متن گفت وگو با آیت الله محمود امجد را بخوانید:
در راه که می آمدیم، شعری را زمزمه میکردید…
-امجد: یک قدم بر خویشتن نه/ وان دگر در کوی دوست. یعنی وقتی هوا و هوس نباشد، راه خدا روشن است. مشکل ما این است که هوای نفس بر ما غالب است. وقتی دکتر به ما میگوید این کار را بکن و ما نکنیم، مریض می شویم. خدا هم گفته است کارهایی را بکنیم و ما نمیکنیم.
ما باید تابع امر و نهی باشیم.
این شعر یعنی این که راه یک قدم بیشتر نیست. هزار منزل نمیخواهد.
حضور قلب چیست؟
-امجد: حضور قلب در نماز وقتی برای انسان حاصل میشود که انسان در تمام زندگی موحد باشد. توحید هم این است که انسان دائما با ذکر و فکر باشد؛ دائم الذکر باشد و توجه داشته باشد. و الا وقتی فرد همه کاری میکند و همه فکری میکند، مشخص است که ذهنش در نماز جمع نمیشود.
البته ما نماز میخوانیم به این معنی که خدایا ما یاغی و سرکش نیستیم و اگر نه این نماز نیست. یک عمر «الله اکبر» گفتیم. اگر هفده رکعت نماز را در نظر بگیریم، ۹۵ تکبیر داریم که ۵ تا از آنها واجب است. اما ما یک عمر تمام این تکبیرهای واجب و مستحب را بلند-بلند میگوییم. یعنی خدا بزرگ است.
اگر این الله اکبر گفتنمان را درست کنیم، حل است. خدا که بزرگ است، انسان در حضور یک شخص بزرگی حواسش پرت نیست. از خدا بزرگتر کیست؟ ما می خواهیم بگوییم خدا بزرگ است. پس باید همه چیز را فراموش کنیم. ولی این کار ما نیست. کار ما این است که اطاعت کنیم و نمازمان را اول وقت بخوانیم. اگر کار مهمی و گرفتاری ای برای شخصی نباشد، نمازمان را اول وقت بخوانیم. در نماز توجه داشته باشیم و از ذهنمان مراقبت کنیم.
اینگونه به مرور زمان تمام مدت زندگیمان «نماز» میشود.
خوشا آنان که دائم در نمازند/ بهشت جاودان مأوایشان بی
پس می فرمایید حضور قلب تنها در نماز نیست؟
-امجد: بله، انسان باید دائما در نماز باشد.
این که میفرمایید دائما در نماز باشد، یعنی دائما حضور قلب داشته باشد؟
-امجد: حضور قلب یعنی این که آدم باید دائما یاد خدا باشد. اگر دائما یاد خدا نباشد، هیچ وقت نمیتواند در نماز حضور قلب داشته باشد.
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات/ مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
تا ذهن انسان پاک نشود، نمیتواند فیض الهی بگیرد؛ منتها:
مـدد از خاطــر رندان طلب ای دل ورنه/ کار صعـب است مبادا که خطـایی بکنیم
باید مواظب باشد که خطایی نکنیم. خطاهای ما دلمان را تاریک میکند، پراکنده میشویم. والا اگر دائما یادخدا باشیم، آن نماز هم با حضور همراه میشود. نماز بهترین وقت توجه به خداست.
همه زندگی ما باید نماز باشد. نماز ارتباط با خداست. بهترین سوغاتی که پیغمبر خدا (سلام و درود خدا بر او و خانواده اش) آورده و بهترین چیزی که در دستگاه پیامبر (دورد خدا بر او و اهل خانه اش) بوده، این ۱۷ رکعت نمازی است که خدا آن را به وسیله پیغمبرش(درود خدا بر او و اهل خانه اش) برای ما فرستاده است.
باید این نماز را درست کنیم. تمام سیر و سلوک در این نماز است. همه کمالات در این نماز است. ما در فکر نماز نیستیم! در فکر خودمان نیستیم! مدام خیالات پراکنده داریم و بیهوده خیالات می کنیم. فکر خوب است. فکر عبادت است. اما بیشتر کار ما «خیالات» و «توهمات» است. به همین جهت از حقیقت باز می مانیم. برای همین اگر یاد خدا باشیم، خدا ما را یاد می کند «اذکرونی اذکرکم» یاد من باشید، یاد شما هستم.
