تدبیر24 :فاطمه کریمخان -روز، به دو قسمت تقسیم میشود؛ از روشنشدن هوا تا حوالی ساعت 9 ، وقت پرجنب و جوشی است، بیشتر وانت، گاهی پژو و پراید، اطرف میدانها می چرخند و راننده و سرنشینهایشان از همان روی صندلی ماشین وارد مذاکره میشوند، کارگرها سر پا، در دستههای چندتایی، تیز، خودشان را میرسانند به ماشینها و سر قیمت و کار توافق میکنند.
شانس، اینطور وقتها با حلقه اول نزدیکتر به ماشین است، هر چه فاصله با ماشین بیشتر میشود، صداها کمتر به هم میرسد و فرصت کمتر میشود. از 9 صبح به بعد، اگر خوششانس نبوده باشید، تا تاریکی هوا مگسپرانی است و امیدواربودن به این که کسی « حمال» لازم داشته باشد.
زندگی سخت است، همه آدمهایی که کار میکنند و کار نمیکنند هم این را میدانند و بالاخره یک زمانی با آن کنار میآیند؛ نمونهاش همین کارگرهای فصلی، حالا که هوا بهتر شده است و میشود ساعتها کنار خیابانها و میدانها توقف کرد، بیشتر میشود دیدشان.
مردانی با کیسههای ابزار کار، اغلب شاقول و لیسه به دست، گاهی با قلممو و گاهی دست خالی، برای این که نشان بدهند چه کاری بلد هستند. شاید بعضیهایشان در پاکتها و کیسههای خالی برنجی که دستشان است، کنار لباس کارشان ظرف غذا هم داشته باشند، شاید هم نه.
هیچ همهای وجود ندارد، بعضیهایشان درس خواندهاند، بعضی نه، بعضی زن و بچه دارند، بعضی نه، بعضی فقط کارگری میکنند، بعضی شغلهای دیگر هم داشتهاند، اما اول و آخر، همهشان «منتظر» هستند.
یکی از این مردان نه چندان جوان، ابراهیم چهل و چند ساله است با صورت آفتابسوخته و آستینهای پیراهن مردانهای که در گرمای تازه سرزده تهران تا آرنجها بالا زده شدهاند. دلش از همه دنیا پر است: « واسه خودم موتور داشتم، همین چند ماه پیش، عوضش کرده بودم، یک نو اش را خریده بودم، خیلی هم خوب رکاب میداد. حالا چرخش برای یک کس دیگری میچرخد.»
میگوید همسرش چند ماه پیش از دستش خسته شده و افتاده دنبال کارهای طلاق، که موتورش را زنش به جای مهریه برداشته است و رفته دنبال زندگی اش. ابراهیم مانده است با کلی بدهی.
« کاری نمیشد کرد دیگر، به کسی هم نمیشود رو انداخت، قبلا نقاشی ساختمان میکردم، حالا گفتم یک مدتی نقاشی ساختمان کنم، دوباره یک پولی جمع بشود یک موتور قراضه بخرم و زندگیام را جمع کنم. این هم کساد است البته، باز اگر دم سال نو بود، یک چیزی، اما الان دیگری همه خانهتکانی شان را کردهاند و کسی نمیخواهد جابهجا شود که بعدش رنگ کار لازم داشته باشد. حالا شاید تابستان که بشود اوضاع بهتر شود، فعلا که اینجاییم، تا ببینیم چه پیش میآید.»
از میان کارگران، حتی آنهایی که تمام روز را کنار یک خیابان منتظر میمانند تا شاید جایی دیواری برای بالابردن یا باری برای حملکردن باشد، بعضیهایشان هستند که هنوز با ادبیات دهه 40 حرف میزنند، با سبیلی که به « چپی» مشهور است، با کولهپشتی و کت تابستانی روی تیشرت.
یکیشان اینجا دور یکی از میدانهای پاتوق کارگرهاست، میگوید مجرد است و با این پولها کسی بهش زن نمیدهد؛ قبلا در یک آشپزخانه کار ظرفشویی داشته اما بعد از دعوا با کارفرمایش حالا دوباره دنبال کار است.
