امامت
در خردسالی
امام
جواد علیهالسلام اولین امامی بود که در سن خردسالی به امامت رسید و از این حیث
منحصر به فرد است. امام رضا و امام جواد علیهماالسلام به مناسبتهای مختلف، به
پاسخ این شبهه که چگونه یک کودک میتواند امام باشد پرداختهاند.
صفوان
بن یحیى میگوید: به امام رضا علیهالسلام عرض کردم: پیش از آنکه خدا ابى جعفر
علیهالسلام را به شما ببخشد، شما میفرمودید خدا به من پسرى عنایت میکند؛ اکنون
او را به شما عنایت کرد و چشم ما را روشن کرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پیش
آمدى کند، به چه کسی روی بیاوریم؟ حضرت با دست، اشاره به امام جواد علیهالسلام
کرد که در برابرش ایستاده بود. عرض کردم: فدای شما شوم، این پسرى سه ساله است!
فرمود: مانعى
ندارد؛ عیسى علیه السلام سه ساله بود که به حجت قیام کرد [پیامبر شد]. کافی/چاپ
اسلامیه/ج۱/ص۳۲۲
على
بن اسباط میگوید: امام محمد تقى علیهالسلام را دیدم که به طرف من مىآمد، من با
دقت به او نگاه کردم و از سر تا پایش را نظاره میکردم تا اندازه قامتش را براى
شیعیان مصر توصیف کنم؛ در آن هنگام، حضرت نشست و فرمود: اى على، خداوند حجت درباره
امامت را مانند حجت درباره نبوت آورده و [در قرآن] فرموده است: «حکم نبوت را در کودکى
به او(یحیی) دادیم»، «زمانی که به رشد رسید»، «و به چهل سالگى رسید»؛ پس رواست که
به شخصى در کودکى حکمت داده شود [چنانچه به یحیى داده شد] و رواست که در چهل
سالگى عطا شود.(با توجه به اینکه آیه "لما بلغ اشده" هم در مورد حضرت
موسی آمده و هم در مورد حضرت یوسف، ممکن است که منظور امام هر دو پیامبر باشد.)
کافی/ ج۱/ ص۳۸۴
امام
رضا علیهالسلام به یکی از یاران خود به نام "معمر بن خلاد" فرمود: من
ابوجعفر را در جای خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم. ما خاندانی هستیم که کوچکهای
ما مو به مو از بزرگانمان ارث میبرند! الإرشاد/شیخ مفید/ کنگره شیخ مفید /ج۲/ص۲۷۶
کرامات
ومعجزاتی از امام(ع)
محمد
بن ریان میگوید: مأمون براى امام جواد علیهالسلام هر نیرنگى که داشت به کار برد؛
[تا شاید از آن حضرت نقطه ضعفی بگیرد] ولى نتوانست کاری از پیش ببرد و چون درمانده
شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زیباترین کنیزان را
خواست و به هر یک از آنها جامى که در آن گوهرى بود داد تا وقتی حضرت به کرسى
دامادى مینشیند با اینها از ایشان استقبال کنند؛ ولی امام(ع) به آنها توجهى نکرد!
مردى
به نام مخارق، آوازه خوان و تار زن و ضرب گیر بود که ریش درازى داشت. مأمون او را
دعوت کرد. او گفت:
یا
امیرالمؤمنین! اگر وی مشغول کارى از امور دنیا باشد من تو را درباره او کفایت میکنم.
[چنان که تو خواهى او را به دنیا مشغول میکنم]؛ سپس در برابر امام جواد علیهالسلام
نشست و فریاد عجیبی کشید که أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع به نواختن ساز و آوازهخوانی
کرد! مدتی چنین کرد، ولی امام جواد علیهالسلام به او توجه نمیکرد و به راست و
چپ هم نگاه نمیکرد، سپس سرش را به جانب او بلند کرد و فرمود: اى ریش دراز! از خدا
بترس! ناگاه ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى که مُرد، دستش کار نمیکرد.