شکر خدا این است که انسان یاد خدا باشد. شیطان هم تلاش میکند که انسان غفلت کند. غفلت و فراموشی بد است. در ۲۴ ساعت زندگیمان ما باید مواظب باشیم که کاری که مَرضیّ خداست انجام دهیم، کاری که مَرضیّ خدا نیست انجام ندهیم؛ این میشود «حضور». اگر چنین شد، در نماز هم «حضور» داریم. در آن صورت میدانیم چه می گوییم: «الله اکبر» یعنی خدا بزرگ است. «الحمدلله رب العالمین» خدایی که همه عالم را اداره می کند، «ربی العظیم » خدای من می شود. مثل این که خدا، خدای من است.
کمالات انسان انس با قرآن، انس با خدا و انس با نماز است. این که آدم دنبال دنیا و مال و مقام برود و بعد بخواهد حضور قلب در نماز داشته باشد، شدنی نیست.
بله، انسان می تواند مقام و پول داشته باشد، اما در تمام حالات یاد خدا باشد «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ» مردانی هستند که هیچ چیز مانع آنها نمی شود، همیشه یاد خدا هستند.
خوشا آنان که دائم در نمازند/ بهشت جاودان بازارشان بی
فرق فکر با اوهام چیست؟
-امجد: فکر این است که از معلوم به مجهول پِی ببریم. معلوم ما این عالم است. این عالم معلوم است. آن چیزی که مجهول است، «هدف» است. آیا این عالم هدف دارد؟ البته که این عالم هدف دارد. پس یک معادی هست. آدم وقتی که در فکر معاد و قیامت باشد، جمع و جور می شود.
این فکر است و اگر نه بقیهاش خیالات است. چه کنم؟ چه کنم؟ خیالات است… بترسم از این که نکند فلان کس منافع مرا به خطر اندازد. طمع داشته باشم. یا همهاش فکر جمع مال باشم. یا این که به فکر مُرید و مُرید بازی باشم. این چنین فردی با خدا کار ندارد. آدمی که با خدا کار دارد، با خلق کار ندارد؛ مگر آن که بخواهد خدمت کند و فقط کارِ خوب کند.
برای خلق چه کار میتواند کند؟
-امجد: خدمت کند. هر کاری که می تواند بکند، بکند. کمک فکری کند. کمک مالی کند. هرکاری می تواند بکند. اگر پول دارد، کمک مالی کند. اگر فکر دارد، کمک فکری کند. اگر علم دارد، کمک علمی کند، تعلیم دهد، یاد دهد.
یک بار گفته بودید انسان باید برای دیگران مثل چراغ باشد.
-امجد: بله، وقتی انسان روشن شد، چراغ است. وقتی چراغ روشن شد، دیگران استفاده می کنند. آدم باید روشن و روشنگر شود. وقتی روشن شد، روشنگر هم هست. اگر انسان خودش تاریک باشد، دیگر نمیتواند روشن کند. انسان باید رو به خدا رود و روشن شود، بعد که مثل چراغ روشن شد، آن کسانی که لایق هستند، دورش می آیند و از او استفاده می کنند.
این که میگوید المعروف بقدرالمعرفه یعنی چی؟
-امجد: یعنی به کسی که نمیتواند از پول استفاده کند، اگر شما صد هزار یا یک میلیون تومان پول بدهی، نمی تواند از آن استفاده کند.
این قدری که به دین آشنایی دارد، این قدری که ظرفیت دارد و این قدر که «خوب» است میتوانی به او کمک کنی.
حضرت (سلام خدا بر او) برای این که معرفت و ارزش معرفت را بگوید، میفرماید «المعروف بقدرالمعرفه». یعنی خوبی به اندازه معرفت است. به اندازهای که او معرفت و گنجایش دارد، ارزش دارد. بیش از ارزش خودش نباید چیزی به او داد. یعنی به هر کسی باید به اندازه ظرفیت خودش کمک کرد.
برداشت من از این روایت این بود که بهره ما از هر کار خیری، به اندازه میزان شناختی است که از آن کار کسب کرده ایم. مثلا ما همان قدر از نماز بهره میبریم که آن را می شناسیم.
-امجد: هر چقدر توجه داریم، بهره داریم. و الا نماز یک صورت خشک است. البته ما با نماز خواندنمان میخواهیم بگوییم ما یاغی و سرکش نیستیم؛ خدایا دسمتان را بگیر.
