به این ترتیب، در دنیایی که احتمالاً همه چیز را با پول میتوان خرید، هستند افرادی که خیلی راحت و با پرداخت مبالغی که چندان زیاد هم نیست، عنوان آهنگساز یا تهیه کننده را هم برای خود فراهم میکنند و اتفاقاً چون اتفاقهایی از این دست بیشتر در موسیقی پاپ جریان اصلی و موسیقی دنس-الکترونیک روی میدهد و این دو سبک کلی موسیقی معمولاً با کمترین پیچیدگیهای فنی ساخته میشود، پذیرش این که فردی که تاکنون سابقهای در آهنگسازی نداشته حالا یک یا چند آهنگ پاپ ساخته زیاد هم غافلگیر کننده نیست.
این سکه روی دیگری هم دارد: آنهایی که برای و به نام عدهای دیگر کار تولید میکنند، خودشان از موهبت گمنامی بهره میبرند که در صنعت موسیقی موهبت کمی نیست و مزایای ویژه خود را دارد. در کشورمان هم این پدیده وجود داشته و دارد؛ به خصوص در ایران بزرگترین سهم بازار در اختیار موسیقی پاپ است و در صنعت موسیقی، در کنار آن چه به صورت رسمی در بازار وجود دارد، بازاری بزرگتر و چه بسا پویاتر به صورت غیر رسمی در حال فعالیت است؛ بازاری که جولانگاه تازهواردها، استعدادهای نو و جمع کوچکی از کهنهکارانی است که به هر دلیلی نمیخواهند از نام خود استفاده کنند یا وارد سیستم و فعالیتهای رسمی بشوند.
از سوی دیگر اما علاقه به سختافزار، در تولید صدا، تخصص و عشق زندگی صدها هزار نفر در سراسر جهان است. علاقهای که اتاق خوابی را به استودیویی کوچک و سپس به لابراتواری برای طراحی صدا تبدیل میکند. هر چند ممکن است به نظر برسد با رونق استفاده از کامپیوتر تقریباً برای همه امور در تولید موسیقی (آن هم در کشوری مثل ایران)، که دلایل متعدد و مختلفی میتواند داشته باشد، جمع کردن سختافزارهایی مثل سینتیسایزر و انواع پردازندههای صوتی کاری عجیب به نظر برسد اما طرفداران سختافزار در اینجا هم کمتعداد نیستند. یکی از آن صدها هزار نفر منم. یکی از عادتهای آدمهایی مثل من رصد مغازههای فروش ساز و فروشگاههای اینترنتی و اپلیکیشنها و سایتهای فروش آنلاین است. به خصوص با رونق سایتهای فروش اینترنتی، میتوان به خوبی این حقیقت را متوجه شد که عدهای خریدار سازهای خاص و تخصصی شدهاند و تقریباً ساز خاص و تخصصیای در بازار روی دست فروشندگان نمیماند و سریع فروش میرود. از طریق همین سایتها بود که به طور اتفاقی با چند تهیهکننده بینام آشنا شدم. آن چه در ادامه میخوانید، داستان آشنایی من با آنهاست که به واسطه آگهی فروش ساز و سختافزار در فضای مجازی ایجاد شد. به دلایلی واضح، نامی از آنان در این نوشته برده نمیشود.
پز خالی، جیب پر پول
یکی از دوستان موزیسین و قدیمی، آگهی فروش یک سینتیسایزر «موگ» را به تلگرام من فوروارد کرده: «سینتیسایزر موگ مدل Sub Fatty فروش فوری به دلیل پرداخت هزینه سرطان برای خیریه. لطفاً اونهایی که اطلاع کافی از این دستگاه دارند تماس بگیرند. قیمت ۹ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان. چون برای خیریه است، لطفاً چونه نزنید.»
