اما پیرامون طرح موضوع توسعه به شکل تاریخی در ایران باید خاطرنشان ساخت توسعه به عنوان پدیده ودر غالب یک ایده از دورانی به اذهان و افکار ایرانیان راه یافت که فرهیختگان ایرانی به موضوع عقبماندگی ایران پس از رابطه و آشنائی با جوامع اروپائی پیبردند. در واقع تولد و زایش این ایده قبل از هر چیز ناشی از پیآمدهای رویاروئی با واقعیتی بیرونی بوده و فاقد هرگونه تاملی درونزادِ برخاسته از بطن و متن جامعه ایران بوده است؛ به عبارتی تفکر و تامل در باب توسعه در ایران محصول یافتن پاسخی برای چرایی شکست ایران در جنگهای ایران و روس بود. منبع ومنشأ (( بیرونی )) پرسش عباس میرزا منجر به پاسخی دولت محور شد که بهتدریج ایده توسعه را در گذار به ( مفهوم) و از آنجا به تئوریهای توسعه، متأثر از دستگاه مفهومی و ساختار آکادمیک غرب کرد و عملاً تبدیل به ( ایدئولوژی ) به مثابه ابزاری مبارزاتی در مناسبات قدرت گردید. این تئوریها بر آمده از فاعل شناسای دیگری بود و هرگز از جنبه تئوری دانش و بحث توسعه از منظر موقعیت و شرایط امکان علم در ایران صورت نگرفت.
پردازش، بسط و گسترش «توسعه» به مثابه یک ایده در ایران از سوی سیاستمداران ،سیاست پژوهان، اندیش ورزان، روحانیون وکسانی که به نوعی میزانی از دغدغه اجتماعی (این دغدغه چیزی نبوده است جز رفع نارسائیهایی که در جامعه مشاهده میشده است) داشتهاند، صورت گرفته است. از این رو باید اذعان داشت ((توسعه)) بعنوان یک مفهوم عام که تمام وجوه وابعادتوسعه اعم از توسعه اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی را در بر میگیرد ، با توجه به فضای گفتمانی ( زبانی ) و مکانی ایران بوده که تبدیل به ایدئولوژی توسعه شدهاست. قابل ذکر است که ایدئولوژی مد نظر ما در این جا با عنایت به دو مشخصه محتوایی می باشد که مفهوم و معنا مییابد؛ الف: گونه و نوعی ابزار برای پیکار سیاسی، بدان معنا که توسعه بعنوان یک عَلَم و بیرق در کارزار مبارزاتی بهکارگرفته میشود، بدین شکل که از سوی دولتمردان از همان آغاز طرح آن، در همان سالهای پیش از مشروطه و بعد از آن و نیز سرآغاز ورود ایران به دوران مدرن به شکل حداقلی، همواره برای تثبیت وتحکیم حاکمیت و از سوی مخالفان، یعنی نیروهای بیرون از حوزه و دایره قدرت سیاسی برای سرنگونی یا جایگرینی دولت و مسئولین حاکم طرح میشده است. اما با وجود نزاع و کشمکش بین آنان و با توجه به تعویض موقعیتها و جایگزینی ها وجه مشترک هر دو جریان، استفاده و از این مفاهیم و سازوکار آن در پرتو کشاکش ها وکارزار سیاسی بوده است.
ب: عدول وگذر از تفکر مفهومی و دور شدن وفاصله گرفتن و برتافتن از مبانی علمی می باشد. این وجه ایدئولوژیزه کردن توسعه اگر چه از سوی کسانی که کمتر دغدغه نبرد و پیکار سیاسی داشتهاند صورت گرفته ، امّا رویکرد آنان به نوعی با عدول از تفکر مفهومی همراه بوده است. در واقع یکی از خصیصه های تفکر مفهومی این است که از بطن یک فاعل شناسای مشخص (مکان قابل حصول وزمان وشرایط زایش ایده و یا تفکر، مانند آنچه در غرب اتفاق افتاد که با رنسانس آغاز و با انقلاب صنعتی تعالی ورشدیافت )، اصلی را مبنا قرار می دهد و از آن مبنا در یک روند منطقی و ترتیب یافته، مفاهیم را از هم استنتاج میکند و همواره بر این امر تاکید دارد که مفاهیم در یک سنت خاص بسط و گسترش مییابند و دارای تاریخ معین هستند و چنانچه نیاز به مفاهیم نو باشد منطق ،حدود ، دامنه وگستره وچگونگی شکلگیری و بسط مفهوم جدید ر ا توضیح میدهد. این فرایند (تفکر مفهومی) در مورد تئوریهای توسعه در ایران شکل نگرفته است چرا که اساس و مبنای علمیِ توسعه محور در ایران هیچگاه نه متولد شد و نه مورد توجه بنیادی قرار گرفت. بعبارتی موضوع شناسا همتراز و همسان و در کنار فاعل شناسا مورد توجه ومورد اهمیت قرار نگرفت.
