ایشان در متن مبارزه بود. ایشان را از قم به تهران تبعید کردند که در حوزه تأثیر نگذارد. دوستان ایشان میگفتند در اینجا اجازه نمیدهند از شخصیت ایشان استفاده شود و بهانهای درست کردند که ایشان را به خارج از ایران بفرستند.
سوم مهرماه سال ٥٨ است. آیتالله منتظری بر کرسی ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی تکیه زده و اصل ٤٣ قانون اساسی را قرائت میکند: «شکنجه به هر نحو برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیست و همچنین شهادت، اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود».
صحبت آیتالله منتظری که تمام میشود، برخی از حضار پیشنهادهاي خود را مطرح میکنند. از آن جمله آیتالله مشکینی است. او چنین میگوید: «شکنجه به هر نحو برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. ما معتقدیم که شکنجه یک امر غیرانسانی و غیراسلامی است... مثل وقتی که چند نفر از شخصیتهای برجسته را ربودند و بردند و دو، سه نفر هستند که میدانیم آنها اطلاع دارند. اگر چندتا سیلی به آنها بزنیم، ممکن است که کشف کنیم. آیا در چنین مواردی، شکنجه ممنوع است؟»منتظری در جواب میگوید: «کشف جرم خودش در دنیا راهکار دارد که بدون شکنجه صورت بگیرد». باز مشکینی در پاسخ میگوید: «اگر چندتا سیلی بزنیم اقرار میکند، فلانجاست یا فرض کنید قاتل استاد مطهری...». باز منتظری در پاسخ میگوید: «ضررش بیش از نفعش است». مشکینی مطلبی را میگوید که صدای آن واضح نیست. آیتالله سیدمحمد بهشتی که در جایگاه نایبرئیس نشسته است، اینجا در پاسخ به اصرار مشکینی، از تکیهگاه صندلی فاصله گرفته و اندکی به میکروفون نزدیک میشود؛ با همان صدای بم، شمرده و استوار چنین میگوید: «آقای مشکینی، توجه بفرمایید آقا، موضوع راه چیزی بازشدن است. به محض اینکه این راه باز شد که خواستند کسی را که متهم به بزرگترین جرمها باشد، یک سیلی به او بزنند، مطمئن باشید به داغکردن همه افراد منتهی میشود. این راه را باید بست؛ یعنی اگر ١٠ نفر از اعضای سرشناس هم ربوده شوند و این راه باز نشود، جامعه سالمتر است». بعد هم سرش را به نشانه تأیید تکان میدهد و به تکیهگاه صندلی تکیه میزند.
متولد آبان
این دیدگاه سیدمحمد بهشتی در سال ٥٨ درباره شکنجه است؛ دیدگاهی که جلوتر از زمان خود است. حتی در همان سالی که فرقان باب ترور را باز کرده است، در مقابل هر استدلالي براي توجیه شكنجه میایستد؛ در سالی که هنوز انقلاب ایران یکساله نشده است. مردی که همه او را به تاریخ شهادتش میشناسند، برایش سالگرد میگیرند و بر سوگ او و ٧٢ نفر عضو حزب جمهوری اسلامی بزرگداشت میگیرند. کمتر شاید بدانند که او متولد پاییز بوده است، به تاریخ دوم آبان ١٣٠٧ در لنبان اصفهان؛ منطقهای قدیمی که از مرکز اصفهان فاصله دارد؛ سیاستمداری که در سالهای گذشته له و علیه او حرفهای زیادی زده شده است. اگر همه آن تمجیدها و علیه گفتنها را به کناری بگذاریم، دستکم میتوانیم این نکته را مورد بررسی قرار دهیم که در سالی که گروههای سیاسی درگیر این مسئله هستند که همقطاران خود را لو بدهند یا ندهند، بهشتی به فردایی میاندیشد که با توصیه به قانون، حقوق مردم پايمال نشود.
