به راحتی حرف میزد و انگار میخواست به زبان بیزبانی به من بفهماند که خوشحال است از این که تلاشاش برای خودکشی بی اثر مانده و زنده است.
خوش باورانه به دکتر معالجاش گفتم که چه معجزهای! حالش که خوب است و درد ندارد. جواب دقیق تخصصی دکتر به یادم نیست ولی واژه " عصب سوخته " از لابلای حرفهاش هرگز از یادم نرفت چون دو روز بعد زن جوان مُرد ...
جامعه ما " عصب سوخته" شده ، زخمی و زخم خورده از دردهایی که تا عمق
استخوان و رگ و پِیهایمان را به آتش کشیده،اما انگار نباید همچنان واقعیت
را باور کنیم.
باور کنیم که جامعه نیاز جدی و عاجل به آسیب شناسی اجتماعی دارد.
باور کنیم که زیر نقاب دروغین اخلاق بر ظاهر جامعه، چه تعفنی از امیال سرکوب شده و جواب نگرفته غلیان میکند.
باور کنیم که نادیده گرفتن نیازها و نبود امکان برای تخلیه فشار غرایز
طبیعی میتواند هر انسان کم ظرفیتی را به هیولای دریده و افسار گسیختهای
مبدل کند.
باور کنیم آموزشهای هشدار دهنده از سنین کودکی یک ضرورت است و تا حد
بسیار زیادی میتواند این طفل معصومان را از خطر آزار نه فقط منحرفان جنسی ،
حتا محارم خود محافظت کند.
باور کنیم سیستم آموزشی مطیع پرور و فرمانبردار استقلال شخصیتی و " نه " گفتن را از کودکان ما گرفته است .
باور کنیم که سرپوش گذاشتن بر واقعیتهای هولناک هر روزه و تکرار شونده در
جامعه و ماله کشیدن بر حفرههای عمیق موجود،نیاز به جراحیهای جدی برای
راهکارهای عاجل دارد.
واقعیت است که همه ما " عصب سوخته " شدهایم . از تکرار مصیبتهای مکرر و مکرر ...
و نه بی قیدی و بی دردی .
جواب نگرفته از چرایی یک فاجعه ، مصیبتی دیگر بر سرمان هوار میشود . بی
دلیل نیست که اجازه تجمع برای عمومی کردن هیچ اعتراضی صادر نمیشود ، چون
برای گرفتن جواب سوالهای بی شمار سالها باید به تحصن بنشینیم.
تا زمانی که به مصداق اسم هوشمندانه فیلم پوران درخشنده، "هیس، دخترها
فریاد نمی زنند " و اثبات این واقعیت که " هیس،پسرها هم نباید فریاد بزنند "
و " هیس ، فریاد که هیچ ، هیچکس حق طرح سوال ، حق اعتراض ، حق آموزش
مراقبتهای دفاعی لازم به بچههای در معرض آسیب، باسونامی غرایز فرو خفته و
سرکوب شده کمین گرفته در هر کوچه ، پس کوچهای را ندارد ".
(هیس ، موضوعات کوچکی مثل " آتنا " را بزرگ و سیاه نمایی نکنید ، کارهای بزرگتر فرهنگی مثل لغو مجوز کنسرت و توقیف فیلمهای سینمایی و پایین آوردن دیشهای ماهواره و ...).