40 متر ارتفاع را که میبینی سرت گیج میرود. مگر میشود از اون بالا هم پرید پایین؟! فکر میکنی اگر همه کشهای عالم را هم ببندند به پاهایت باز حاضر نیستی از آن بالا پرواز کنی؛ پروازی معکوس. توی تلویزیون زیاد نمونهاش را دیدهام اما اینکه خودت را در موقعیت واقعی قرار بدهی، داستانش چیز دیگری است. این فکرها را با خودم سبک و سنگین میکنم که یکی از آن بالا میپرد پایین.
تدبیر24تروزنامه ایران نوشت: با اینکه چند لحظهای است به زمین برگشته، صدایش از فرط هیجان میلرزد: «لحظه اوجش زمانی بود که کش بانجی، من رو بالا کشید و میون زمین و آسمون رها کرد. لحظهای که دقیقاً نمیدونستم کجا هستم. بالاخره اون شادی و هیجانی رو که مدتها در انتظارش بودم، تجربه کردم.» از «بانجی جامپینگ» یا همان پریدن با کش از ارتفاع در دل طبیعت، برگشته روی زمین اما هنوز از هیجان، در اوج آسمان است.
هدفون در گوششان گذاشتهاند. صدای موسیقی آنقدر بلند است که از هدفون هم بیرون میریزد. یک آهنگ انگلیسی با ریتمی تند. کفش اسکیت پایشان است و بین ماشینها، البته خلاف جهت سر میخورند. با چشم دنبالشان میکنم. پسری که توی ماشین بغلدستم نشسته آهی میکشد: «عجب جسارتی، چه هیجانی... کاش من هم میتونستم!» بین ماشینها گم میشوند. صدای بوق و ناسزاهای برخی رانندهها به گوشمان میرسد. راننده تاکسی ما سری تکان میدهد: «جوانند دیگر، دنبال هیجان.»
خودش میگوید «سیگاری» دود میکند؛ گل، علف، ماری جوانا. هرچه اسمش هست؛ یک نوع ماده محرک. ماده قهوهای رنگی را بین کاغذ سفید رنگی میپیچاند: «زندگیام هیجان کم داره، با چهل پنجاه هزار تومان در هفته برای خودم میخرمش. من که پول بانجی جامپینگ، اسکی و شهربازی و چه میدونم سفر خارجی رو ندارم؛ اما پول اینو که دارم.»
حمیرا 32 ساله اما نظر دیگری درباره هیجان دارد: «هیجان زندگی توی متن خودش جاریه. من هیچوقت هیجان رو از ارتفاع چند متری پریدن یا چه میدونم موزیک و رقص و اینها نمیبینم. همین که پدر و مادرم رو چند بار در هفته میبینم هیجانه. پیشرفتم تو محل کارم هیجانه. اتفاقات زندگی همه هیجانه، نمیفهمم چرا ما آدمها چشم روی اینها بستهایم.»
جوانی و هیجان
این همه دنبال هیجان بودن از کجا ناشی میشود؟ جوانی است و هیجان؟ اصلاً تعریف هیجان چیست؟ چقدرش خوب و لازم است و چه میزانش مضر؟ اصلاً زندگی بدون هیجان هم ممکن است یا نه؟ یک روان شناس مطمئناً به این سؤالها بهتر از هر کس دیگری میتواند پاسخ بدهد.
فرشاد رضایی، مشاور و مدرس دانشگاه علوم پزشکی ایران، هیجان را اینگونه تعریف میکند: «هیجان حالت برانگیختگی است که ابعاد شناختی، بیولوژیک و رفتاری دارد. کسی که هیجان را تجربه میکند به لحاظ فیزیولوژیکی برانگیخته میشود با علائم مشخصی مثل تپش قلب، سرخی صورت و... یعنی از حالت ریلکس بودن درمیآید. برخی ممکن است به این هیجان معتاد شوند. یعنی به این عادت کنند که دائم از حالت آرام بودن در بیایند و تنشی را در زندگی تجربه کنند.»