شکل اول، شکل دوم
عباس کیارستمی، در همان سال ٥٨ در فیلم «قضیه شکل اول، شکل دوم» مشغول بهچالشکشیدن همین موضوع است؛ لودادن یا ندادن یک کودک دبستانی. داستان فیلم در کلاس درسی رخ میدهد که چند یا یکی از دانشآموزان هنگامی که معلم پای تخته سیاه است، سروصدا میکند. معلم بعد از چندبار، به عقب کلاس نگاه کرده و از دو ردیف انتهایی کلاس میخواهد یا دانشآموز خاطی را معرفی کنند یا همگی یک هفته به کلاس نیایند. بچهها از کلاس بیرون میروند و حالا دوربین کیارستمی مقابل چهرههای سرشناس آن روز قرار میگیرد و از آنها میخواهد به این سؤال جواب بدهند که بچهها باید چهکار میکردند؟ آیا باید آن فرد را لو میدادند و به کلاس برمیگشتند یا اینکه با هم و یکدل این تنبیه را تحمل میکردند و او را لو نمیدادند؟ در این فیلم با آیتالله صادق خلخالی، دکتر ابراهیم یزدی، دکتر کمال خرازی، عزتالله انتظامی، صادق قطبزاده، نادر ابراهیمی، ژاله سرشار، آیتالله گلزادهغفوری و نورالدین کیانوری مصاحبه میشود. بعد از آن، فیلم دو حالت را پیش میآورد؛ حالت اول اینکه یکی از دانشآموزان این حرکت گروهی را میشکند و با گفتن نام آن فرد به کلاس برمیگردد و حالت دوم اینکه همه دانشآموزان در یک حرکت هماهنگ تا آخر هفته به کلاس نمیروند. در هر دو حالت از این شخصیتها خواسته میشود تا این حرکت را به نقد بکشند.
در حالت اول که دانشآموز همکلاسی خود را لو داده و سر کلاس بازمیگردد، صادق قطبزاده، سرپرست وقت رادیو و تلویزیون، میگوید: «چون موضوع همبستگی موضوعی غیرمشروع است، همبستگی، ارزش واقعی و والای خود را پیدا نمیکند؛ یعنی درست ضدارزش میشود. همانطور که مقاومت در برابر ظلم، چون مقاومت است، ارزشمند است، درمقابل عدل ضدارزش میشود. بنابراین اقدام دانشآموز در لودادن درست است. چون از حق اجتماع که پول تحصیل دادهاند، دفاع کرده است».
نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده، میگوید: «کاری که این دانشآموز انجام داده، دوجهته است؛ یعنی هم خواسته برای اینکه یک هفته به مدرسه نرود و دوستانش هم نروند، راهحل پیدا کند و از طرف دیگر آن همبستگی دوستانه اگرچه محتوایش نادرست بوده، ضربه خورده است. آن جوان باید قبل از هر حرکتی، این را در داخل خودشان به بحث میگذاشت و روش نرمی برای حل مسئله پیدا میکرد».
بعد هم تصویر حجتالاسلام خلخالی، حاکم شرع دادگاههای انقلاب، نقش میبندد. خلخالی میگوید: «واداشتن بچه به اعتراف، یک نوع تفتیش عقیده است و تفتیش عقاید برمیگردد به همان مسئله تجسس که خارجیها انگیزاسیون میگویند. من حدس میزنم انسانیت یک بچهای را شما با این عمل مورد ملعبه قرار میدهید که آن بشود آلت بدون اراده شما. به نظر من در بچه اثر بدی میگذارد و بچه را کم کم نسبت به شخصیت خود بیوفا میکند. بچهای که در یک جا علیه رفیق خود اعتراف میکند، ممکن است در یک جای دیگری در مراحل حساسی تصمیم به خیانت هم بگیرد و این رویه غلطی است. با آموزش عالی اسلام جور نیست که کسی را وادار کنیم علیه کسی شهادت بگوید».
فيلم كيارستمي، نمايي روشن از جو حاكم بر فضاي سياسي در سال ٥٨ است. فضايي كه در آن بر سر بديهيترين موضوعات اتفاقنظر وجود ندارد. در چنين فضايي است كه بهشتي تمامقد بر سر منع هرگونه شكنجه ميايستد و براي تصويب آن سينه سپر ميكند.