« این جا را نگاه کنید، کار هر روز کارگرها این است که بیایند دور میدانها بایستند و منتظر باشند. این همه آدم هم روز از این جا رد میشوند و این اوضاع را می بینند، آدمها دارند خودشان را اینجا این طور علنی و رسمی عرضه میکنند، اما هیچ کس انگار نه انگار، همه هم میدانند چه خبر است، حتی در دوران قاجار هم آنها که حاکم بودند میدانستند چه خبر است، چه برسد به الان که همه کارت شناسایی و شماره ملی دارند، هر حرفی هم که بزنی فقط تکرار مکرر است. اگر اینجا یک درخت را از جا بکنند، فردا یک نفر مدعیاش میشود اما هیچ کس مدعی جان آدمهایی مثل من نمیشود. هیچ قاعده و قانونی هم وجود ندارد. یا باید تمام روز را این جا بایستی یا این که بروی با هر شرایطی که میگویند کار کنی، آن وقت اگر یک روز یک کامیون ظرف بشویی، فردا دو کامیون ظرف برایت میگذارند، اگر آن را هم بشویی روز بعد سه تا کامیون ظرف را باید بشویی. داستان آن خری است که حمالی میکرد، وقتی دیدند 500 کیلو را میبرد گفتند خوب چرا 700 کیلو را نبرد، وقتی 700 کیلو را برد، گفتند پس چرا یک تن بار را نبرد، همین طور پیش رفتند تا خر را به کشتن دادند و تمام شد؛ حالا شده است کار ما.»
« میگویند ما از شهرستان آمدهایم، بالاخره هر کسی از یک جایی به تهران آمده است، از ده کوره میروند روستا، از آن جا میآیند شهر، از شهر هم میآیند تهران، تهران هم مال همه است. وقتی کار نیست مردم چهکار کنند؟ تازه اینجا هم که میآیند میافتند توی یک مرگی که طولانیتر است، وگرنه این وضعیت با این که یک طناب بیندازند گردنت چه فرقی میکند؟ میگویند شما را بیمه میکنیم، ثبتنام میکنیم، همهاش حرف است، فقط میخواهند حرف بزنند، یک کاغذ بگیرید دستتان و تمام شهر را راه بروید، سر هر میدان و کوچهای اسم مردم را بنویسید، تا وقتی که چیزی دست ما ندادهاند همهاش حرف است، نه بیمه هست نه تعهدی نه چیزی، ما هستیم و آن کسی که بالای سرمان است، که اصلا مسالهاش کار نیست، یک روز میآید میگوید تو دعوا راه انداختی، یک روز میگوید سابقهات فلان است، یک روز میگوید فلان کار را کردی، همین است دیگر، برای این که نمیخواهد کار کند، میخواهد رنج بدهد، همه هم این را میدانند.»
بیشتر کارگران فصلی، عضو تشکلهای کارگری نیستند، ماهیت موقتی کار فصلی اجازه چنین تشکلیابیهایی را به آنها نمیدهد. «غلامرضا عباسی» رئیس انجمن صنفی کارگران میگوید تنها 250 هزار نفر از کارگران فصلی ایران بیمه هستند.
«در مجموع ما عموم کارگران فصلی را نمیشناسیم؛ چرا که آنها شبیه افرادی هستند که پنهانی کار میکنند و عموما تحت پوشش بیمه نیستند. بحث بیمه بیکاری آنها هم مطرح است، با این که در تمام طول سال کارفرماها موظف هستند 3 درصد حق بیمه به عنوان حق بیمه بیکاری بپردازند، اما از آن جایی که کارگران اجبارا بیکار نمیشوند و خودشان در مورد ترک کارشان تصمیم میگیرند مشمول دریافت بیمه بیکاری هم نمیشوند.»