اهالی موسیقی، به خصوص آشنایان به سینتیسایزر خوب میدانند که موگ از شناختهشدهترین و پرطرفدارترین برندهای این ساز است. به خصوص چون در ایران هم خیلی به ندرت وارد شده، جذابیت آن برای نوازندگان کیبورد ایرانی دوچندان است. هر چند آگهی مربوط به مدل خاصی از این سینتیسایزر آنالوگ است که به طور تخصصی برای طراحی و نوازندگی صداهای باس ساخته شده و قیمتی هم که فروشندهاش برایش تعیین کرده تقریباً سه برابر قیمت ساز است، برای دیدن ساز و فروشندهی آن ابتدا با شماره تلفنی که در آگهی قید شده تماس میگیرم. شخصی آن طرف خط شماره شخص دیگری را میدهد و میگوید با او هماهنگ کنم. این البته اتفاقی است که بارها برایم افتاده. پاسکاری تلفنی. معلوم نیست صاحب ساز چه کسی است و از هر کسی هم که میپرسی میگوید صاحب ساز خودش است منتها ساز را نزد کسی به امانت گذاشته. به شماره شخص دوم زنگ میزنم. شخص دوم به سردی پاسخ میدهد و برای همان شب قرار میگذاریم که به منزلش بروم و ساز را ببینم. ساعاتی پیش از قرار، کاری برای من پیش میآید و برای این که منتظر نماند دوباره به او زنگ میزنم. به من میگوید که حتی اگر نیمهشب هم بروم بیدار است و مشکلی نیست. حتی میگوید: «والا! هر چی دیرتر بیای اتفاقاً بهتر هم هست، فقط زیاد سر و صدا نمیتونیم بکنیم.» متعجب میشوم از این که پاسخ تماس اول مرا با سردی تمام داد ولی الآن چقدر خودمانی و صمیمی پاسخ میدهد.
آدرس در خیابانهای محلات شمال شرق تهران است. ساعت یازده و نیم شب است و من اول با تلفن به او خبر میدهم که پشت در هستم. در را که باز میکند از آیفون تصویری میگوید: «عزیز جان طبقه آخر پنتهاوس.» البته شوخی او را متوجه میشوم؛ ساختمان آپارتمانی ساده است. جوان حدود بیستوپنجسالهای در را به رویم باز میکند. خانه تکخوابهای است که تقریباً تمام وسایلش به تولید موسیقی ربط دارند. یک میز، کامپیوتر، کارت صوتی، بلندگوی مانیتور صوتی، یک پیانو دیجیتال بسیار کهنه، سینتیسایزر موگ، چند سینتیسایزر کوچک دیگر، یک کیبورد کنترلر با کلاویههای مینی و تعدادی سختافزار دیگر مثل کمپرسور، پریامپ، هدفون و میکروفن. کمی با او درباره موسیقی گپ میزنم و به سرعت سراغ ساز میرویم. ساز را روشن میکند که من آن را امتحان کنم. وقتی شروع میکنم با خوشحالی به من میگوید: «آقا شما کیبورد یا پیانو درس هم میدی؟» تعجب میکنم. از او میپرسم چه چیزی میخواهد یاد بگیرد. از واژگانی که به کار میبرد متوجه میشوم معلومات زیادی در زمینه موسیقی ندارد. بیشتر متعجب میشوم وقتی میفهمم او تقریباً اصلاً نوازندگی نمیداند.
از او میپرسم که پس چطور این وسایل را در خانه دارد و چگونه با آنها کار میکند. پاسخ او مرا شگفتزدهتر میکند. «عزیز، من Ghost Producer هستم.» من که بیشتر مایلم داستانش را بشنوم سکوت میکنم تا با خیال راحت حرفش را بزند. ادامه میدهد: «Ghost producer یعنی این که کار میسازم و میفروشم. البته برای خارجیها.»
