تدبیر24: اگر در ویكیپدیا نام بهروز افخمی را سرچ كنید در اولین سطر به این جمله برمیخورید «كارگردان و فیلمنامهنویس اهل ایران است. او نماینده اصلاحطلب مردم تهران در ششمین دوره مجلس بوده است». از همین یك سطر به خوبی میتوان دریافت كه افخمی شخصیتی چندبعدی دارد. ابعادی كه البته بسیار نیز جدی و پرحاشیهاند. وی كه در سال 77 با ساختن شوكران جنجالی در سینمای ایران به پا كرد تنها یك سال بعد صدای قدمهایش علاوه بر راهروهای وزارت ارشاد، شهركها و لوكیشنهای سینمایی و سینماهای ایران در راهروهای پرحاشیه و پر زمزمه مجلس نیز شنیده شد. ظاهرا بهروز افخمی به خطشكنی عادت دیرینه دارد زیرا همانطور منتقدان، اكثر كارهای وی را اجتماعی با بنمایههایی ساختارشكنانه توصیف میکنند.
امسال نیز بار دیگر افخمی در كوران بحث و جنجالهای مربوط به مذاكرات هستهای و تلاش دیپلماتهای كشورمان برای حل وفصل این پرونده با گره زدن سینما به سیاست فیلم روباه را ساخته است. فیلمی كه به پرونده هستهای ایران و ترور دانشمندان هستهای میپردازد و اشارهای كوتاه نیز به مذاكرات هستهای دارد. در گرماگرم جشنواره سینمایی فجر و همینطور در گرماگرم بحثهای مربوط به مجلس و پرونده هستهای ایران بهروز افخمی با حضور در روزنامه «آرمان امروز» به سوالاتی درباره فراز و فرودهای افخمی از زبان خودش و همچنین فیلمی که در جشنواره ارائه داده است پرداخت که در ادامه میخوانید:
شما امسال با فیلم روباه در فجر حضور دارید. با توجه به حجم زیاد لوکیشنهای خارجی فیلم مشکلاتی برای رساندن فیلم به جشنواره نداشتید؟
این فیلم، فیلمی خیابانی است که تهران امروز را به تصویرمی کشد و تعداد زیادی لوکیشن از بالا تا پایین شهر دارد. فیلمبرداری و کار کردن آن صحنههای خیابانی سخت بود. با توجه به این مساله که ما نمیخواستیم جلوی مردم را بگیریم و صحنهها را کنترل شده فیلمبرداری کنیم. یعنی دلمان میخواست که صحنههای واقعی شهر تهران را در سال 93 ثبت کنیم. شاید یک جنبه مثلا مستند هم پیدا کند. البته کمی هم لحن فیلم حالت مستند دارد.
ظاهرا فیلم یک ساختار اجتماعی دارد و به پرونده هستهای اشاره دارد.
خیلی مختصر به مذاکرات اشاره شده است. ببینید این فیلم یک فیلم جاسوسی است. مثل فیلم روز شیطان، من بیست سال پیش یک فیلم جاسوسی ساختم به اسم «روز شیطان» که اتفاقا آن هم به موضوع بمب هستهای و متهم کردن ایران برای کوشش برای ساختن بمب هستهای میپرداخت. آن زمان شاید به نظر میآمد که اصلا موضوع فیلم، به روز نباشد ولی بعدا موضوع روز شد و الان همان روال یعنی ساختن یک فیلم معمایی جاسوسی درمورد ترور دانشمندان هستهای در نظر ما بوده است. بیشتر این مساله مدنظر بود که فیلم جذاب باشد، تماشاچی واقعی را سرگرم کند و به سینما برگرداند. بیشتر هم در ژانری بوده که من علاقه داشتهام یعنی فیلم معمایی و جاسوسی که من همیشه دوست داشتم که بسازم.