باتوجه توضیحات فوق در یک نگرش فلسفیِ علم مدار می توان به این مهم رسید که تحلیل محتوایی، مضمونی و روششناسانه ایدئولوژیِ توسعه درایران آشکار می سازد که مهمترین مؤلفه این ایدئولوژی، نگاه دولت محور آن است؛ یعنی حاملان و مروجان این ایدئولوژی همواره نگاهی طولی و عمودی به پدیدههای اجتماعی دارند. برای توضیح مطلب فوق باید اشاره کرد که این نگرش عمودی دولت محوری از این جا آغار شد و رشد ونمو یافت که در واقع هستۀ مرکزی تفکر عباس میرزا بعنوان اولین فرد آگاه ایرانی از عقب ماندگی ایران و بعد از وی تفکر قائم مقامها، وجه « دولت محور » و عملیاتی، بویژه وجه نظامی آن است. بعد از عباس میرزا و قائم مقام ایدههای آنها از طریق امیرکبیر دنبال شد که زمینه ای برای ادامه حیات تفکر و نگرش دولت محور در توسعه را درایران فراهم گردید و دولت بعنوان متولی توسعه در ایران شناسانده شد. اما در پرداختن به موضوع نگرش عمودی آنچه که مهم است این می باشد که این نگاه عمودی و یا طولی وجوه دوگانه را با خود خلق کرده است، گاه از بالا به پایین از منظر دولتمداران از یکسو و گاه از پایین به بالا از منظر نیروهای اپوزیسیون و معارض دولت و حاکمّیت وقت ازسوی دیگر مورد استعمال قرار می گیرد. . از این رو فقدان دور اندیشی در موضوع توسعه و نبود دورنمایِ علمی در تاریخ توسعه ایران است که نتوانسته با نگاهی افقی(عرضی وهم دوش دولت در کنار دولت) کلیّت ومجموع جامعه را ببیند و درگیر موضوع توسعه کند. باید توجه نمود از آنجا که این نگاه(عمودی ویا طولی) از منظر و از سوی دولت ها صورت میگیرد ، پیامدهای بعدی خود را به همراه دارد که برداشتی صرفا عملیاتی از دانش منجر می گردد که بر بسته شدن فضا و ایجاد خلا در تشریک مساعی عمومی برای رسیدن به توسعه کمک کرده است. علاوه بر آنچه که به عنوان ماحصل این نگرش کلی در بحث گسست جامعه ودولت گفته شد، عمده مشکل این نوع نگرش وادبیات برآمده از آن در چارچوب این ایدئولوژی این می باشد که فنون و تکنیک های مستخرج شده واسنباطی بکارگرفته شده فاقد مبانی نظری هستند بطوریکه هرگونه دریچه را بر امکان و طرح اندیشه انتقادی در این حوزه ممتنع نموده و با برخوردی ازنوع چکشی وآمرانه آن را رد می کند. واقعیت این است که این رویکرد وخصلت پراکتیزه کردن دانش در ایران بعنوان یکی از مختصات ایدئولوژیک شدن توانسته همواره تفوق خود را بر سایر حوزه های علوم حفظ کرده و حتّی آن را گسترش دهد و شکل خِرد کُش بخود بگیرد و خصلت تنظیم کنندگی که در علوم به معنای عام وجود دارد در این جا دیگر وجود نداشته باشد.
