در برابر انقلاب باشد. اتفاقی که مقام معظم رهبری طی بیاناتی به آن تاکید کردهاند: «هنرهاى نمایشى خیلى مهمند؛ ابعاد تأثیرگذارى و فرهنگسازى هنرهاى نمایشى خیلى وسیع است و امروز ما به عنوان یک ملتى که چون زنده است، چون حرف دارد، چون احساس هویت و وجود میکند، پس دشمنهاى بزرگى هم دارد، مواجهیم با دشمنىهائى از راههاى مختلف، به شیوههاى مختلف و از جمله به شیوهى استفادههاى هنرى و بیش از همه، هنر نمایش». (بیانات در دیدار هنرمندان و دستاندرکاران صداوسیما – 12/04/1389)