آنچه در ادامه مینویسم، اگرچه فقط «زبان حال» است و سندی متقن از این «قیل و قال» وجود ندارد اما نیک اگر بنگریم، کمتر گفتوگویی به سندیت و اتقان این مکالمه پیدا میشود!
تدبیر24 »منتقدین: میگویند روح شخص محتضر، هنگام جاندادن یا دمی بعد از آن، در نهایت
شوریدهحالی، خطاب به جناب ملکالموت یا اعوان و انصاری که دارند، میگوید:
«چرا من؟! چرا الان؟! چرا اینجا؟! من خیلی کار نکرده دارم! خیلی آرزوی
محققنشده دارم! و حالا چرا اینقدر ناگهانی؟! کاش قبلش مرا مطلع میکردی!
کاش تذکری در کار بود! کاش مهلتی مرا بود! کاش یک هشداری میدادی که مرگم
نزدیک است!»
سلام بر حضرت عزرائیل! و سلام بر همراهان و همکاران ایشان! بشنوید جواب
را: «من بارها و بارها به تو مهلت دادم! و به تو هشدار دادم! اما تو، هیچ
توجهی نکردی! و هرگز متنبه نشدی! آنروز که جان فلان دوست و بهمان آشنای تو
را گرفتم؛ آن روز که در حادثه کذا، خود تو را تا دم دروازه مرگ بردم؛ آن
روز که افرادی را بردم که مرگ را برای ایشان بعید و دور میدانستی؛ آری!
همه این روزها، مشغول هشدار به تو بودم! به تو، کم فرصت داده نشد اما هیچ
فرصتی را و هیچ مهلتی را و هیچ هشداری را و هیچ تذکری را جدی نگرفتی! گویا
تا نمیمردی، نمیخواستی قبول کنی نزدیکی مرگ را! و قریبی این سفر غریب را!
اینک وقت مرگ تو فرارسیده! و من مأمور خداوند هستم برای اجابت این امر!»
القصه! «عید امسال چقدر زود تمام شد»، جملهای بود آشنا که این روزهای
اخیر، مرتب گفتم! و مرتب شنفتم! خودم اگر میگفتم، بلااستثنا دیگران تأیید
میکردند! و دیگران اگر میگفتند، بلااستثنا خودم تأیید میکردم! باری اما
جواب عزیزی، عجب جوابی بود: «نخیر! این عید نبود که زود گذشت بلکه این بخشی
از عمر من و شما بود که زود گذشت! الباقی عمر هم به همین سرعت خواهد گذشت!
چشم برهمزدنی، واقعه عظیم مرگ، عید آدمی را بدل به عزا میکند، الا آنکه
از دنیا برای آخرت، توشه فرستاده باشی! الا آنکه به قول «حافظ» از هر چه
رنگ تعلق میپذیرد، آزاد باشی! گفت: «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر
چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»! با این همه، حتی این آزاد بودن هم، مرگ را
از تو دور نمیکند، بلکه سختی مرگ را برای تو کم میکند! خوب اگر باشی و
خدایی اگر زندگی کرده باشی، طبق احادیث، مرگ برای تو میشود حکایت بوییدن
یک گل! و فقط در این صورت است که سر رسیدن مرگ، تو را غافلگیر نمیکند!
«مرگ اگر مرد است گو نزد من آی، تا در آغوشش بگیرم تنگتنگ/ من از او جانی
ستانم جاودان، او ز من دلقی ستاند رنگرنگ»! پس سریع گذشتن عمر خودمان را،
چه خوب، پای سریع گذشتن ایام ننویسیم! روزهای تعطیل عید نوروز، همانی بوده
که قبلا بوده، لکن این عمر آدمیزاد است که به سرعت برق و باد، در حال گذر
است! و این آدمیزاد است که با شتاب، به دم آخر خود و به لحظه مرگ خود نزدیک
میشود! با این حال، غالبا غافل است! نزدیک شدن مرگ را میبیند اما آن را
تحلیل میکند به سریع گذشتن عید!»
برای اولین متنم در سال جدید، قضاوت با شما که بدسلیقگی کردم یا از قضا،
خوشسلیقگی! اما از آن دسته که بابت این متن، آن هم در آغاز سال کاری جدید،
مرا متهم به بدسلیقگی خواهند کرد، پرسشی طرح کنم: کدامیک از شما، حتم
دارید که باز هم عید نوروز را خواهید دید؟! یک نفر و فقط یک نفر، آیا جرات
دارد دست خود را ببرد بالا؟! از من نویسنده بگیر تا شمای خواننده، کدامیک
میتوانیم ضمانت دهیم که ماه رمضان امسال را میبینیم؟! نیمهشعبان را
میبینیم؟! سیزدهم همین ماه رجب را میبینیم؟! اصلا بگو ساعتی بعد را؟! چه
بسیار اعیاد که خواهند آمد و ما اما مسافر مرگ شدهایم دیگر! چه بسیار شب
قدر که خواهد آمد و ما اما هیچ مجالی برای هیچ توبهای از هیچ گناهی
نداریم! پس اگر اینگونه است که به یقین همینگونه است، بیاییم خوشسلیقگی
کنیم و به آن فرمایش زیبای انتهای سال گذشته مبنی بر «عبور از سیمخاردار
نفس» بیشتر عمل کنیم! تا نَفَسی بر این تن، مترتب است، مهار آن هنر است و
الا روز مرگ، حضرت عزرائیل، هنرنمایی خود را بلد است! گرفتن جان از آدمیانی
که مرگ قریب را غریب میپنداشتند! و امر نزدیک را دور! و واقعه زود را
دیر! خوشا به سعادت صاحبان سلیقه که بر مبنای روز رفتن و ترس از خدا، زندگی
خود را تنظیم میکنند! خانه پر پر پرش، سالیان عمر ما، یکی از این چند عدد
2 رقمی را نشان خواهد داد! میان 10 سال و 99 سال، فقط اندازه چند عید
نوروز فاصله است که همه هم مشاهده کردیم و همه هم تأیید کردیم خیلی زود
گذشت! و اما نخیر! این عمر ما بود که زود گذشت! پس سلام بر حضرت عزرائیل!
فرشته مقرب، مهربان و رئوفی که بیهشدار و بیتذکر، جان ما را نمیگیرد!
پیش از فرارسیدن «روز مرگ»، «هشدار نوروز» را کاش دریابیم!