مرد تشكيلات
درباره بهشتی هم جملات معروفی هست و هم جملات معروفی را به او نسبت دادهاند. هاشمیرفسنجانی، بهشتی را نیروساز معرفی میکند. او در مصاحبهای که با فرزندان بهشتي - علیرضا و محبوبه - انجام داده، درباره بهشتی میگوید: «ایشان در متن مبارزه بود. ایشان را از قم به تهران تبعید کردند که در حوزه تأثیر نگذارد. دوستان ایشان میگفتند در اینجا اجازه نمیدهند از شخصیت ایشان استفاده شود و بهانهای درست کردند که ایشان را به خارج از ایران بفرستند. رژیم حاضر نمیشد ایشان به آلمان بروند چون آنجا یک پاتوقی بود. بعد آیتالله خوانساری را واسطه کردند و ایشان مسئله را حل کرد و آقای بهشتی رفتند. من میخواستم بگویم روش شهید بهشتی از نوعی بود که میگفت باید مبارزه کنیم ولی اولویت را به نیروسازی بدهیم و تهاجم دیگر اصالتی ندارد ولی ما داغتر بودیم. اما مشترکاتمان آنقدر زیاد بود که اینگونه تفکرات تأثیری در همکاریمان نداشت، تا اینکه ایشان به آلمان رفتند، آنجا هم کارهای مهم و اساسی با دانشجویان داشتند». بهشتی به عنوان امام جماعت مسجد جامع ایرانیان هامبورگ اعزام میشود، اما نام آن مسجد را به مرکز اسلامی هامبورگ تغییر داد. بهشتی در طول اقامتش در آلمان، اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان را تشکیل داد. اتحادیهای که درباره آن چنین میگوید: «من نه عضو بودم و نه به دست من میگشت، من بنیانگذار این انجمنها بودم و همکاری میکردم و مشاور بودم برای آنها. کمک میکردم در کارهایشان، سخنرانی، مشورتهای تشکیلاتی، سازماندهی و مختصر کمکهای مالی که از مسجد برای آنها میبردم و سمینارهای اسلامی را برایشان تشکیل میدادیم».
بهشتی آدمي تشكيلاتی است. با همین نگاه سيام بهمن ٥٧ در اولین قدم بعد از پیروزی انقلاب بلافاصله اطلاعیه ثبت حزب جمهوری اسلامی را در روزنامه اطلاعات ثبت میکند. وقتي در هفتم تیر سال ٦٠ ترور شد، بر صندلی دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی تکیه داشت. حزبی که امضای سیدمحمد بهشتی، در کنار محمدجواد باهنر، آیتالله سیدعلی خامنهای، سیدعبدالکریم موسوی و اکبر هاشمیرفسنجانی را بهعنوان هیأت مؤسس در پاي خود دارد.
بهشتی خود درباره حزب این عبارت را به کار میبرد: «حزب معبد من است و نه معبود من!» علیرضا بهشتی درباره این جمله در گفتوگویی با سایت تاریخ ایرانی چنین میگوید: «اولا باید دقت کنیم آقای بهشتی گفتند حزب معبد من است و نه معبود من! چون حزب را ابزاری برای ساختهشدن و ساختن میدانست. این مهم است که ایشان حزب را ابزار میبیند نه هدف، اما ابزاری که باید با هدف خودش سازگاری داشته باشد. طبیعتا رسیدن به قدرت جزء برنامههای هر حزبی محسوب میشود وگرنه معنی ندارد حزبی بخواهد فعالیتهای سیاسی صرف انجام دهد. اما شما میبینید حزب جمهوری اسلامی در زمان تأسیس و بعد از آن از افرادی حمایت کرده است که آنها اساسا از اعضای حزب نیز نبودهاند. مثلا در ماجرای انتخاب شهید رجایی به عنوان نخستوزیر، حزب از ایشان حمایت کرد، با اینکه شهید رجایی عضو حزب جمهوری اسلامی نبود. این نکته درخورتوجهی است».