در این راستا باتوجه به توضیح واقعیت های تاریخی ایران و نقش دولت ها در تدوین وترسیم مبانی وخطوط توسعه در ایران و عدم توجه به جامعه وخواست های مردم موجود در آن (جامعه وقت ایران آن دوره ) در تصریح توسعه اجتماعی از لحاظ مبانی تئوریک و برای تبیین علمی مسئله توسعه در شکل اجتماعی آن باید اظهار داشت مسئله اصلی توسعه اجتماعی پرسش از حصول علم است و از آنجا که نخسین جرقههای آگاهی ما در مواجهه با غرب بوده است چالش اصلی ما نیز نتیجتا با تمدن جهان گستر غرب همراه خواهد بود؛ پس درابتدای امر، غرب و دانش غرب را باید در مبانی آن کنکاش کرده و بشناسیم تا بتوانیم فصل وربط خویش را با آنها روشن کنیم و در وهله بعد بتوانیم از آنها این مبانی و مبادی را بیاموزیم نه از آنها تقلید صرف کنیم. درگام بعد باید به نقد مسیر و راهی بنشینیم که تا کنون در حال عبور وگذر آن بوده ایم که آن نیز جز با کمک وتوسل به علم و دانش میسر نخواهد بود. پس همه چیز به دانش و ساختار علوم و نحوه برخورد و مواجهه ما با علوم مربوط می شود؛ بعبارتی باید در تأمین شرایط امکان علم به مثابه پایه توسعه اجتماعی در ایران عنایت شود و این مستلزم پرداختن به بحث آگاهی و فلسفهای است که بنای آن بر آگاهی و خودآگاهی استوار باشد. از اینرو بیش از هر چیز باید به پتانسیل درونی جامعه ایرانی و به اصطلاح موضوع (( درونبودگی )) تأکید بورزیم و از (( برونبودگی )) امتناع وخودداری شود. بطوریکه مشخص و واضح است تئوریها و نظریههائی که در حوزههای مختلف از جوامع دیگر اخذ میشود به جای اینکه دانش ما را نسبت به جامعه ایران ارتقا واعتلا دهد ما را از واقعیتهای جامعه دور میکند و ما را به یک آگاهی وارونه در رابطه با جامعه و توسعه آن سوق می دهد.
علاوه بر آنچه در سطور فوق که در زمینه دستیابی به یک نگرش یا راهکار مبتنی بر توانایی های درونی جامعه ایرانی و فاصله گرفتن از رویکرد های وارداتی بیرونی تاکید شد برای رسیدن و حصول به یک هندسه کلی در عرصه ایجاد توسعه اجتماعی مستلزم بیرون آمدن از نگاه دولت محور است و اذعان به این نکته که علوم در گسترۀ خود از علوم عملیاتی، علوم طبیعی، علوم انسانی و علوم فرهنگی تشکیل میشود که تنظیم روابط و تعادل میان آنها مستلزم توسعه اجتماعی موزون و وزین می باشد و هر گونه تکیۀ بیرویه بر یکی از شاخههای علوم باعث نامورونی در ساختار اجتماعی میشود و توسعه اجتماعی را دچار اخلال و بهم ریختگی میکند. در واقع شیفت پارادیمی ازدولت محوری به جامعه محوری و پرداختن به سامان و سازماندهی دوباره و از نو به علوم در تعادل میان آنها با تکیه بر فاعل شناسای ایرانی مبتنی بر موضوع شناسای ایران (موقعیت وشرایط یا فضا ومکان) شرط امکان آغاز علم برای توسعه اجتماعی در ایران است که باید با واقعیت جامعه ما خوانائیِ معنایی داشته باشد؛ بنحویکه بدنبال آن هرگونه موانع معرفتی وکژتابى که راه را بر تأمل و اندیشۀ انتقادی در این زمینه را می بندد را حذف کرده تا راه را بر هرگونه رویکردهای شتابزده و عجولانه در این بستر(توسعه احتماعی) رابسته وبه تقویت خِرد تنظیم گر از طریق استقلال وبهای بیشتربه حوزه آکادمیک نسبت به منازعات سیاسی رای دهیم.
در پایان باید تاکید اکید نمود که چیستی توسعه اجتماعی در غرب بر پایه های انسان شناسی غربی تدوین وتبلور یافته است و برای اصلاح رویکرد توسعه دولت محور در ایران باتوجه به پیشینه تاریخی این مقوله(توسعه) و عدم توجه به شرایط محتوایی ومفهومی جامعه ابتدا باید به مطالعه انسان شناسی (انسان ایرانی) درایران در شکل و نوع اجتماعی آن بپردازیم که محتاج به گونهای هنجارگذاری نوین و قابل تفکیک ازنوع نمونه های قبلی در ایران و نیز نمونه غربی آن است تا بسترها و شرایط را برای ظهور و بروز آن رافراهم کرده باشیم؛ مخلص کلام اینکه نباید فراموش نمود که عملیاتی کردن اهداف مزبور مستلزم فرآیند طولانی مدت و زمانبراست که باید با تدبیر و حوصله همراه باشد بطوریکه از یکسو باید میان تمامی وجوه توسعه تعادل برقرار کرده و از سوی دیگرتوجه و مطالعه مدل های موجود توسعه(که اجراو عملیاتی شده اند) را با نگاهی تک بعدی و تکسویه اغماض نکرده و نادیده نگیریم چرا که توسعه اجتماعی امری انسانی است و ما تنها باید به تلاش وکوشش به اجتهاد وتصرف در این مفاهیم دست یافته و راه را برای توسعه اجتماعی و عمومیت دادن آن با و بر تمام سطوح جامعه هموار سازیم.