از او میپرسم که چطور این کار را میکند. میگوید: «کار رو میسازم و بخشی یا همه اون رو روی Sound Cloud میذارم. هر کس خوشش بیاد پول واریز میکنه و کار رو براش با کیفیت بالاتر میفرستم.» از او میپرسم چه سبکی کار میکند. میگوید: «Future Bass.» از او میپرسم ویژگی این سبک چیست. او در پاسخ از آهنگهایی از جاستین بیبر و ریحانا و چند ستاره پاپ دیگر نام میبرد. به او میگویم زیاد موسیقی پاپ روز را دنبال نمیکنم و او آهنگ مورد نظرش از جاستین بیبر را پخش میکند. وقتی از حالت چهرهام متوجه میشود که بر خلاف خودش از جاستین بیبر و آهنگ مورد نظر لذت نمیبرم، میپرسد: «خودت چه سبکی کار میکنی؟» میگویم راک. میگوید: «راک خواهون نداره اونور آب.» از او میخواهم اگر ممکن است چند نمونه از کارهایش را برایم بگذارد تا بشنوم. اینجاست که پاسخ اصلی تمام پرسشهای ذهنیام، از بدو ورودم به خانهاش، را متوجه میشوم. او ابتدا در کامپیوتر خودش به جستوجو میپردازد و چند آهنگ را پیدا میکند ولی تنها چند ثانیه پس از پخش آنها را قطع و سراغ آهنگهای بعدی میرود: «اینجوری فایده نداره. بذار از نرمافزار برات Play کنم.» FLStudio را باز میکند؛ نرمافزاری که بر اساس بانک دادههایی که کاربر برایش تعیین میکند حاوی چندین هزار تکه آماده و از پیشضبط شده موسیقی است که میتوان در محیط این نرمافزار با کنار هم قرار دادن این تکههای آماده، لایهگذاری کردن و اعمال برخی افکتها، یک آهنگ پاپ تحویل گرفت. به همین راحتی! نه نیاز به توانایی نواختن ساز دارد و نه نیاز به خلاقیت به خرج دادن. تنها با آزمون و خطا یا چیدمانی سلیقهای، از میان آرشیو تکههای آماده، میتوان به یک قطعه موسیقی پاپ دست یافت. به هیچکدام از سازهای موجود در اتاق هم نیازی نیست و تنها با موس کامپیوتر میتوان از تقریباً تمام امکانات آن نرمافزار استفاده کرد. آن همه ساز و وسایل در واقع دکوریاند برای حرفهای نمایاندنِ کار. از او میپرسم چقدر درآمد دارد و آیا پول را به دلار دریافت میکند. میگوید: «یه حساب تو یه بانک خارجی دارم که به اون واریز میکنن. اونجا یکی از دوستام پول رو برداشت میکنه و اینجا از صرافی ریال میگیرم. درآمدم هم خوبه ولی خیلی متغیره. مثلاً از ۳ تومن در ماه دارم تا ۱۰ تومن. البته من کار ثابت هم دارم و روزها میرم سر کار.» در گفتوگوهای بیشتر متوجه میشوم که کارش ترجمه و به روز رسانی سایت فروش لوازم موسیقی یکی از واردکنندگان تجهیزات است. به او میگویم حالا چرا میخواهد این قدر گران ساز موگ را بفروشد. میگوید: «عزیز! گفتم که برای خیریه است وگرنه تخفیف میدادم. در ضمن مگه چند تا از این هست تو ایران. برای خودم هم گرون دراومده. با یورو خریدم.» چند ماه میگذرد و وقتی از او در تلگرام میپرسم که بالاخره ساز را به چه قیمتی فروخت میگوید: «هفت تومن دادمش.» میگویم چرا دو میلیون تومن زیر قیمت اول فروختی؟ پاسخ میدهد: «خیلی مونده بود، ردش کردم.»