بهشتی پیش از انقلاب
بهشتی پیش از انقلاب هم البته سعی کرده فعالیت خود را در قالب تشکیلات پی بگیرد. محبوبهسادات بهشتی دراینباره در همان مصاحبه با هاشمی میگوید که هم گرایش به جبهه ملی داشته است و هم نهضت آزادی: «ما مشخصا میدانیم شهید بهشتی بعدها هم در همکاری خودشان با نهضت آزادی، که انشعابی از ملیون است، حداقل تا قبل از انقلاب هیچ مشکل خاصی نداشته؛ به طوری که جمله معروفی هست از مرحوم بازرگان که میگوید بهشتی به بهشتی قبل از توفان نوح و بعد از توفان نوح تقسیم میشود. در دورههای زندگیشان همکاری تنگاتنگی میبینیم، حالا از خاطرات خیلی کمرنگ من از رفتوآمدها و آنچه در ذهنم مانده، اینطور به نظر میآید که روابط، دوستانه و براساس همفکریها بوده نه صرفا بر اساس دوستیهای سطحی و ظاهری». بهشتی همچنین اگرچه عضو جمعیت مؤتلفه نبود، اما با آنها در ارتباط بود. علیرضا بهشتی درهمینباره میگوید: «مؤتلفه با دستگیریهای سال ۴۳ به بعد تقریبا از هم پاشیده شده بود. پس از آزادی نیروهایشان هم دیگر نتوانستند به صورت تشکل دور هم جمع شوند. حالا اگر جلساتی بین خودشان داشتند ما نمیدانیم، ولی هر هفته یا هر ماه یک جلسه درباره مسائل ایدئولوژیک با آقای بهشتی داشتند». او از مؤسسان جامعه روحانیت مبارز تهران هم به شمار میرود.
در سیمای مناظره
بهشتی را بعد از انقلاب از تلویزیون هم دیدهاند؛ آن هنگام که در مناظره با سران حزب توده و چریکهای فدایی خلق به بحث مينشست. هاشمیرفسنجانی درباره انتخاب بهشتی برای مناظره با کیانوری در خاطرات خود میگوید: «بعدازظهر، در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، شرکت کردم. بحث انتخابات میاندورهای بود. روی چند نفر از کاندیداها موافقت شد، ولی تمام نشد. با ائتلاف با گروههای اسلامی خط امام دیگر هم موافقت شد. بحث مناظره تلویزیونی پیش آمد و موافقت شد که آقای بهشتی در بحث «آزادی، هرجومرج، زورمداری» شرکت کنند؛ نگرانی عدهای این بود که آوردن نماینده حزب توده و اکثریت فدائیان در تلویزیون در کنار آقای بهشتی، بزرگکردن آنها و زمینهای برای اتهام نفوذ کمونیسم است و قرار شد با اظهارات مناسب در همان مناظره جلوی این ضرر گرفته شود». در آن مناظره، حبيبالله پيمان، از جنبش مسلمانان مبارز؛ سيدمحمد حسينيبهشتي، از حزب جمهوري اسلامي، نورالدين كيانوري، از حزب توده؛ مهدي فتاپور، از چريكهاي فدايي خلق شرکت داشتند. جالب آن است که همه شرکتکنندگان در آن مناظره، از اینکه صداوسیما به همه نمایندگان گروههای سیاسی تریبون داده است، ابراز خوشحالی کردند. در این مناظره که بحثها پیرو موضوع آزادی در مکاتب ماتریالیستی و الهی و البته اسلام پی گرفته میشد، گاهی نظرات کیانوری مطابق مطالبی بود که بهشتی طرح کرده بود. آنجا که دیگر شرکتکنندگان جبر اجتماعی را حاکم بر انسان دانستند و بهشتی تأکید کرده بود که انسان در اسلام از قیود آزاد است. بهشتی میگوید: «... قرآن تأکید دارد بر اينكه هيچ انساني، هيچ انساني! اين بيان قرآن نيست در هيچ شرايط اجتماعي، تحتتأثير جبر اقتصادي، جبر اجتماعي، جبر تاريخي، به کفر و فساد و محروميت و اينها، به تبهكاري کشانده نميشود پس، بيان اسلام اين است که اي انسان، تو از نظر اجتماعي، از حاکميت هرگونه جبر اجتماعي آزادي اما آيا واقعا همه محيطها براي شكوفايي و باروري انسان يكسان است؟ نه! محيطهايي هستند که باروري و رشد نيكخواهي، خيرخواهي و خداخواهي انسان را آسانتر ميکنند. ميدانها و محيطهايي هستند که بعد شيطانپرستي، هواپرستي، خودپرستي، تبهگرايي و تباهيگرايي انسان را آسانتر ميکنند؛ اينجاست که اسلام انگشت ميگذارد بر اينكه ضرورت دارد محيط اجتماعي اصلاح بشود؛ اسلام نسبت به صلاح و فساد محيط اجتماعي بيتفاوت نيست؛ اينجاست که اسلام از ليبراليسم جدا ميشود و اما در ادامه بحث به توضيح اين نكته خواهيم پرداخت». کیانوری هم در جواب میگوید: «چيز ديگري که در بحث گفته شد و ما با آن اختلافنظر نداريم، و من خيال ميکنم که در توضيح بايد به آن توجه کرد، اين است که آقاي دکتر بهشتي گفتند اسلام به انسان ميگويد تو از همه قيود و جبر اجتماعي آزادي؛ در اينجا من خيال ميکنم که ما بايد بگوييم در واقعيت، انسان از اينها آزاد نيست، بلكه ميتواند آزاد باشد، حق آزادي از اين قيود را دارد... اما واقعيت اجتماعي نشان ميدهد که در دوران تاريخ ١٤٠٠ سال که از پيدايش اسلام گذشته است، اين حق آزادبودن تا به حال در عمل واقعا خيلي کم در جامعه ظاهر شده.
تودههاي وسيع با اعتماد کامل به اسلام، اينهزارو٤٠٠ سال در بند همان جبر اجتماعي بودهاند که به وسيله طبقات حاکم، ملاکان، پولداران، و مستكبران، و در اثر ناآگاهي خود آن فرد، به آنها تحميل شده است؛ چيزي که من با آقاي دکتر بهشتي موافق هستم، مسئله ناآگاهي است، تودهها تا وقتي ناآگاه هستند خودشان زنجير به پاي خودشان مياندازند؛ خودشان عامل زنجيرانداختن استبداد به پاي خودشان هستند...».
من دیگه حرفی ندارم
بهشتی همچنین اوایل سال ٥٨ در مناظرهای با مهندس بازرگان درباره اولویت تخصص و تعهد صحبت کرد. در بخشی از این مناظره، بازرگان از بهشتی میپرسد: «آقای دکتر فرض کنیم که شما قصد دارید با اتوبوس از شهرستانی به تهران بیایید. رانندهای داریم که جاده را مثل کف دست میشناسد ولی اهل همه جور معصیتی است و راننده دیگری داریم که تازهکار است ولی بسیار متقی و اهل تدین. شما باشید خانوادهتان را با کدام راننده راهی میکنید؟!» در این هنگام شهید بهشتی مکثی طولانی میکند و سپس به علامت تأیید نظر مرحوم بازرگان، میگوید: «آقا من دیگه صحبتی ندارم!»
عزتالله سحابی در مصاحبهای که با روزنامه اعتماد داشته درباره بهشتی چنین میگوید: «بهشتي هر چه بود انسان بسيار خوشفكري بود. او اگر با برخي افراد و چهرهها مخالفتي هم داشت، به هيچ عنوان قائل به حذف آنان نبود. خب ايشان به واسطه حضور در عرصه سياسي با برخي از افراد رقابت سياسي داشت و برخي را هم نميتوانست هضم كند. مثلا با بنيصدر رقابت سياسي داشت يا با آقاي دكتر يزدي به واسطه برخي حرفهايي كه درباره ايشان در ابتداي انقلاب همچون رابطه با آمريكا مطرح بود، رابطه خوبي نداشت... مرحوم بهشتي به لحاظ مشي اقتصادي بسيار چپ بود. اصل ٤٤ قانون اساسي مستقيما توسط ايشان در نظر گرفته شد».
