سرکوب "زبانی" دولت توسط
مخالفان، رویداد خطرناکی بود که سلف او - کریمخان زند لر - نیز به آن
گرفتار آمده بود و تنها با زیرکی خاص خود و با اختیار کردن عنوان "وکیل
الرعایا" از زیر بار "کودتاچیان فرهنگی" که مدعی بود «لر بودن» با «شاه
بودن» منافرت دارد، رندانه فراز رفته بود.
بارها نمایندگان مخالف
نجف قلی بختیار در پارلمان مشروطه که در پی مجاهدت سواران بختیاری از تیغ
تیز استبداد محمدعلیشاهی رسته بود، نطق می کردند و وی را به خاطر "لری حرف
زدن" متهم به بی سوادی می کردند. نجف قلی بختیار، به لری حرف زدن افتخار می
کرد و جز در ملاقاتهای رسمی، با زبان لری و گویش بختیاری سخن می گفت و حتی
اگر مخاطب، ادعا می کرد زبان وی را نمی داند از وی می خواست مترجمی از
میان ملازمان و سواران بختیاری نخست وزیر برای خود اختیار کند. به این
ترتیب، نجف قلی بختیار خواستار به رسمیت شناخته شدن زبان لری در فضای اداری
و سیاسی آن روز کشور بود و این امر، به مذاق انیران و کویرنشینان قومگرا
خوش نمی آمد.
مخالفان، نجف قلی بختیار را به بی سوادی متهم می
کردند. شاید امروزه برخی لرهای تجددگرا نیز "لری حرف زدن نخست وزیر" را
عامل کاهش جایگاه او بدانند. ولی نجف قلی بختیار، با همین یک کار خود، نامش
را در تاریخ مردم لر جاودانه کرد و نشان داد "سواد قومی" و "سواد سیاسی
راهبردی" وی بسیار بیشتر از کسانی است که با دو کلاس درس دانشگاهی گمان می
کنند دستیابی به رفاه در گرو فرار از هویت و گمخویشی و فراموشی زبان و رسم
لری است.
امروز و در قرن بیست و یکم، چه بسیارند کسانی که مهندس و
دکتر هستند ولی بی سوادند. "سواد قومی" و درک راهبردی از نقش هویت در
دستیابی به رفاه و توسعه پایدار ندارند و خودفروشی فرهنگی پیشه کرده اند و
هنوز در جهل مرکب خویش گمان می برند که آنکه لری حرف می زند بی سواد است و
من که فارسی می گویم باسوادم! زهی خیال باطل.
در این باره، مطالعه ی
متن زیر را به همه مردم لر بویژه به دختران و پسران جوان قوم بختیاری
توصیه می کنم چرا که باید از افتخارات تاریخی خود در حرکت تاریخی مردم لر
باخبر باشند و بدانند که پایتخت بلامنازع حکومت اتابکان لر شهر «ایذه» در
خاک منطقه لر بختیاری بود و شهرهایی نظیر خرم آباد و ملایر و بروجرد هم با
همه اهمیت تاریخی شان زیرمجموعه ای از این حکومت یکپارچه لر بودند. همچنین
به دختران و پسران جوان لر توصه می کنم با مطالعه تاریخ پرافتخار حکومتگران
لر به پایتختی ایذه بختیاری، دست در دست هم دهند و شکوه گذشته را بازسازی
کنند و از افراد ناآگاه یا بدخواه که با نوشتن کتابهای مسموم و ساختگی، در
کوره ی داغ تعصب شهرستانی خرم آباد، بروجرد و ملایر و غیره می دمند برحذر
باشند. سردیاری مردم لر در گرو یکگری و گئوگری است.
این تذکر را لازم دیدم چرا که برآنم جریان هویت خواهی لری از دو سو مورد حمله قرار گرفته است:
الف)
کسانی که می خواهند محوریت قوم بختیاری در حرکت تاریخی مردم لر را انکار
کنند و شهرهایی محترم همچون خرم آباد و... جایگزین آن کنند و جریان
استانگرایی همچون خوزستان گرایی و لرستان گرایی را جایگزین آن کنند و جریان
هویت خواهی مردم لر در قرن ۲۱ را به مرزهای تقسیمات استانی که ساخته دست
رضاشاه است محبوس و محدود کنند.