«محمد حسن زدا» معاون سازمان تامین اجتماعی هم در مورد بیمه کارگران فصلی میگوید با وجود این که دولت مصوب کرده است که بیمه کارگران ساختمانی بدون نوبت انجام شود اما اولا همه کارگران فصلی کارگر ساختمانی نیستند، ثانیا سازمان تامین اجتماعی باید پولی برای بیمه افراد داشته باشد.
«سازمان تامین اجتماعی از منابع دولتی استفاده نمیکند و اگر قرار باشد کسی به شمار بیمهشدگان اضافه شود باید اول منابع آن تامین شده باشد.»
مشکل همیشگی کارگرهای فصلی، مهاجران هستند؛ چه آنهایی که اجازه کار در ایران را دارند، چه آنها که بدون مجوز و «سیاه» کار میکنند. میگویند آنها را با حقوقی کمتر از کارگرهای ایرانی به کار میگیرند و اگر هم ضمن کار مشکلی برایشان ایجاد شود بدون هیچ نگرانی بیرونشان میاندازند ، اما همهاش این نیست. احمد مرد سی و چند ساله خراسانی میگوید: « این طور نیست که آنهایی که افغانیها را استخدام میکنند دلشان برای کسی سوخته باشد، افغانیها که این جا از خودشان زندگی ندارند، فقط تمام فکرشان این است که یک پولی جمع کنند و بروند با آن زن بگیرند، زاد و ولدشان زیاد است و تند و تند هم زن میگیرند. از ما هم کمتر پول میگیرند و کسی هم نیست که بیاید بگوید اینها قبلا کجا بودهاند و چه کار میکردند. فقط میآیند کارها را میگیرند و ما میمانیم روی زمین. تازه همهاش که این نیست، بالاخره کارگرفتن افغانیها برای خودش یک چیزهایی دارد دیگر، شش ماه شش ماه حقوقشان را گرو نگه می دارند، آن چیزی هم که بهشان میدهند با تاخیر میدهند، هر چند وقت هم میآیند میگیرند برشان میگردانند لب مرز، اما نمیخواهند جلو آمدنشان را بگیرند، میروند یک دور دیگر در افغانستان ازدواج میکنند، باز یک سال نشده برمیگردند همینجا یک کار دیگر پیدا میکنند.»
با این که کمیساریای عالی پناهندگان میگوید حدود 950 هزار پناهجوی قانونی از مردم افغانستان در ایران زندگی میکنند، وزارت کشور ایران میگوید جمعیت مهاجر از افغانستان به ایران شامل دو گروه قانونی و غیرقانونی، حدود 3 میلیون نفر است؛ آدمهایی که به گفته وزیر امور مهاجرات افغانستان، در ایران به کار هایی تن میدهند که کارگران ایرانی از آنها ابا دارند و برای همین نباید به آن ها به چشم مشکل بازار کار ایران نگاه کرد.
«سید حسن عالمی بلخی» وزیر مهاجرت افغانستان هم میگوید:« اگر کارگران افغانستانی در جمهوری اسلامی ایران نباشند، کارگران ایرانی خیلی از مشاغلی را که افغانها انجام میدهند به عهده نخواهند گرفت و آن کارها را انجام نمیدهند و این کشور ناگزیر برای واردکردن نیروی کار مانند بسیاری از کشورها با کشور دیگری قرارداد ببندند. کارگران افغانستانی که در جمهوری اسلامی ایران حضور دارند، با مزد کم کار میکنند و بیمه هم نیستند و کارفرماها در برابر خساراتی که به کارگران افغانی بوجود میآید تعهدی ندارند»
او اما اضافه میکند: « بعد هم پولی را که از آنجا دریافت میکنند به دلیل حضور خانوادههایشان در ایران، این پول را در همان کشور مصرف میکنند؛ در واقع یک چرخه اقتصادی در داخل ایران است و ارزی از این کشور خارج نمیشود.»