در این فیلم رد پای بهروز افخمی هم به شکل مشخص دیده میشود یا بیشتر سعی داشتید تنها یک فیلم جذاب ساخته شود؟
نمیدانم. چراکه من خودم را از بیرون نمیبینم، آن رد پا یا چیزهای دیگری که شما میگویید را ظاهرا دیگران باید قضاوت کنند و خودم فکر میکنم هر فیلمی که میسازم داستان همان فیلم را تعقیب میکنم و در واقع به نظر من بهترین کارگردانی، آن است که اصلا دیده نشود. یعنی تماشاگر احساس کند که مشغول دنبال کردن داستان و بازی است، کسی مزاحمش نمیشود و این خود موضوع است که جذاب است و باعث میشود فیلم را تعقیب کند. فیلمسازی که خیلی خودش را به رخ میکشد و به نظر میرسد که دارد برای ما سخنرانی میکند و نقش معلم را بازی میکند، از لحاظ من فیلمساز نیست. بنا براین من خیلی نمیتوانم خودم را تحلیل کنم و از بیرون افراد دیگری باید بگویند این فیلمها به من شباهت دارند یا نشانههایی از شخصیت به اصطلاح فیلمساز در آن هست یا نیست. البته من فکر میکنم باشد ولی احتمالا من خودم نمیتوانم درست آن را تحلیل کنم.
شما یکی از خط شکنان حوزههای خاصی از پرداختن به سوژههای سینمایی محسوب میشوید. در فیلمهایی مانند عروس و شوکران نیز این مساله نمایان شده است. شما درمورد فیلم روباه نیز بر مساله حساسی انگشت گذاشتهاید، آیا در این مورد هم با زاویه جدیدی به موضوع فیلم پرداختهاید؟
ببینید من هیچوقت با قصد خط شکنی فیلم نساختهام. بیشتر قصدم این بوده است که به داستانی که آدم را حیرت زده کند و باعث شود تماشاچی در طول دیدن فیلم خسته نشود بپردازم. بنابراین فکرمیکنم موضوع باید جذاب باشد و خستهکننده نباشد، چراکه من خودم آدم بیحوصلهای هستم و زود حوصلهام سر میرود. وسط بسیاری از فیلمها خوابم میگیرد. الان هم که دیگر با DVD و وسایل مختلف میشود فیلم دید. البته این نشانهها که گفتم شاید هم از علائم پیری باشد! من با خودم تعارف ندارم و فیلم هر فیلمساز معروف یا پرخرجی هم که باشد اگر حوصلهام را سر ببرد، قطع میکنم. پس چون خودم خیلی بیرحم و بیحوصله هستم موقع تماشا کردن فیلم سعی میکنم داستانی را انتخاب کنم که تماشاچی را خسته نکند. بعضی وقتها به نظر میآید که تا حدی شانس میآورم یا خود داستان قابلیتهایی دارد که باعث میشود از جذاب بودن یا خستهکننده نبودن یک مقدار آنطرفتر برود و فیلم من حیرتانگیز شود، ولی خب همیشه که اینطور نمیشود و این به داستان مربوط است.
از سویی شما آثاری مانند شوکران، گاوخونی، عروس و غیره را در کارنامه دارید و از سویی دیگر آثار اسطوره محوری مثل کوچکجنگلی یا جهان پهلوان تختی و غیره. چه تقاوتی میان این فیلمها برقرار است و فصل مشترک این آثار چیست؟
من به ساختن فیلمهای بیوگرافیک علاقهمند هستم. این را شاید بتوان به یک نحو دیگری طبقهبندی کرد. یعنی کوچک جنگلی یک فیلم بیوگرافیک است. یعنی داستان زندگی یک نفر است و بخشی از تاریخ هم هست که همزمان شده است و مرتبط با زندگی آن آدم است. جهانپهلوان تختی به نحوی فیلمی تاریخی است. یعنی یک کنکاش تاریخی است و درباره یک شخصیت روایت میشود. اگرچه بیشتر روی نحوه مرگ تختی متمرکز است. بنابراین با لفظ اسطوره محور خیلی موافق نیستم. یعنی نمیدانم اینها اسطوره بودهاند یا نبودهاند یا اینکه اصلا نگاه اسطوره محور یعنی چه و چه معنایی دارد. موضوعی که برای من مهم است، این است که اینها اشخاص واقعی بودهاند و یک دوره از تاریخ ما را به وجود آوردهاند و در زندگی اجتماعی و فرهنگی ما تاثیر گذاشتهاند و این اگر اسمش اسطوره شدن است باشد، من مشکلی ندارم ولی به هر حال فکر میکنم بیشتر چیزی که برای من جذاب است این است که فیلمی بسازم درباره آدمهای واقعی. آدمهایی که یک زمانی زنده بودهاند و به معنای واقعی زندگی کردهاند و تاثیر گذاشتهاند روی زندگی دیگران.