روایت توکلی
خاطرهای درباره بهشتی وجود دارد که احمد توکلی در همه مصاحبهها و گفتوگوها معمولا به آن اشاره میکند تا بخواهد همزیستی بهشتی با مخالفانش را بازگو کند. او میگوید: «اولین شورای سرپرستی صداوسیما بود که من و آقای روحانی از طرف مجلس بودیم. تمام افرادی که احتمال میدادیم بتوانند این کار را انجام دهند لیست کرده بودیم و این را غربال کردیم و به ۱۱ نفر رسیدیم. قرار شد این ۱۱ نفر را به سران سه قوه اعلام کنیم. من اسم بردم و آقای آلادپوش بودند، از شورای جهاد سازندگی مشهد بودند. ایشان (شهید بهشتی) گفتند از همه بهتر همین آقای آلادپوش است. جوان باعرضهای است. من سخنگوی جمع بودم و گفتم ما قبول داریم تواناتر از همه است اما در لانه جاسوسی دنبال سند علیه شما میگشت. گفتند چه اشکالی دارد؟ مخالف من بودن مگر جرم است؟ ادامه داد ایشان مدیر باعرضهای است. جوان است و شنیده من با ژنرال هایزر ملاقات کردم خواسته بداند چه گفتهام و چه شنیدهام و این حقش است».
بهشتی و قوه قضائیه
بهشتی اسفند سال ٥٨ حکم ریاست دیوان عالی کشور را از امام خمینی دریافت میکند. پذیرشی مشروط. به روایت سایت سازمان اسناد و انقلاب اسلامی، آیتالله بهشتی در رد مسئولیت محوله، استدلال آورد كه معتقد به اولویت تحزب در كشور است و تداوم انقلاب را در گرو فعالیت حزبی و پرورش كادر مورد اعتماد برای نظام در قالب حزب جمهوری اسلامی میداند. در نهایت با اصرار امام، با قراردادن این شرط كه در كار اداره قوه قضائیه بههیچوجه حزبی عمل نخواهد كرد، اما هرروز بعد از پایان كار در قوه قضائیه و دیوانعالی كشور وقتش را برای ساماندادن به حزب جمهوری اسلامی اختصاص بدهد، قبول مسئولیت میکند.
بهشتی در جریان ماجرای قطبزاده در مصاحبهای که خبرنگار از او میپرسد: «آقای دادستان تهران اعلام كردهاند كه آقای قطبزاده تحت فشار لیبرالها آزاد شده و همچنین آقای قدوسی در مصاحبه تلویزیونی خود گفتهاند شاید ما مجبوریم توی این مسائلی كه نمیتوانیم مطرح كنیم، ایشان را آزاد كنیم. بیان این مطالب از سوی مسئولان قضائی آیا بهگونهای اعتراف به دخالت سیاسی در امور قضائی نیست؟»، میگوید: «بدیهی است كه این چنین اعترافی است و از دید من غیرقابلقبول است زیرا آقای قطبزاده برای ادای توضیحاتی به دادستانی احضار شده بودند و پس از ادای توضیحات، مقام قضائی باید تصمیم بگیرد كه متهم را با ذكر دلیل آزاد كند، بدون كفیل یا با كفیل یا احیانا بازداشت كند و برای مردم نیز توضیح دهد. از نظر من نقص عمدهای که در جریان آقای قطبزاده در رابطه با مسئولان قضائی به چشم میخورد این است كه چرا بلافاصله با توضیح كافی، ملت قهرمان ما را در جریان این بازداشت نگذاشتند... بههرحال تصمیمگیری مقامات قضائی بر اساس فشارها امری است نامناسب با استقلال واقعی كه باید دستگاه قضائی داشته باشد... این كفاره اقدامنكردن فوری به دادن توضیحات لازم و قانعكننده به ملت نخواهد بود».
بهشتی و سازمان منافقین
محمدرضا بهشتی در گفتوگویی که با نشریه یادآور داشته و سایت تاریخ ایرانی آن را بازنشر داده است، توضیحات جالبی درباره مناسبات بهشتی و سازمان منافقین میدهد: «ایشان یکبار به من گفت: اگر فرصت داشتم، غیر از چند نفر از اینها که دارند مقاصد دیگری را دنبال میکنند، میتوانستم مسئله بچههای مجاهدین را حل کنم». معتقد بود که اگر با آنها زبان مشترک پیدا کنیم و حرف بزنیم، ممکن است اینقدر احساس تقابل، آنهم به این شکل سنگین نداشته باشند. البته ایشان میگفت در بعضی از موارد تفاوتهایی داریم و اشکالی هم ندارد. درحالیکه بعضیها بودند که در جهت تعمیق این شکاف تلاش و حتی برخورد میکردند». محمدرضا بهشتی همچنین به دیدارهای اعضای سازمان با بهشتی قبل و بعد از انقلاب اشاره میکند و میگوید: «برخورد دوم با مجاهدین در قم بود. آقای بهشتی و یکی، دو نفر دیگر داشتند از منزل امام (ره) بیرون میآمدند که اینها میخواستند بروند داخل و درست روبهروی هم قرار گرفتند. بچههایی که تازه حفاظت را برعهده گرفته بودند نگران بودند که چرا اینها وسط جمعیت جلو آمدهاند و دارند با مرحوم بهشتی صحبت میکنند که رجوی برمیگردد و میگوید: «شما چرا ناراحت هستید؟ اگر قرار باشد گلولهای به آقای بهشتی بخورد، من اینجا ایستادهام که به من بخورد!»