مأمون
از حال او پرسید. جواب داد: وقتی اباجعفر(امام جواد علیهالسلام) بر من فریاد زد،
وحشتى به من دست داد که هرگز از آن بهبودى نمییابم. کافی/ج۱/ص۴۹۴
ابوهاشم
جعفری که از اصحاب امام جواد علیهالسلام بوده است، چند مورد از پیشگوییها و
کرامات امام(ع) را بیان میکند که به این شرح است:
۱- ابوهاشم،
داود بن قاسم جعفرى میگوید: خدمت امام جواد علیهالسلام رسیدم و سه نامه
بىآدرس همراه من بود که بر من مشتبه شده بود و اندوهگین بودم؛ حضرت یکى از آنها
را برداشت و فرمود: این نامه زیاد بن شبیب است، دومى را برداشت و فرمود: این نامه
فلانى است، من مات و مبهوت شدم. حضرت لبخندى زد!
۲- حضرت
۳۰۰ دینار به من داد و امر فرمود که آن را نزد یکى از پسر عموهایش ببرم و فرمود:
آگاه باش که او به تو خواهد گفت مرا به پیشهورى راهنمائى کن تا با این پول از او
کالائى بخرم، تو او را راهنمائى کن.
داود
میگوید: من دینارها را نزد او بردم، به من گفت: اى ابا هاشم! مرا به پیشهورى
راهنمائى کن تا با این پول از او کالائى بخرم! گفتم: آرى [راهنمایی میکنم].
۳- ساربانى
از من تقاضا کرده بود به آن حضرت بگویم: او را نزد خود به کارى گمارد، من خدمتش
رفتم تا درباره او با حضرت سخن گویم، دیدم غذا میخورد و جماعتى نزدش هستند، براى من
ممکن نشد با او سخن گویم.
حضرت
فرمود: اى ابا هاشم! بیا بخور و برایم غذا گذاشت، آنگاه بدون آنکه من چیزی
بپرسم، فرمود: اى غلام! ساربانى را که ابو هاشم آورده نزد خود نگهدار!
۴- روزى
همراه آن حضرت به بستانى رفتم و عرض کردم: قربانت گردم، من به خوردن گِل آزمند و
حریصم، درباره من دعا کن و از خدا بخواه! حضرت سکوت کرد و بعد از سه روز دیگر خودش
فرمود: اى ابا هاشم! خدا گِل خوردن را از تو دور کرد. ابو هاشم میگوید: از
آن روز چیزى نزد من مبغوضتر از گل نبود. کافی/ج۱/ص۴۹۵
خداشناسی
سَأَلْتُ
أَبَا جَعْفَرٍ علیهالسلام عَنِ التَّوْحِیدِ فَقُلْتُ أَتَوَهَّمُ شَیْئاً
فَقَالَ نَعَمْ غَیْرَ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُکَ عَلَیْهِ
مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ خِلَافُهُ لَا یُشْبِهُهُ شَیْءٌ وَ لَا تُدْرِکُهُ
الْأَوْهَامُ کَیْفَ تُدْرِکُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلَافُ مَا یُعْقَلُ وَ
خِلَافُ مَا یُتَصَوَّرُ فِی الْأَوْهَامِ إِنَّمَا یُتَوَهَّمُ شَیْءٌ غَیْرُ
مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ؛ ابن ابى نجران میگوید: از امام جواد علیهالسلام
راجع به توحید سؤال کردم و گفتم: میتوانم خدا را چیزى تصور کنم؟ فرمود: آرى؛
ولى چیزى که حقیقتش درک نمیشود و حدّى ندارد؛ زیرا هر چیز که در خاطرت میآید،
خدا غیر او میباشد؛ چیزى مانند او نیست و خاطرها او را درک نمیکنند، چگونه
خاطرها درکش کنند در صورتى که او بر خلاف آنچه تعقل شود و در خاطر نقش میبندد میباشد.