به گفته او روانشناسها هم در تشخیص هیجان به قطعیتی نرسیدهاند. برخی میگویند شش هیجان اصلی داریم برخی میگویند چهار تا. البته در ادبیات روانشناسی در مجموع 418 هیجان ریز هم شناسایی شده. با این همه هیجانهای اصلی زندگی عبارتند از شادی، غم، ترس، تنفر و خشم. اما نکته اصلی اینجاست که ما این هیجانها را چگونه تجربه کنیم؟ یعنی شدتش به ارزیابی ما از آن موقعیت بستگی دارد. برخی در یک موقعیت شدید برانگیخته میشوند و دیگران نه.
امید 28 ساله به قول خودش هیجانی نبوده که در زندگیاش تجربه نکرده باشد. از غواصی گرفته تا صخرهنوردی و انواع و اقسام سفرهای ماجراجویانه: «دقیقاً نمیدونم تعریف هیجان چیه؟ یعنی میدونی دانشش رو هم ندارم اما میدونم اگر هر از گاهی بهش بها ندم کل زندگیام از هم میپاشه. برای همین هم مدام دنبال تجربههای جدیدم. هیچ وقت هم خسته نمیشم. اصلاً مگه زندگی جز هیجان و تنوعه؟ اگر اینها نباشن بهتر که کلاً بیخیالش بشیم.»
اما با این همه امید تأکید میکند با وجود هیجان طلب بودن، هیچ وقت حاضر نشده مواد مخدر را تجربه کند. بنابراین فکر میکند همه باید برای جوانها دنبال ایجاد تجربه هیجانهای مثبت باشند و اگر جایگزین مناسبی نباشد، زندگی آنقدر کسالت بار میشود که آدمها دنبال هیجانهای غیر متعارف بروند.
فرشاد فیروزی، تکنیسین بینالمللی کار با طناب که برنامه بانجی جامپینگ و کار با آونگ بزرگ را در طبیعت اجرا میکند در گفتوگو با «ایران» میگوید: «این نوع هیجانها نه تنها بد نیستند که در روحیه هم تأثیر مثبتی دارند. با این کار فرد مدام دنبال هیجان بیشتر و بزرگتری میرود و دنبال این است که هیجان بهتری را تجربه کند. معمولاً کسانی که بانجی جامپینگ میکنند بعدش دنبال صخره نوردی، دره نوردی و... میروند اینها همه در زمره هیجانهای ورزشیاند و برای جوانها مفیدند. اما بحث مجوز هم هست؛ مثلاً بانجی توچال کلاً تعطیل شد و در بوستان ولایت هم دخترها اجازه بانجی کردن ندارند. از آن طرف مدام به مجوزها ایراد میگیرند و ما هم که امکان تبلیغات وسیع نداریم. خیلیها دوست دارند دراین برنامهها باشند اما اصلاً باخبر نمیشوند. هیجان این کار موجب میشود آدرنالین در بدن ترشح شود که اثرش تا 40 روز باقی میماند و حس خوبی به فرد میدهد. این اثر آن قدر خوب است که قابل توصیف نیست. این هیجانها سالمند.»
امیر 35 ساله هم تجربه بانجی جامپینگ را دارد: «راستش رو بخواهی من سر یک کل کل رفتم بانجی. بالا که رسیدم باد میآمد، گفتند باید با سر بپری و داد بزنی تا راحتتر باشی. به سر سکو که رسیدم به غلط کردن افتادم. از ترس داشتم میمردم. برای اینکه پس نیفتم، داد زدم و پریدم و چشمهامو بستم. پایین هم آمدم به خودم بد و بیراه میگفتم. بعد از این قصه ترس از ارتفاع هم پیدا کردم در حالی که قبلاً این ترس رو نداشتم. الان نزدیک ارتفاع که میشم زانوهام میلرزه. یعنی سقوط برایم واقعی شد. تجربه پر تناقضی بود و تا چند روزی شارژ بودم اما در کل من اهل هیجانهای این جوری نیستم. اصلاً به نظرم تعریف هیجان این چیزها نیست.»