این که میفرمایید انسان میتواند دائما در حال حضور باشد، این حالی است که انسان به دست میآورد و یا خدا به او عطاء میکند؟
-امجد: انسان وقتی که یاد خدا برایش اهمیت داشت… ما همه تنهاییم، مگر این که با خدا باشیم «هُوَ مَعَکُمْ أَینَما کُنْتُمْ» خدا با شماست. ما هم باید با خدا باشیم. وقتی با خدا بودیم، نه میترسیم و نه وحشت داریم. همه ترس ما این است که اگر مردیم، بچههایمان چه میشوند؟ حلال و حرام را برای اولاد خود جمع میکند. آن اولاد هم مصرف چیز دیگر می کند. این که نمیشود. باید انسان توکلش بر خدا باشد. یعنی فقط خدا را راضی کند.
انسان باید در صدد باشد. منتها ما بنده خدا هستیم. شأن ما بندگی است. هیچ چیز جز بندگی نداریم. اگر بنده باشیم، همه چیز درست است.
این دائم الحضور بودن به انسان عطاء میشود و یا انسان کسب می کند؟
-امجد: باید تلاش کرد. من اگر رانندگی بلد نباشم، باید یاد بگیرم. آن وقت در هنگام رانندگی، در پیچ و خمها، یک چیزهایی یاد می گیرم. باید در پیچ و خمهای زندگی، یک چیزهایی یاد بگیرم. اگر در پیچ و خم های زندگی انسان به یاد خدا باشد، چیزهایی یاد می گیرد و چیزهایی گیرش میافتد. خیلی چیزها گیرش می آید.
فقط و فقط سعادت در بندگی خداست. ما بندهی سراپا نیازیم. او کارساز بی نیاز است. به ما گفته است که این کارها را بکنیم: نماز بخوانیم، روزه بگیریم تا ما همرنگ خدا شویم؛ بی رنگِ بی رنگ. بی رنگی، رنگ خداست. دیگر به هیچ چیز تعلق نداشته باشیم. تعین نداشته باشیم. فکر شخصیت و مصلحت شخصی خود نباشیم. فکر بندگی باشیم. انسان نباید فکرِ مصلحت خودش باشد و بنابراین کسی که با خدا آشناست، از غیر خدا هیچ چیزی نمی خواهد و از خدا هم غیر خدا را نمیخواهد. چیزی از این با ارزشتر نیست.
یعنی چنین کسی مطلوبش فقط خداوند می شود؟
-امجد: مطلوبی جز خدا ندارد.
در صحبت هایتان فرمودید که اگر انسان موحد نشود، به آن نتیجه نمی رسد.
-امجد: بله. نمی شود که ما مشرک باشیم و به همه اسباب چنگ بزنیم و با خدا کار نداشته باشیم و بعد انتظار داشته باشیم نماز موحدانه بخوانیم! در چنین وضعیتی در موقع نماز حواسمان جمع می شود؟ البته که نمی شود.
ما در تمام حالات باید ببینیم که خدا موثر است. اگر اسباب هم میگوییم، در همان اسباب هم خدا موثر است. یعنی آن آتش هم نمی سوزاند تا خدا نخواهد.
چگونه می توانیم به این شناخت برسیم؟
-امجد:خودت را بشناسی و بشناسی که فقیری.
خودم را بشناسم که فقیرم؟
-امجد: بله. فقیری، هیچ چیز نداری. بینایی و شنواییت برای خودت است؟
نه، نیست.
-امجد: بفهمی که من سراپا فقرم و او غَنی است.
چگونه میتوانم به این شناخت برسم؟
امجد: به این فکر کن که سراپا احتیاجی. احتیاج خودت را نمیفهمی؟ گرسنه میشوی. تشنه نمی شوی؟ اگر خدا به تو شنوایی و بینایی نداده باشد که نمی توانی بشنوی و ببینی. پس در همه چیز فقیری. خداست که دائما به تو بینایی و شنوایی می دهد. خداست که تو را سیر و سیراب می کند. انسان باید بفهمد که فقیر است. ما هیچ چیز نبودیم و یک روز به این دنیا آمدیم. وقتی آمدیم در شکم مادر از ما پذیرایی کردند. بعد هم در دامن مادر پذیراییمان کردند. حالا ولمان میکنند؟! باید چشممان فقط به خدا باشد.
