من به هیچ عنوان قصد کشتن او را نداشتم. او به هواخواهی از برادرش آمده
بود که در جریان درگیری ساطور کوچکی را که در کیف مدرسه داشتم درآوردم تا
از خودم دفاع کنم.
چرا در کیف مدرسه ساطور داشتی؟
از قبل بچههای کلاس گفته بودند که او و دوستانش با قمه و ساطور در
بیرون از مدرسه میخواهند مرا اذیت کنند... من هم به خاطر ترس ساطور
برداشتم.
تو میدانستی که اگر کسی را بکشی محکوم به قصاص میشوی؟
من در آن لحظه اصلاً برای کشتن کسی نرفته بودم... آنها بودند که بعد از مدرسه به سراغم آمدند.
چرا این موضوع را به اولیای مدرسه خبر ندادی؟
همان روز در زنگ تفریح دوستانم را فرستادم تا به ناظم مدرسه خبر دهند. اما دیرشده بود.
چرا خودت نرفتی موضوع را به ناظم بگویی و چرا دوستانت را فرستادی؟
من ترسیدم.
از چه چیزی؟
از اینکه بگویند من ترسو هستم.
متهم در آخرین دفاع از پدرو مادر مقتول تقاضای بخشش کرد وگفت: «بهخاطر
جوانیام به من رحم کنید.» قضات در پایان جلسه دادگاه وارد شور شدند تا
حکمشان را درباره متهم صادر کنند.