تدبیر24 :لیلا اسماعیل نژاد - امروز هفتم اسفند 1394 روز انتخابات پنجمین دوره مجلس خبرگان رهبری و دهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی است و مردم ایران زمین با وجود تعطیلی، از خانه بیرون آمدند تا در این حماسه بزرگ شرکت کنند.
پیرمرد که نوه اش دستش را گرفته بود و او را به پای صندوق آورده بود ، علت حضورش را اینگونه توصیف می کند: نخستین باری که رای دادم فروردین 58 بود که به نظام جمهوری اسلامی رای آری دادم.
انگار این پیرمرد می خواهد با رای امروز خود صفحه شناسنامه پر مهر خود را رنگین تر کند و با این مهر اضافه شده در شناسنامه قدیمی اش، بر کلکسیون افتخاراتش بیفزاید.
این پدربزرگ 85 ساله اضافه می کند: در همه این سال ها در انتخابات حتی انتخابات شوراها شرکت کردم و اگر خوب شناسنامه ام را ببینی متوجه می شوی و در این حال روی شناسنامه اش را به طرف من می گیرد و به نوعی به وجود خود افتخار می کند.
قربانعلی پیرغلام که غرور در چهره اش موج می زند، ادامه می دهد: من شاید یک روستایی باشم سواد نداشته باشم، اما کشورم را دوست دارم، دینم را دوست دارم و تا وقتی که زنده ام و می توانم در انتخابات شرکت می کنم.
پیرمرد می گوید: این قلب من برای این آب و خاک می زند؛ همانطور که قلب پدران و اجداد ما برای وطن می زد. به فرزندان، نوه ها و نتیجه هایم نیز می گویم هیچگاه به کشور پشت نکنند و همیشه هوای قلب کشور را داشته باشند تا خوب بزند.
من زمانی می توانم خوب زندگی کنم که کشورم آرام باشد و اگر در کشورم کمی ناامنی باشد کجا من، فرزندان من، نوه های من، همسایه ها و فامیل های و همه مردم کشورم می توانند در آرامش زندگی کنند.
او بار دیگر خاطره سال 58 را در ذهنش مرور می کند و می گوید: در آن سال خودم و همسرم به نظام جمهوری اسلامی رای دادیم تا کشور به دست بیگانگان نیفتد.
حالا کشور ما امن است، مردم ما زندگی می کنند. نمی گویم مشکل نداریم. گرانی هست. بیماری هست. بیکاری هست. اما چه باید کرد مشکلات همه جا هست.
این پدربزرگ با درخواستی از نمایندگان مجلس می گوید: از کسانی که به مجلس می روند می خواهم همه را فرزندان و آشنایان خود ببینند و به جای اینکه هوای هواداران خود را داشته باشند، مصلحت کشور را ببینند.
راستی آیا هستند کسانی که رای آخری نیز باشند؟ مرگ و زندگی دست خداست اما حضور افراد مسن، بیماران صعب العلاج و دکتر جواب کرده ها در پای صندوق های رای چه حرفی می تواند داشته باشد؟
آنان با زبان بی زبانی امید را فریاد می زنند و این فعل آنان من را یاد این داستان می اندازد، پیرمردی هسته خرما را برای سبز شدن درخت خرما در گل فرو می کرد از او به تمسخر پرسیدند برای چه می کاری تو که در حال مرگ هستی و او نیز پاسخ داد: دیگران کاشتند ما خوردیم ما نیز می کاریم تا دیگران بخورند.
آری این افراد با امید به آینده و با امید به اینکه نسل های بعدی در آرامش بیشتر زندگی کنند؛ برای کامل کردن ادای دین خود به میهن حتی اگر خود نباشند، در صحنه ها حاضر می شوند. آنان دوست دارند در آینده کشور سهیم باشند و تا آخرین لحظه به کشور و مردم کشور خود می اندیشند.