این که دستمزدها زندگی را میبینم؛ این که خدا دارد روزی میدهد را نمی بینم.
-امجد: این به خاطر بی معرفتی است. این به خاطر نقص ایمان است. و الا اگر انسان ایمان داشته باشد که خدا هست و خدا رزاق و رحیم است و اینها وسیله است، می فهمد که اگر تمام عالم و دست و پای من بسته باشد، خدا روزی مرا می رساند. منتها من باید وظیفهام را انجام دهم. اگر الآن وظیفهام این است که کار کنم، باید کار کنم. اما اگر دیدم برای این که کار کنم، باید خیانت کنم، باید در خانه بنشینم.
بعضی کسانی که به این شناخت رسیدهاند، می گویند که این شناخت به ما عطاء شده است.
-امجد: همهاش موهبت است. این بینایی شما مگر به شما عطاء نشده است؟ مگر وجود به شما عطاء نشده است؟ شما چه از خودت داری؟ ما هیچ چیز نداریم.
این که آدم بداند هر چه دارد مالِ خودش نیست از آنِ خداست، می شود بنده خدا.
…
البته وجود گرفته نمیشود. وجود توسعه داده میشود. ما هر چه به سمت خدا برویم، بزرگتر میشویم. لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ زیادتان میکنم. آدم که از بین نمیرود. این بدن یک مشت خاک است. از خاک آمده و به خاک هم می رود. ولی انسان از خدا آمده و در نهایت به سمت خدا هم می رود.
انسان بزر گ است. انسان کوچک نیست.
یعنی چی که انسان هر چه به سمت خدا برود، توسعه پیدا میکند؟
-امجد: بزرگ میشود دیگر؛ یک بچه زباله را می خورد؛ ولی وقتی بزرگ شد، نمیخورد. وقتی انسان بزرگ شد، دنیا پیش او کوچک می شود. دنیا که پیش او کوچک شد، خدا پیش او بزرگ میشود. خدا که بزرگ شد، خدا را می بیند و چیز دیگر نمیبیند «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْ».
انسان چگونه می تواند خودش را بزرگ کند؟
-امجد: بندگی. بندگی کند و نه عبادت! عبادت را شیطان هم کرده است. بندگی کند. ببیند وظیفهاش چیست؟ وظیفه من این است که بروم مسجد یا نروم. بروم آن مجلس یا نروم؟ این کار را بکنم یا نکنم؟ این حرف را بزنم یا نزنم؟ به این میگویند بندگی.
اینها هم روشن است. شما الآن بزن در گوش من! چرا نمیزنی؟ این میز را بردار و بزن بر سر من! چرا نمی زنی؟ عقل بهت میگوید که این کار را نکن.
بندگی یعنی این که آن چه عقل بهت میگوید گوش کنی؛ هر چه عقلت می گوید گوش کن؛ تمام شد.
خدا به ما عقل داده است. اگر ما به عقلمان رفتار کنیم، همه چیز درست است. اول خدا را میبینیم. چون خدا باقی است. بعد به فکر آخرتمان هستیم.
این عقل که میگویید، همان اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِه الرَّحمن است؟
-امجد: بله؛ الآن همه بی عقل زندگی می کنند. این کسانی که می روند دنبال دنیا، همه بی عقلند! عقل دارند، اما به عقل عمل نمیکنند. اگر به عقل عمل کنند، بزرگ می شوند. چطور است که ما الآن آشغال نمیخوریم؟ چون عقلمان اجازه نمی دهد. عقل به ما می گوید غذای پاک هست، چرا آشغال بخوریم؟ ما با خدا و کسانی که خدایی هستند سروکار داریم. با انسانهای بی نهایت بزرگ سروکار داریم. با بندگان خدا سروکار داریم. با ملایک سروکار داریم. تنها نیستیم.
داشتن ارتباط با اولیاء الهی و خوبان، چه کمکی به انسان در مسیر بندگی می کند؟
-امجد: هیچی! این همه آدم دور پیغمبر خدا (سلام خدا بر او و اهل خانه اش) بودند. یکیشان ابوجهل بود.