پس از عروس و گاوخونی، فیلم دیگر شما یعنی «آذر، پرویز، شهدخت و دیگران» سال گذشته مورد توجه و اقبال جشنواره فجر قرار گرفت و سیمرغ بهترین فیلم به آن تعلق یافت. این فیلم در مقایسه با دو فیلم دیگر شما در فجر چه جایگاهی دارد؟
خب این فیلم، فیلمی بسیار متفاوت نسبت به عروس و گاوخونی است. یکی از عادتهایی که من دارم این است که هر فیلمی که میسازم از آن نوع فیلم خسته میشوم و تا مدتی دیگر در آن زمینهها کار نمیکنم. همانطور که عروس با گاوخونی با «آذر، پرویز، شهدخت و دیگران» خیلی فرق میکند. این سه فیلم کاملا باهم متفاوتاند و اگر اسم فیلمساز را از روی آنها بردارید، شاید خیلیها نتوانند تشخیص بدهند که این فیلمها را یک نفر ساخته است. یعنی آدمهایی که ادعای کارشناسی دارند ممکن است نتوانند تشخیص دهند وگرنه مردم که تا حدی شباهتهایی بین این فیلمها تشخیص میدهند. «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» هم داستانی بود که من دوست داشتم و فکر میکردم اگر بشود خوب آن را از آب درآورد خیلی فیلم بهیادماندنی میشود. یعنی فیلم جمع و جور و ساده و به یاد ماندنی خواهد بود و فکر میکنم در این زمینه هم موفق شده است؛ تصور میکنم که کارگردانی آن هم کار سختی بود. یعنی در مقابل کارگردانی این فیلم کارگردانی روباه برای من خیلی آسانتر بود.
با توجه به اینکه روباه به مسئله هستهای اشاره دارد آیا مشورت خاصی هم در این زمینه دریافت کردهاید؟
بله ما اصلا از یکی از بچهها و از جوانهای قدیمی وزارت اطلاعات یعنی آقای مرتضی اصفهانی که از زمان مجلس ششم باهم آشنایی داشتیم مشاوره گرفتم. او خیلی خاطرات دست اول تعریف کرد و خیلی اطلاعات به درد بخوری در اختیار ما گذاشت. یعنی در واقع باعث شد که طرح اولیه فیلمنامه که من نوشته بودم و بر اساس آن هم شروع کردیم به پیشتولید، در طول پیشتولید و موقع تبدیل شدن به فیلمنامه کامل پایانش تغییر کند و اصلا بر اساس یک ماجرای واقعی که در ایران اتفاق افتاده است پایان بازنویسی شد و پایان اولیهای را که من داشتم کنار گذاشتیم و آن را جایگزین کردیم.
پس بخشهایی از فیلم بر اساس ماجراهایی واقعی ساخته شده است؟
بله واقعی است. این داستانی که شما در فیلم روباه خواهید دید، کلا در مجموع یک داستان است ولی از بسیاری از حوادث واقعی الهام گرفته است و خیلی از جزئیات آن واقعا اتفاق افتاده است.
در زمینه ساختن فیلم با محدودیتی هم مواجه شدید؟
نه، هیچ محدودیتی برای من ایجاد نشد. تنها چیزی که باعث شروع شدن کار شد یک تلفن بود از آقای محمد پیرهادی که فقط از من پرسید آیا موضوعی دارم که در زمینه ترور دانشمندان هستهای و با مایه حادثهای باشد که من هم گفتم بله دارم. بعد از آن دیگر هرکاری که دلم میخواست کردم وهیچ جایی من احساس نکردم که کسی بخواهد به من سفارش بدهد که چه چیزی را بسازم یا چه چیزی را نسازم یا چه دیالوگی را بنویسم یا مثلا چه رفتاری را درنظر داشته باشم. شاید خودم هم انتظار نداشتم. البته تا حدی انتظار داشتم و سر ساختن «روز شیطان» هم وقتی که من فیلمنامه را نوشتم و دادم به آقای بهشتی، آن موقع هم فارابی از من حمایت کرد و 50درصد از سرمایه فیلم را داد. همان موقع هم گفتم که من این فیلمنامه را خودم نوشتم و دوست دارم بسازم ولی اگر قرار باشد که به من بگویند کم و زیادهایی باید در آن اعمال کنم و چه دیالوگهایی باید حذف یا اضافه شود نمیخواهم آن را بسازم. در آن موقع یک بله به ما گفتند و ما هم فیلم را ساختیم.