حد و مرز هیجان کجاست؟
شاید همین دنبال هیجان بودن و رنگ و بویی به زندگی بخشیدن است که گاهی زندگی خیلی از جوانها را تا لبه پرتگاه و سقوط هم میبرد. این موضوع فقط مخصوص ایران هم نیست. برخی از روان شناسان معتقدند بخشی از پیوستنهای جوانان اروپایی به گروهک تروریستی داعش در سالهای اخیر به خاطر همین میل به هیجان طلبی بوده است. حتماً شنیدن اینکه یک جوان از جامعهای مدرن و مرفّه به گروهکی تروریستی و بنیادگرا بپیوندد برای شما هم عجیب و غیر قابل درک است. اینجا همان جایی است که باید پرسید بالاخره مرز هیجان طلبی کجاست و اصلاً مگر چقدر هیجان در زندگی مهم است؟ مگر اشکال زندگی در آرامش کجاست؟
رضایی در این باره هم میگوید: «هیجان فی نفسه اصلاً چیز بدی نیست و به خودی خود منفی نیست اما باید مرز هیجان مرض گونه و نرمال را بشناسیم. گاهی اوقات حتی هیجان نقش نجات دهنده دارد؛ مثل زمانی که از چیزی میترسید یا حتی خشم. اگر کسی به حوزه زندگی خصوصیتان وارد شود طبیعی است که با خشم با این فرد مواجه شوید. اما هیجان تا زمانی خوب است که آسیبی به خود، دیگران و محیط نزند. مثلاً در بانجی جامپینگ چون هیچ یک از آسیبهای بالا رخ نمیدهد، پس در زمره هیجانهای مفید است. اما اگر دامنه نوسان هیجان خیلی بزرگ باشد، میتوان گفت فرد به لحاظ هیجانی حالش خوب نیست. البته به همان نسبت هم اگر دامنه نوسان هیجان خیلی کوچک باشد غیر عادی است. مثلاً به کسی بگوییم 100 میلیون برنده شدهای و بگوید «خب؟» این هم غیر عادی است. مثلاً مبتلایان به اختلال دو قطبی دامنه هیجانیشان خیلی بالاست. آنها به لحاظ هیجانی، پایداری کمی دارند مثلاً ممکن است به مسألهای غش غش بخندند و بعد از دو دقیقه بزنند زیر گریه.»
با سه سؤال درباره انجام رفتارهای هیجانی یعنی آسیب نزدن به خود، دیگران و محیط براحتی میتوان فهمید کدام هیجان در زندگی عادی است و کدام نه؟ پیوستن جوانان اروپایی به گروهکهای تروریستی نه تنها غیرعادی که انتحاری است و استفاده از مواد مخدر هم به دلیل آسیب به خود و دیگران جزو همین هیجانهای غیر عادی طبقهبندی میشود.
رضایی اضافه میکند: «برای همین همه جای دنیا استفادهکنندگان الکل هنگام رانندگی به بالاترین جریمه محکوم میشوند. چون به لحاظ شناختی، کنترلی روی خود و هیجانشان ندارند وبه خود، دیگران و محیط ضربه میزنند.»
او تأکید میکند: «در جوامعی که هیجانهای عادی برای جوانان در نظر گرفته نمیشود، جوانان سراغ تفریحهای زیر زمینی میروند؛ مثل ماری جوانا و دیگر هیجانهای زیر زمینی. چون جوان دنبال این است که دوپامین و سروتونین خونش را بالا ببرد و احساس سرخوشی بکند. با ورزش نشد با اعتیاد. مصرف یک بار شیشه چقدر برای یک جوان هزینه مالی دارد؟ اگر همین جوان بخواهد اسکی برود چقدر؟ طبیعی است که چند میلیون باید هزینه کند و وسایل اسکی بخرد و...»
یک نفر با موسیقی میخواهد به هیجان برسد و دیگری با پریدن از ارتفاع و آن یکی هم با اسکیت بازی میان ماشینها. این روزها انگار همه دنبال هیجانند اما حد و مرز این هیجان را نادیده میگیرند. بالاخره هیجان را باید در متن زندگی جستوجو کرد یا در رفتارهای هیجانی؟