توانایی بیشتر، درآمد کمتر
پیشتر از مراجعه من به خانه مورد قبلی و در همان روز یک آگهی دیگر از یک سینتیسایزر آنالوگ از یکی از برندهای ژاپنی توجه مرا به خود جلب کرده بود. شب وقتی به خانه رسیدم، فروشنده آن ساز پاسخ تگرام مرا داده بود. از او پرسیده بودم که چطور میشود ساز را دید؟ او پاسخ داده بود: «سلام ساز رشت هست.» نگاه کردم و دیدم او آنلاین است. از او خواسته بودم عکسهای بیشتری از ساز به تلگرام من بفرستد. او هم چند عکس خوشکیفیت فرستاده بود. البته او هم قیمتی بالا برای ساز خود تعیین کرده بود اما چیزی که در آن ساعت از شب توجه مرا به خود جلب کرد، تصویر وسایل دیگری بود که در عکسهایش به چشم میخورد. استودیویی پر از چیزهایی که تقریباً همه دوست دارند. سازهای قدیمی و معروف، کابینتهای قدیمی و گرانقیمت. برایش نوشتم که چه سازهای جالبی دارد. او بلافاصله پاسخ داد و ارتباط ما ابتدا به صورت متنی آغاز شد. کمی گذشت و هر دو تصمیم گرفتیم که پیام صوتی رد و بدل کنیم. نامش [...] است.
اهل تهران است ولی برای استفاده از هوای پاک به رشت رفته و در آنجا استودیوی شخصی خود را راه انداخته. به او گفتم که قیمت بالایی برای سازِ فروشیاش در نظر گرفته. بر خلاف نفر قبلی سعی میکند خیلی رسمی و کلاسیک صحبت کند. میگوید: «شما تمیزی ساز رو هم در نظر بگیرید. با این وضعیت خوبی که ساز داره قیمتش زیاد هم بالا نیست.» از او میپرسم برای چه میخواهد این ساز را بفروشد. میگوید: «این دستگاه آنالوگه و نمیشه روش Preset ذخیره کرد. قصدم اینه که یک موگ Sub Fatty بخرم به جای این.» به او میگویم که از قضای روزگار همین نیم ساعت پیش خانه شخصی بودم که همان ساز را برای فروش آگهی کرده بود ولی قیمتش را بالا گذاشته بود. میگوید: «اتفاقاً دیدم آگهیاش رو. بله گران بود. تقریباً سه برابر قیمت گذاشته بود. من یک آهنگ برای شخصی در خارج از کشور ساختهام که قراره به جای پولش برای من سازی رو که میخوام بیاره.»
فهمیدم که او هم دستی در کار تولید آهنگ دارد. از او پرسیدم که چه فعالیتی میکند. میگوید: «آهنگسازی و تهیهکنندگی.» از او خواهش میکنم که اگر امکان دارد چند نمونه از کارهایش را برایم ارسال کند. با خوشحالی قبول میکند و حدود پانزده تکه کوتاه شده از کارهای مختلفش را برایم میفرستد. تمام کارها در سبک راک و کانتری هستند. نوازندگی گیتار و گیتار باس و درامزِ کارها توجهم را جلب میکند.
وقتی به او میگویم که از گیتار و درامز و به خصوص قسمتهایی که برای گیتار باس نوشته و اجرا شده خیلی خوشم آمده پاسخی میدهد که مرا شگفتزده میکند. میگوید هر چه در آن تکههای موسیقی میشنوم خودش نواخته. ادامه بحث و تبادل پیغامهای صوتی ما به قدری برای هر دو هیجانانگیز میشود که این پیشنهاد مطرح میشود که با هم به صورت تصویری و از طریق واتسآپ ارتباط بگیریم.
وقتی ارتباط تصویری برقرار میشود او نمای کاملی از استودیوی خودش را نشان میدهد و من هم اتاق کار خودم را. از کاروبارش میپرسم و متوجه میشوم او هم تهیهکننده بینام است. اما در سبک راک کار میکند و البته درآمدش به خوبی قبلی نیست اما تواناییهای زیادی دارد. او علاوه بر داشتن توانایی نواختن چند ساز به امور فنی صدابرداری و پساتولید نیز وارد است. ارتباط ویدیویی/اینترنتی ما ناگهان قطع میشود. او بلافاصله پس از قطع ارتباط تلفن میزند: «آقا شرمنده اینجا خیلی بارون شدیدی میاد و اینترنت من ایدیاساله و چند روزیه از بیرون از خونه کابلها دچار اتصالی میشن. ایشالا بعداً باز با هم صحبت میکنیم.»