منتها تماس گرفتن و انس با خوبان خوب است. اما چرا انسان با خدا و ائمه (سلام خدا بر ایشان) تماس نگیرد؟! چرا با ائمه (سلام خدا بر ایشان) تماس نگیرد؟ چرا انسان با امام زمان (سلام خدا بر او) تماس نگیرد؟
یعنی میفرمایید ارتباط با خوبان و اولیاء الهی خوب است، اما خوبتر آن است که انسان با خدا ارتباط داشته باشد؟
-امجد: بله، شما با خدا ارتباط داشته باش، خوبان می آیند دور شما. باید چراغ انسان با خدا روشن شود. وقتی چراع انسان با خدا روشن شد، روشنگر دیگران هم هست.
اما ارتباط با خدا بدون ارتباط با خوبان، منجر به نتیجه نادرست به علت فهم نادرست نمی شود؟
-امجد: دستورات را بفهمد. آن چه میداند را انجام دهد و آن چه نمیداند را انجام ندهد. پایش را محکم گذارد. پایش را محکم گذارد.
منظورتان چیست که پایش را محکم گذارد؟
-امجد: این زمین سفت است، ما پایمان را محکم می گذاریم. اگر باتلاق بود، پایمان را نمیگذاریم. اگر علم داری، برو. اگر علم نداری، نرو. تمام شد. اگر علم نداری که این حرف خوبه یا بده، نزن. اگر علم نداری که این مجلس بری یا نری، نرو.
آیا این همان التوقف عند الشبهات است؟
-امجد: بله
توصیه ای بفرمایید.
-امجد: فقط خدا. …در دنیا فقط خدا و اهل بیت (سلام خدا بر ایشان) به درد انسان می خورند و دیگر هیچ. سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی/ عشق محمد بس است و آل محمد فقط عشق آل محمد (سلام الله علیهم). چون خدای تعالی برای ابد پنهان است. خداوند جلوه کرده و جلوهاش هم اینان هستند. اینان را هم اگر دوست داشتی، اینها آینه خدایند. در این آیینه خدا می بینید. هر چه به اینها محبت کنید و با محبت اینها آشنا شوید، بزرگ میشوید. اینها انسانهای بی نهایت بزرگ هستند، شما هم باید بی نهایت بزرگ شوید.
مردم پستند که به پستی میروند. اگر مردم قدر خودشان را بدانند، ما اگر قدر خودمان را بدانیم، خیلی بزرگیم. بی نهایت بزرگیم، اگر قدر خودمان را بدانیم. قدر خودمان را نمی دانیم.
مطلب دیگری هست بخواهید بفرمایید؟
-امجد: حرف زیاد است. اما چه فایده؟ حرف زیاد، چه می خواهیم بگوییم؟
قرآن، نهج البلاغه و صحیفه؛ نسل جوان باید بروند دنبال اینها. جای دیگر نروند. منتها به عقلشان مراجعه کنند. عقل را در کار بیاورند. فقط عاقل باشند. انسان عاقل باشد، کافی است.
چرا آدمها با این که می دانند، عمل نمی کنند؟
-امجد: شهوت و غضب پایین میبرد. عقل بالا می برد. فطرت به سمت خوبیهاست. ما خوبی را دوست داریم. اگر عقل برود بالا، انسان از دست شهوت و غضب راحت میشود. اما اگر کسی عقلش زیرپای شهوت و غضبش قرار گرفت، عقل می میرد.
بالا رفتن سخت است. پایین آمدن چه سختی دارد؟ منتها چون ما نیرو نداریم، خدا و ائمه (سلام خدا بر ایشان) کمک کنند تا بالا رویم.
شهوت و غضب که تمام شدنی نیست.اگر همه عالم را آتش بزنند، باز هم آرام نمی گیرد. اگر همه شهوت را به او بدهند، قانع نمی شود. ولی اگر عاقل بود و شهوت و غضب در اختیار آدم بود، آدم از عمرش استفاده می کند.
شهوت، غضب و شیطان عامل ترقی هستند.
عامل ترقیاند؟!