درباره خدا تنها همین اندازه به خاطر میگذرد: «چیزى که حقیقتش درک نمیشود و حدى
ندارد». کافی/ج۱/ص۸۲
عَنْ
أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ:سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِیَ علیهالسلام
مَا مَعْنَى الْوَاحِدِ فَقَالَ إِجْمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَیْهِ بِالْوَحْدَانِیَّةِ
کَقَوْلِهِ تَعَالَى «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ
اللَّهُ»؛ ابو هاشم میگوید: از امام جواد علیهالسلام پرسیدم: معنى واحد بودن
خدا چیست؟ فرمود اتفاق همه زبانها بر یکتائى او چنانچه خودش میفرماید: اگر از
آنها بپرسى چه کسى آنها را آفریده؟ محققاً میگویند: خدا. کافی/ ج۱/ص۱۱۸
مبهوت
کردن یحیی بن اکثم
مأمون
به یحیى بن اکثم لعنت الله علیهما گفت: سؤالى براى ابو جعفر علیهالسلام طرح کن که
از پاسخش عاجز باشد. یحیى گفت: اى ابو جعفر! آیا مردى که با زنى زنا نموده
مىتواند او را به همسرى خود درآورد؟
امام
جواد علیه السّلام فرمود: آن زن را رها کند تا از نطفه او و نطفه دیگرى پاک گردد؛
زیرا اطمینانى نیست که با مرد دیگرى هم آمیزش نکرده باشد؛ سپس اگر خواست با او ازدواج
کند، مانعى ندارد؛ زیرا مَثَل این مرد، مَثَل درخت خرمایى است که مردى به حرام از
آن خورده و سپس همان درخت را خریده و از میوه آن به طور حلال خورده است. پس یحیى
مبهوت شد.
آنگاه
امام جواد علیه السّلام خطاب به یحیى کرده فرمود: اى ابو محمّد! تو چه میگویى در
باره مردى که زنى در بامداد بر او حرام است و وقتی روز بالا مىآید بر او حلال
مىشود و در نیمه روز بر او حرام و وقت ظهر بر او حلال و هنگام عصر، حرام و هنگام
مغرب، حلال مىگردد و نیمه شب بر او حرام و هنگام سپیده دم، حلال و با برآمدن روز،
حرام مىشود و چون نیمه روز شود، حلال مىگردد؟!
در
این هنگام یحیى و همه فقیهان مات و مبهوت شدند و لب از لب بر نداشتند. آنگاه
مأمون گفت: اى ابو جعفر! خداوند تو را عزیز نماید! توضیح این مسأله را براى ما بیان
فرما.
امام
جواد علیه السّلام فرمود: این مرد به کنیز دیگرى نگاه کرد و بعد او را خرید و
برایش حلال شد؛ سپس وى را آزاد نمود و بر او حرام گشت؛ دوباره او را به همسرى خود
درآورد و حلال شد؛ سپس ظهارش کرد و بر او حرام شد؛ آنگاه کفّاره ظهار را داد و
دوباره برایش حلال گشت؛ آنگاه او را یک طلاق داد و بر او حرام شد؛ سپس از طلاق خود
رجوع نمود و برایش حلال گشت؛ بعد مرد از اسلام برگشت و بر او حرام شد؛ سپس توبه
کرد و به آغوش اسلام برگشت و همسرش به همان نکاح سابق بر او حلال شد؛ همان طور که
پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله وقتی ابى العاص بن ربیع، اسلام اختیار کرد، همسرى
زینب را به همان نکاح سابق برقرار ساخت. تحف العقول/جامعه مدرسین/ص۴۵۴
سبب
شهادت
در
مورد چگونگی شهادت امام جواد علیهالسلام اختلافاتی در منابع میباشد که چه کسی
امام(ع) را مسموم کرد. آنچه که مسلّم است این کار به دستور معتصم عباسی بوده است.
یکی
از نقلها، نقل عیاشى است که در کتاب تفسیرش چنین نقل میکند: زرقان، دوست صمیمی
ابن ابى داود که قاضی بغداد بوده میگوید: یک روز ابن ابى داود از پیش معتصم برگشت، ولى
خیلى غمگین و افسرده بود.
گفتم:
چه شده؟ گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم براى چه؟
گفت:
به واسطه کارى که از این سیاه چهره پسر على بن موسى الرضا(حضرت جواد علیهالسلام)
در حضور امیرالمؤمنین انجام شد.