داستان کلاسیک کارگری در شهرهای بزرگ را بچههای کشاورزانی که زمینشان به اندازه کل خانواده نان نمیدهد تعریف میکنند. رضا 22 ساله که تازه پنج شش ماهی است در تهران کارگری میکند میگوید: « در لرستان زمین داریم، اما پدرم برای کاشتنش تنهایی بس است، ما چهار تا بچهایم، سه تا پسر و یک دختر، خواهرم شوهر کرده و یک برادرم وردست بابام کار میکند، زمینمان را گندم و برنج میکاریم. من و دو تا برادر دیگرم کشاورزی نمیکنیم، همان پولی که از کشاورزی درمیآید برای خانوادهمان بس است اما خرج ما را نمیدهد، من پنج شش ماهی است که به تهران آمدهام ولی همین چند وقت در تهران به اندازه یک سال کار پدرم پول درآوردهام، با همین جور کار کردن ماهی یک، یک و نیم میلیون پول درمیآورم برایم بس است، تازه اگر خوب کار کنم زود سر کارگر می شوم و پولم بیشتر هم میشود. جای خوابم در خانیآباد است و با چند نفر دیگر با هم زندگی میکنیم، روزها هم همهمان کارگری میکنیم. شب همه با هم همان جا میخوابیم، مگر این که کسی بخواهد مهمانی چیزی دعوت کند، آن وقت ما میرویم خانه آشناها. حالا من هم میخواهم زن بگیرم که از این زندگی دربیایم. اگر بشود زن هم بگیرم دیگر مشکلی ندارم.»
مرد جوان با صورت پر از لک و پیسش میگوید سهام عدالتشان در خانه است: « خیلیها رفتند همان اول کاری سهامشان را فروختند اما مال ما را بابام در خانه نگه داشته است که شاید بعدا گران شود، حالا اگر بخواهم زن بگیرم سهامم را هم میگیرم با پولش یک کاری برای زندگیام میکنم.»
سهام عدالتی که قرار بود برای کارگران درآمدی ثابت ایجاد کند، تاثیری را که در تبلیغات از آن حرف میزدند نداشت. قرار بود سهام عدالت، کارگران را در سود شرکتهای سهامی شریک کند، اما در عمل بدهکاری زیادی برای دولت به همراه آورد، بلوکهای زیادی از سهام را در بازار بست و زمانی که دولت تصمیم گرفت خلاف طرح اولیه فروش سهام عدالت را آزاد کند، بیشتر کسانی که سهامشان را دریافت کرده بودند آن را فروختند تا با پولش گرهی از زندگیشان باز کنند. با این که هنوز هر ثبت نام برای دریافت سهام عدالت برای گروههای مختلف در جریان است، «امیرحسین ارضاء » استاد دانشگاه و معاون برنامهریزی یکی از شرکتهای سرمایهگذاری بورسی، میگوید: «هدف اصلی سهام عدالت خوب بود اما در اجرا موفق عمل نشد و در نتیجه دولت هنوز بعد از 10 سال نتوانسته پول سهامهای واگذار شده را بگیرد، میزان جمعیتی که مشمول دریافت سهام عدالت بودند حدود 60 درصد کل جمعیت ایران بود؛ تعدادی آن قدر بزرگ که دولت عملا نتوانست آنها را ساماندهی کند. بسیاری از کسانی که این سهام را دریافت کردهاند اصلا نمیدانند که برگه سهام چیست و حالا با آن چه کاری می شود کرد. از طرف دیگر منابع سهام عدالت در بازارها قفل شده است، در نتیجه سود چشمگیری به کسانی که سهامدار هستند نمیرسد.»
میگویند کارگرهای فصلی بیمه و سهام عدالت دارند، که، قانون کار همیشه به سمت حمایت از کارگرهاست و کارگرها افکار عمومی را راحتتر از دیگران به خودشان جلب میکنند. تمام اینها در وضعیت این آدمها که صبح تا شب گوشه خیابان منتظر هستند که یک نفری بخواهد سر کاری ببردشان و باری بر دوششان بگذارد، تغییری ایجاد نمیکند.