مثل اینها زیادند
چند ماه بعد از آن شب، در گفتوگویی دوستانه با یکی از تنظیمکنندههای شناختهشده بازار رسمی، از اتفاق نادر آشنایی با دو نفر با حرفههایی مشابه در یک شب میگویم و حرفمان به موضوع تهیهکنندههای بینام کشیده میشود. دوست آهنگساز من خاطرههای جالبی در این باره تعریف میکند. او شکایت دارد از این که این حرفه باعث شده تا آدمهای بیاستعداد به واسطه تأمین هزینه یک آهنگ خود را آهنگساز و تنظیمکننده جا بزنند و با انتشار یک یا چند آهنگ و ویدیو در کانالهای ماهوارهای و برخی سایتهای داخلی برای خود سابقهای جعلی درست کنند. سپس به رویههای عجیب و ناخوشایند دیگری هم میرسد که شاید کموبیش درباره آن شنیده باشیم. برخی از این افراد حتی آدمهای ثروتمندی هم نیستند. آنها به سختی هزینه چند تکآهنگ را جور میکنند و پولشان را دست تهیهکنندگان بینام میدهند و پس از آن که آن آثار را به عنوان آثاری که خودشان ساختهاند جا میزنند، شروع به بهرهبرداری از اعتبار جعلیای که برای خود ساختهاند، میکنند. آنها دنبال کسانی میگردند که میخواهند خواننده بشوند یا آلبومی داشته باشند و به صورت دلال وارد عمل میشوند و هزینههای سنگینی را از این مشتریان طلب میکنند و دوباره از طریق همان تهیهکنندگان بینام تعدادی آهنگ را به این مشتریان میفروشند. هزینههایی که حتی تا مبالغ عجیب سیصد میلیون تومان در ازای یک آلبوم کامل و چند نمآهنگ هم رسیده است. خیلی اوقات همین آهنگها را هم از طریق نرمافزاری چون FL Studio تولید میکنند که در واقع نیازی هم به آهنگسازی و تنظیم ندارد و انرژی و وقتی هم از تولیدکننده چنین آهنگی گرفته نمیشود. این افراد به این مرحله هم اکتفا نمیکنند و این مشتریها را به سمت ساخت نمآهنگ در کشورهای خارجی سوق میدهند و به خرج آنان همسفر این مسافرتها هم میشوند.
دوستم خاطره جالبی را تعریف کرد: «یک روز آقایی به استودیو ما آمد و گفت که کاری را سفارش داده که به اسمش بسازند و او میخواهد روی این آهنگ خوانندگی کند اما میخواهد صدابرداری و میکس و مستر نهایی حرفهای انجام شود و برای همین تمایل دارد در استودیو ما و تحت نظارت من از او صدا گرفته شود. صدابرداری از او کابوسی بود که نگو و نپرس. یک خط را نمیتوانست بدون خارج شدن از نتها بخواند. خلاصه صدایش را گرفتیم و بعد با نرمافزار آن قدر چکشکاری کردیم که صدا کوک شد. وقتی آن آقا برای دریافت نتیجه کار برگشت آن قدر شگفتزده شد که همه ما را شام مهمان کرد. چند روز بعد او مجدداً به استودیو آمد و گفت که همسرش از او خواسته حالا که یکی از خوانندههای رسمی کشور شده (!) باید ماشینش را هم عوض کند. او که خیال میکرد واقعاً خواننده شده برای سفارش نمآهنگ آمده بود و آمده بود ببیند که ما آشنایی برای انجام دادن این کار داریم که به او معرفی کنیم. اطلاعات یک سازنده نمآهنگ را از ما گرفت و رفت. نه آهنگش جایی شنیده شد و نه نمآهنگش ساخته و پخش شد. البته مثل اینها خیلی زیادند.» اما حساب کنید چند نفر از آنهایی که میشناسید و آثارشان را میشنوید از این دست هنرمندان هستند.»