-امجد: بله. الآن من دلم می خواهد به شما ظلم کنم؛ اگر خودم را کنترل کردم، نورانی می شوم. هوا و هوس آدم را تاریک میکند. اگر انسان خودش را کنترل کرد، به تدریج قوی میشود. دلم می خواهد یک زن نامحرم را تماشا کنم؛ نمیکنم، نورانی میشوم. اگر نه، صد سالم هم که شود، بهترین زن خوشگل را هم که داشته باشم، یک پیرزن که از آن طرف رد می شود، حواسم پرت است. ولی از اول باید بگوید این چه فرقی با مادر و خواهر من میکند؟ فرقی نمی کند. اگر عقل به خرج دهد می گوید این یک ذره پوست است. اگر این یک ذره پوست را برداری، آدم دلش نمیخواهد تماشا کند. چرا من اسیر یک پوست باشم؟
یعنی با خودش فکر کند که این چه کاریست؟
-امجد: فکر میخواهد.
ما که شبانه روز داریم فکر می کنیم.
-امجد: نه، خیالات می کنیم. قبرستان برای چه می رویم؟ باید از اموات سوال کنیم آقایانی که مردهاید؛ مقام به درد میخورد؟ پول به درد می خورد؟ مرید به درد می خورد؟ شما چه می گویید ؟ می گویند تقوا. اگر از این مردهها بپرسی، اگر این مردهها بیایند دنیا چه میگویند؟ میگویند ای کاش ما بیاییم دنیا تا تقوا داشته باشیم و راه خدا برویم. همه پادشاهان پشیمانند.
میان درس هایی که خواندید، الآن فکر می کنید کدام یک را بهتر بود نخوانید و به دردتان نخورده است؟
-امجد: هر چه خواندیم، به درد خورد. هیچ کدامشان بد نبودند.
البته اگر روش را از من بپرسند، میگویم اول کاری که کنند بچه تا بچه است، حافظ قرآن شود. بعد الفیه حفظ کند. یک مختصری از فقه حفظ کند. یک متونی حفظ کند. نصاب بخواند. همه اینها به دردش می خورد.
نمی شود! ما عمرمان را در دبیرستان تلف کردیم. این روشی است که باید از بچگی شروع کند. هفت ساله قرآن را حفظ شود. پدر و مادر به جای این که مطالب غیر مفید به بچه یاد دهند، مثلا به بچه بگویند «ذلک الکتاب». بچه هم خسته نمیشود. دو- سه روز همین را بگویند. بعد بگویند «لا ریب فیه». این گونه یک آیه یاد میگیرد. به تدریج و آرام آرام می خواند و به این ترتیب قرآن را بدون فشار حفظ می شود.
بعد متونی که به دردش می خورد را حفظ کند.
مثل چی؟
-امجد: به طور کلی ادبیات در سن پایین خوب است. چون ریزه کاری دارد، سن بالا خیلی حوصله ندارد. ادبیات فارسی و عربی را خوب یاد بگیرد. خوب درس بخواند.
این درسها که طلبهها می خوانند، خوب نیست.
محتوای درسها خوب نیست یا طلبهها خوب درس نمی خوانند؟
-امجد: محتوایش خوب است. اما عمرشان تلف میشود. جایش نیست. مثلا رسائل و مکاسب برای یک طلبه جوان چه فایده دارد؟ شیخ انصاری یک قدرت فکری داشته و مجتهد بزرگی بوده است و مجتهدین هم پای منبرش بودهاند که این درسها را درس داده است. این چه ربطی به بعضی طلبههای جوان دارد؟ آنها این مطالب را متوجه نمیشوند و بعد هم افسرده میشوند و دنبال کارشان می روند و درس را رها می کنند.
یعنی این درس ها را زود دارند می خوانند؟
-امجد: بله. اصلا به فکر انسان نیستند که انسان بسازند.
مگر از این درس خواندنها انسان سازی درمی آید؟
-امجد: بله، به شرطی که برای خدا بخواند. برای خدمت بخواند. اگر برای پُز بخواند نمی شود. می خواهد پُز بدهد که من عالم هستم. چه فایده دارد؟ من درس می دهم که به دیگران بگویم من عالمم. چه فایده دارد؟ اگر به قصد خدمت درس بخواند، «نور» می شود. هر کاری به قصد الهی باشد «نور» می شود. اگر نماز هم به قصد الهی نباشد، «ظلمت» می شود.
احترام به سادات برای چیست؟
-برای این که سادات توجه کنند بچه پیغمبرند (سلام خدا بر او و اهل خانه اش) تا درست شوند. سِرِّش این است که سادات به خاطر پیغمبر (درود خدا بر او و اهل خانه اش) خطا نکنند.