ب) کسانی که می خواهند قوم بختیاری را
از مجموعه حرکت تاریخی مردم لر منفک کنند و راهی جداگانه در پیش گیرند یا
به سوی ادغام فرهنگی در پارسگرایی پیش روند. این هر دو، کاری اشتباه و
خیانت به آرمان و منافع مشترک ملت لر است.
اخیراً وبسایت مؤسسه
مطالعات تاریخ معاصر ایران در گزارشی به قلم "ابراهيم حديدی"، مخالفت
انگلیس با دولت صمصام را پشت پرده عزل نجفقلی خان صمصام السلطنه بختیاری
نخست وزیر مشروطه دانست و بهانه هایی همچون «لری حرف زدن نخست وزیر» را
ساخته دست عوامل انگلیس برای عزل وی معرفی کرد. هرچند برخی تعابیر موهنی که
نویسنده به کار برده، خالی از زهر نیست ولی به کار آید:
زماني كه
ائتلافي از نيروهاي گوناگون و حتي متضاد براي عزل نجفقلي خان صمصامالسلطنه
بختياري و صدارت حسن وثوقالدوله همصدا شده بودند شايد خيليها
نميدانستند كه در دولت وثوق «ماليه و قشون ايران زير نظر معلمان و
فرماندهان انگليسي قرار خواهد گرفت». آرميتاژ اسميت و ژنرال ديكسن، براي
ماليه و اداره قشون حاضر به يراق بودند.
بحرانهاي بسياري سبب
رويگرداني از صمصامالسلطنه بود. خشكسالي و قحطي بيداد ميكرد. خاكساري از
اين بالاتر نبود كه سفارت امريكا در محلههاي فقيرنشين دم پختك بار
ميگذاشت. «سال دمپختكي» احمدشاه خود گندم دولتي را در انبارها احتكار
ميكرد و به نرخ گران ميفروخت، و بدان سبب به « احمد علاف» اشتهار يافت.
شاه
امر به استعفا كرده بود: «شما ديگر وزير نيستيد و استقامت شما در برابر
شاه عواقب وخيم دارد». صمصام نميتوانست چشم از قدرت بدوزد. پيشتر دندان
آجيل خوريش را كشيده بود. آنقدر تمول داشت كه وسوسه پَرِ جبرئيل نشود.
آنچه پيرمرد را دله ميكرد «سوداي قدرت» بود: «ما استعفا نميدهيم، شما ما
را معزول كنيد». وي حتي تا مدتها پس از تشكيل دولت وثوق بر سر حرف خود
مانده بود: «من از مقام خود استعفا ندادهام. اين مرد، قاچاقي آمده است.
گرداننده اين بازي معناً شاهزاده فيروز ميرزاي نصرتالدوله بود».
نجفقلي
خان با همه سادگي اين مطلب آخري را چه خوب فهميده بود. بدون وجود
نصرتالدوله قرارداد ۱۹۱۹ و مثلثِ « وثوقالدوله، نصرتالدوله و
صارمالدوله» كامل نبود.
آشي كه در سفارت انگليس براي ايران پخته بودند آن قدر شور بود كه وثوقالدوله نيز به فغان درآمده بود :
اي كاش كه ما نيز بمانيم و ببينيم
تا عاقبت كار از اين فتنه چه زايد
كاري
كه اين مرد مبادي آداب و خوش قريحه كرده بود از آن لٌرِ عامي كه قدري هم
لكنت داشت برنميآمد. و مگر نه اينكه يكي از اتهامات صمصامالسلطنه براي
بركناري، (لری حرف زدن او بود که از آن بعنوان) بی سوادی او (تعبیر شده)
بود: «رئيسالوزراي امروزه مملكت ما شايسته نيست كه زبان فارسي را هم
نتواند حرف بزند و با خودي و بيگانه فقط و فقط لري حرف بزند».
آخرين
نقش صمصامالسلطنه، كدخدامنشي در ماجراي قوام و كلنل محمدتقي خان پسيان
بود. صمصامالسلطنه حكومت خراسان را پذيرفت و كلنل حضور صمصام را مغتنم
ميشمرد ولي به « ملاحظات زياد» از رفتن طفره رفت. قتلِ كلنل به شمشير
صمصام ميسر نبود و اين آخرين نقشي بود كه از وي بر جاي ماند.
ایبنا