گفتم:
جریان چه بود؟
گفت: یک
سارق را آوردند که اقرار به دزدى خود کرده بود؛ از خلیفه درخواست داشت که به وسیله
جارى کردن حد او را پاک نماید؛ به همین جهت فقها را در مجلس خود جمع کرده بود و
محمّد بن علی(حضرت جواد علیهالسلام) نیز بود.
از
ما پرسید چه قسمت از دست دزد باید قطع شود؟ من گفتم: از مچ. گفت: به چه دلیل؟
گفتم: زیرا دست، اطلاق بر انگشتها و کف دست تا مچ مىشود؛ خداوند در آیه تیمم نیز
میفرماید: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ. حرف مرا گروهى از
دانشمندان قبول کردند.
یک
دسته دیگر گفتند: باید تا آرنج قطع شود. پرسید به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند در
این آیه میفرماید: وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ؛ در مورد وضو گرفتن میفرماید:
دستهاى خود را تا آرنج بشوئید؛ معلوم مىشود دست، تا آرنج را شامل مىشود.
در
این موقع رو به محمّد بن على علیهالسّلام کرده گفت: شما چه میگوئید؟
فرمود:
اینها نظر خود را گفتند.
معتصم
گفت: نظر اینها را رها کن، نظر شما چیست؟
امام
علیهالسلام فرمود: مرا از جواب دادن معاف بدار.
معتصم
گفت: شما را به خدا سوگند شما نیز نظر خود را بفرمائید.
فرمود: اکنون
که قسم دادى میگویم؛ اینها بر خلاف دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میگویند؛
زیرا دست دزد باید از آخر انگشتان قطع شود و کف دست باقى بماند.
گفت:
به چه دلیل؟
فرمود:
به دلیل فرمایش پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است: سجده بر هفت موضع
انجام مىشود؛ صورت و دو دست و دو زانو و دو پا. اگر دستش را از مچ یا آرنج قطع
کنند دیگر دستى نخواهد ماند تا سجده نماید. خداوند در این آیه میفرماید:
«أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»؛ سجدهگاهها مخصوص خدا است.
منظورش همین هفت موضع است که با آن سجده میکنند. «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ
أَحَداً»؛ آنچه اختصاص به خدا داشته باشد قطع نمیشود.
معتصم
حرف او را پسندید و دستور داد دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع کنند و کف دست را
باقى بگذارند.
ابن
ابى داود گفت: براى من قیامتى بپا شد؛ آرزو داشتم که زنده نباشم.
زرقان
گفت: ابن ابى داود بعدها به من گفت: پس از سه روز، پیش معتصم رفته و گفتم: خیر
خواهى براى امیرالمؤمنین بر من واجب است؛ من میخواهم در موردى با شما صحبت کنم که
میدانم به واسطه این حرف اهل جهنم خواهم شد.
پرسید:
منظورت چیست؟
گفتم: وقتی
امیرالمؤمنین تمام دانشمندان مملکت و فقیهان را در مجلس خود براى حکمى از احکام
دین احضار میکنند و از آنها میپرسد و ایشان نیز نظر خود را میدهند، با اینکه
در چنین مجلسى خویشاوندان امیرالمؤمنین و سپهداران و وزیران و منشیان حضور دارند و
مردم پیوسته گوش به چنین مجالسى دارند که چه اتفاق مىافتد، شما سخن تمام
دانشمندان را رها میکنى و گفتار مردى را میپذیرى که گروهى از مسلمانان مدعى
امامت براى او هستند و میگویند او شایسته مقام خلافت است، نه معتصم.
متوجه
شدم رنگ چهره معتصم تغییر کرد و فهمید چه کرده. گفت: خدا به تو پاداش این نصیحت و
خیرخواهى را بدهد.
در
نهایت، این سعایت سبب شد که به دستور معتصم، غذایی مسموم را به امام دادند و همین
سبب شهادت حضرت شد. تفسیر عیاشی/المطبعهالعلمیه/ج۱/ص319