بهشتی و طالقانی
محمدرضا بهشتی در همان مصاحبه درباره رابطه بهشتی با طالقانی و البته شعارهایی که علیه پدرش دراینباره ساخته بودند، میگوید: «نکته بسیار دردناک این بود که با آن سابقه ارتباط بین مرحوم طالقانی و بهشتی، این جمله که به در و دیوارهای تهران نوشتند که «بهشتی! طالقانی را تو کشتی!» خیلی جمله سنگینی بود. اگر کسی این روابط را نمیدانست، یک چیزی، ولی من که میدانستم، فوقالعاده برایم آزاردهنده و سنگین بود. انصافا این برخورد با آقای بهشتی فوقالعاده ظالمانه بود و من خودم احساس میکردم اگر کسی به خود من چنین حرفی را زده بود، حقیقتا تحمل نمیکردم. آخر روی چه حسابی؟»
عزتالله سحابی هم در همان مصاحبه با اعتماد، با اشاره به مقطع زمانی طرح بحث ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی که بهشتی نایبرئیس آن بود و با شب هفت آیتالله طالقانی مصادف شده بود، میگوید: «همان زمان در مراسم شب هفت مرحوم طالقاني اين مباحث (بحثهای مربوط به ولایت فقیه) را مطرح كردم و فرداي آن روز كه به مجلس آمدم، خيلي از روحانيون كه از دوستان ما بودند مرا مورد بيمهري خود قرار دادند تا جايي كه ترسيدم برايم مشكلي به وجود آيد، ولي مرحوم بهشتي نيز در سالن با جمعي از جوانان مشغول صحبتكردن بودند، من از كنار ايشان رد شدم و ايشان نيز بهناگاه مرا ديدند و سريع طرف من آمدند و مرا در آغوش گرفتند و با بنده ابراز همدردي كردند و گفتند بهتر است اين دردها را در سينه نگاه داريد».
خصوصیهای بهشتی
بهشتی، مردی منظم و دقیق بود که عادت داشت همه برنامههای کاری خود را بنویسد. تمام روزهای هفته مشغول به کار بود مگر جمعهها که آن را مختص خانواده قرار داده بود. اینها تصاویری است که همسر مرحومش، عزتالشریعه مدرسمطلق، در کتاب خاطراتش ترسیم میکند؛ مردی که از دادگستری هیچگاه حقوق نگرفت، علیرضا را گذاشته بود تا به او رانندگی آموزش بدهد، به فرزندانش توصیه میکرد تا همان جمعههایی که خانه بود، بهجای تماشای تلویزیون به طبیعت بروند یا در کار نظمبخشیدن به باغچه حیاط به او کمک کنند، معمولا هم قرارشان ولنجک بود برای خوردن شیرینی و بستنی. درباره بهشتی حرفوحدیثهای زیادی هم زدند؛ اینکه ثروتمند است و ملاکزاده، در شمال تهران خانه دارد، انحصارطلب است و مخالفان را حذف میکند و البته همسر آلمانی دارد. یکبار برای اینکه این شایعه را تکذیب کند، همسرش را به جبههها برد؛ ظاهرا چند جلسه هم در زینیه اهواز برای خانمها سخنرانی کرد اما باز هم دامنه شایعهها پایانی نداشت. بهشتی به تاریخ هفتم تیر ٦٠ شهید شد، اما متولد آبان بود.