در این فیلم فکر میکنید چه بازتاب سیاسی چه در سطح داخلی و چه در سطح خارجی خواهد داشت؟
ببینید! من اصلا فیلم نمیسازم که پیامی بدهم. برای اینکه فکر میکنم فیلمسازی کاری پیچیدهتر از آن است که با هدف منتقل کردن یک پیام انجام شود. فیلمسازی بیشتر از آنکه پیام بدهد باید یک چشمانداز را عرضه کند. یعنی اینکه تماشاچی را با یک تلقی شاید مثلا جدا یا غیرمنتظره با یک داستان و وضعیت داستانی آشنا بکند. حالا این تلقی جداگانه یا متفاوت در فیلم روباه را نمیتوانم بهطور دقیق توضیح دهم. چون اگر میتوانستم توضیح دهم دیگر نمیرفتم فیلم بسازم. فکر میکنم که شاید چیزی که برای من جذاب بوده است در این راستاست که یک فیلم حادثهای سرخوش بسازم. یعنی فیلم حادثهای درباره تعدادی جوان جنگجو، ماجرا جو و خلاصه دنبال دردسر که نوعی لذت در این شکل زندگی و در این مبارزه کردن و آماده شدن برای روبهروشدن با خطر میبینند. این همان موضوعی است که فکر میکنم در سینمای امروز ایران بسیار کمیاب شده است یعنی این نوع چشمانداز. در حقیقت از این فیلمهای افسرده ملول و مایوس و فلسفهبافی که میبینم دیگر خسته شدهام و فکر میکنم تماشاچی هم خسته شده است بنابراین دوست داشتم یک فیلم بسازم که گرم و سرخوش باشد.
جشنواره فجر سال گذشته را در مقام اولین تجربه برگزاری جشنواره فجر در دولت یازدهم چگونه ارزیابی میکنید؟
جشنواره همیشه جشنواره است. یک مهمانی یا یک جور دورهم جمعشدن است، جشن گرفتن برای تبلیغ کردن و دعوت کردن مردم به دیدن تولیدات یک سال سینمای ایران است. از این نظر نمیتواند تفاوت زیادی با جشنوارههای سالهای پیش از آن داشته باشد یعنی اگر قرار باشد که همه اهل سینما همکاری کنند و بیایند در جشنواره شرکت کنند و فیلمهای خود را شرکت دهند و بعد خودشان حضور فعال داشته باشند و خیلی هم جدی نگیرند که به چه کسی جایزه داده شده و به کی جایزه داده نشده است، در آن صورت آن جشن، جشنی با شکوه و جذاب خواهد شد. به نظر من همین اتفاق باید بیفتد و در همه سالهایی هم که بعد از انقلاب، جشنواره داشتیم کم و بیش این اتفاق افتاده است. یعنی عدهای همکاری داشتند و سعی کردهاند که فیلمشان را حتما به جشنواره برسانند. شب و روز تا روزهای آخر کار کردهاند برای آنکه فیلمشان برای جشنواره آماده شود.
به هر حال در خصوص انتخاب فیلمها و انتخاب داوران دو رویکرد وجود دارد که یک رویکرد رویکرد سلیقهای است و یک رویکرد رویکرد تخصصی. فکر میکنید از این باب ما دچار چالش بودهایم و یا این دولت درخصوص این مساله سیاست متفاوتی برای کاهش چالش پیشبینی کردهبود؟
نمیتوانم در این مورد قضاوت دقیقی بکنم چرا که این ارتباط دارد با اینکه همه فیلمهای جشنوارههای سه یا چهار سال اخیر را دیده باشم تا بتوانم بگویم چه تفاوتی کرده است. قطعا همیشه مسائل سیاسی و مسائلی که حساسیتبرانگیز هستند بر روی هیات انتخاب و داوری در جشنوارهها تاثیر میگذارد. اما اینکه این تاثیر سه سال پیش تا چه اندازه بوده یا دو سال پیش تا چه اندازه است یا پارسال چه تفاوتی کرده است نمیتوانم قضاوتی داشته باشم.