پس این احترامی که به سادات می گذارند، فقط برای سادات خوب است و برای آنها که به سادات احترام میگذارند، فایده ای ندارد؟!
-امجد: چرا، بالآخره هر کس به سادات احترام بگذارد، پیش خدا ارزش دارد.
ما شنیده ایم که می گویند سادات بد را هم به خاطر ما احترام بگذارید.
-امجد: سادات خوب را که نمیتوانیم بی احترامی کنیم. اگر سادات بد را احترام کنیم، خوب است. سادات بد را باید احترام کنیم تا درست شوند. ما وظیفه داریم سادات را چون فرزند پیغمبرند (سلام خدا بر او و اهل خانه اش) احترام کنیم.
آیا رعایت احترام سادات در مسائل سیاسی و اجتماعی هم لازم است؟
-امجد: بله، آن جا هم باید به سادات احترام گذاشته شود.
بعضی معتقدند اقدامات بعضی مسئولین، موجب دین گریزی جوانان میشود.
-امجد: بعضی از ما که عمامه سرمان گذاشتیم چون حق پرست نیستیم، بچهها دین گریز شده اند؛ دین ستیز شده اند. بعضی از ما آخوندها دروغ میگوییم. بعضی از ما آخوندها خیانت میکنیم، بازیگری میکنیم. به خاطر پول و دنیا همه چیز را زیر پا گذاشته ایم. آن بچه میفهمد. اعتقاد مردم به ما آخوندها بود. یعنی یک آخوند عقیده مردم را نگاه میداشت. الآن مردم به دلیل رفتار بعضی از آخوندها «بی دین» شدهاند. به خاطر دنیا و پول، حق پرست نیستیم؛ باطل پرستیم.
ما خراب کردیم. الآن همه علماء مسئولند. فردا جواب خدا را نمیتوانیم بدهیم. از بالا تا پایین هیچ کدام از ما نمیتوانیم جواب خدا را بدهیم. یک نفر هم که یک حرف حسابی میزند، میگویند این کافر است. میگویند من کافر شده ام. من کافر نشدهام، من کافر بودهام. من کافر شدهام؟ من به هر ناحقی کافر بودهام.
-شفقنا: چه جور میشود در این وضعیت خودمان را حفظ کنیم؟
-امجد: برو درست را بخوان و خدمت کن.
من شبانه روز دعا میکنم که خدایا نسل جوان و نوجوان ما را دریاب. چه باید کرد؟!! من اول انقلاب خیال می کردم اسلام آمده است. هر دو جوانی را که میدیدم که دختر و پسر خوبی بودند، همانجا عقدشان میکردم. اما الآن نمی شود و این اختلافات نمیگذارد. باید به خدا پناه برد. البته وَمَن یَتَّقِ اللَّـهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا کسی که با خدا باشد، خدا برایش درست می کند. اینجوری نیست که خدا بندهاش را رها کند. راه طبیعی، همیشه منتج نیست.
چه کاری دوست دارید انجام دهید؟
-امجد: بالآخره این هم یک عالمی است. من حسابش را دارم. من نه طلبه ام و نه روضه خوانم. هیچ چیز نیستم. دلم می خواهد روضه خوان بشوم؛ روضه خوان. دلم میخواهد روضه خوانی شوم که امام حسین (سلام خدا بر او) بگوید تو روضه خوان منی. درودیوار را به گریه در بیاورم؛ در و دیوار. دلم میخواهد روضه خوانی شوم که وقتی میگویم یاحسین، درودیوار گریه کنند.
من دوست دارم روضه هایی که می خوانم، اول صبح باشد. نماز را که می خوانیم، روضه شروع شود.
برایمان دعا بفرمایید.
-امجد:الهی به جگر سوخته امام حسین (سلام خدا بر او) در مصیبت فرزندش، یا الله نسل جوان و نو جوان ما را حفظ کن.
خدایا وسایل زندگیشان را فراهم کن.
خدایا مشکلات ازدواج و اشتغالشان را برطرف کن.
به حق محمد و آل محمد(صلوات خدا برایشان)، فرج امام زمان (سلام خدا بر او) برسان.
دشمنان اسلام را نابود کن.
هر کس خدمت می کند، سرفراز و هر کس بدی می کند، هدایت کن.
همه بدیها را از ما بگیر.