مثلا در خصوص جشنواره امسال خبری درمورد آشتی بهمن فرمانآرا با جشنواره داشتهایم.
من سه سال پیش خودم داور بودم و آن موقع متوجه شدم که داوری تا چه حد کار سختی است و داوران چه لطف بزرگی میکنند که در جشنواره داور و حاضر میشوند همه فیلمها را ببینند. برای اینکه خود فیلمسازان هم بعضا برخورد غیرحرفهای میکنند. نکته بامزه این است که هر فیلمسازی که فیلمی در جشنواره دارد به خاطر اینکه مشغول فیلم خودش است و مخصوصا در دو سه ماه آخر منتهی به جشنواره تلاشی شبانهروزی برای رساندن فیلمش به جشنواره میکند، نمیتواند از فیلمهای دیگر خبر داشته باشد و قاعدتا فیلمسازی که از فیلمهای دیگران خبر ندارد، نباید تصور کند بهترین فیلم جشنواره را ساخته است. ولی میبینیم که غالب فیلمسازان با وجود بیاطلاعی از سایر فیلمها معتقدند که فیلم خودشان بهترین فیلم جشنواره است و باید جایزه بگیرند. اما در عالم واقعیت اینطور نیست و میبینیم که اغلب فیلمسازان حتی خودشان برخورد شخصی و تشکیلاتی میکنند و خودشان را محور عالم به حساب میآورند که البته چیز بعیدی هم نیست. منتهی من سه سال پیش داور بودم و فهمیدم که از آن طرف وقتی شما به ماجرا نگاه میکنید این که همه تصور میکنند در حقشان اجحاف شده است چقدر خندهدار به نظر میرسد. واقعیت این است که جشنواره جای جشن گرفتن است نه قهرکردن و غیره. به همین دلیل این مسائلی که شما میگویید شاید اهمیت اصلی را نداشته باشد و نکته اصلی این است که خود فیلمسازان یاد بگیرند که با جشنواره مانند یک جشن برخورد کنند.
یکی از اتفاقات مثبتی که در طول حیات دولت یازدهم تا این لحظه افتاده است بازگشایی خانه سینما بود. شما این مساله را چگونه ارزیابی میکنید؟
من میتوانم بگویم که من از خانه سینما پیش از این جریانات و پیش از اینکه تعطیل شود، ناامید شده بودم. علتش این بود که خانه سینما برخورد حرفهای و صنفی نمیکرد. یعنی از حقوق حرفهای و صنفی سینماگران دفاع نمیکرد. این مساله برای خود من زمانی مشخص شد که فیلم «فرزند صبح» را خودشان یعنی تهیهکننده، یک مونتاژ عجیب و غریب کردند و در حدود سی دقیقه اوتی وارد فیلم کردند. بعد یک قاب مربع که دوبرابر قابی بود که ما برای فیلم درنظر گرفته بودیم را برای چاپ فیلم انتخاب کردند که به شدت به فیلم آسیب زد و میخواستند آن را در جشنواره نمایش دهند. من به جشنواره و به جشن خانه سینما نوشتم که جلوی این کار را بگیرند. البته نهتنها در این مورد بلکه در موارد دیگری نیز نشان دادند که به جتبههای حرفهای فیلمسازان کمترین اهمیتی نمیدهند و برخوردشان برخوردی کاملا سیاسی است.
مثالی بزنید تا بهتر منظورتان مشخص شود.
یعنی اینکه مثلا تهیهکنندهای که با آن کار کردهای به چه جریانی متصل است. بنا بر این پیش از آنکه خانه سینما تعطیل شود من به این نتیجه رسیده بودم که این دستگاه تبدیل به یک حزب شده است و دیگر یک دستگاه صنفی نیست. خوب عملا تعطیلی و بازگشایی آن هم به یک ماجرای سیاسی تبدیل شد و من از آن موقع تا به حال هیچ علاقهای نداشتهام که بدانم در خانه سینما چه اتفاقی میافتد؛ چه موقعی که تعطیل بود و چه موقعی که بازگشایی شد. این درحالی است که من خودم جزو موسسین این نهاد هستم و اساسنامه و آییننامههای اولیه این نهاد را ما نوشتیم. آن موقع قرار بود خانه سینما از حقوق صنفی گروههای مختلف در حوزه سینما دفاع کند نه اینکه تبدیل به یک حزب شود